ارشیا و پارسا و بساط گی پارتی

سلام دوستان ، من قبل از اینکه برین تو کامنتا فحش بدین و اینا بزارین دو کلام صحبت کنم حالا اگه نمی خوایین بخونین داستان از پاراگراف ۴ شروع می شه.ببینین من خودم اگه بخوام منطقی صحبت کنم و حرف از درست و غلط زدن باشه هیچ LGBT و اینا رو قبول ندارم و بنظرم باید فرهنگ سازی رخ بده که فوت شه بره هوا و کیرم تو آمریکا و لیبرالیسم که شب و روز دارن کونی گری رو تبلیغ می کنن ولی من خودم حداقل ، بیشتر از اینکه عکس کس و ممه رو ببینم بهم حال بده دوست دارم ماجرایی که کاراکترای پورن رو حشری می کنه رو بدونم و دوست دارم منطقی تر ، طولانی تر و غنی تر باشه و به همین خاطر داستان گی می خونم چون معمولا داستان استریت یا همون پسر و دختر ، نویسنده جقی ما میاد اینطور می نویسه که پسره و دختره همین الان با هم سکس می کنن و عملا دوست دختر دوست پسر هم هستن و دیگه نویسنده کون گشاد مجبور نیست ۴ خط درباره اتفاقاتی که منجر به سکس می شه بنویسه و بجاش یه پاراگراف می نویسه من فلانی ام کیرم ۱۸ سانته اهل فلان جا دوست دخترم سینه آبدار داره و تپل و بی مو بعد بهش گفتم بکنمت گفت جوون و از اینجا به بعد ۱۱ پاراگراف فقط آه و اوه می نویسه و داستانش اصلا چیزی نیست که بدرد بخوره یعنی شما با چوب بزنی سنگین تری ، حالا من کلا‌نه برای زدن بلکه برای لذت داستان سکس می خونم و خب داستان گی می خونم چونکه نویسنده مجبوره بنویسه چه اتفاقاتی باعث شد که شخصیت های استریت داستان گی بشن و خب هر چی باشه از اون داستان اولیه بهترهاما به لطف دوستان ، این داستان های گی هم عملا همون استریته هستن و فقط بجای اینکه مریم و احسان سکس کنن آرش و بیژن دارن سکس می کنن و هیچ فرایندی که نشون بده چجور پسر عادی ایرانی که گی نیست و حرمت نگه می داره به این مرحله رسید که بکن جماعت شد.حالا من خودم گفتم بزار بیام یه داستان بنویسم و خب از الان گفته باشم به هیچ وجه واقعی نیست و صد سال سیاه هم بمیرم لپ یه پسر دیگه رو هم‌نمی کشم حتی اگه از همه دخترا هم خوشگل تر باشه اما خب به هر حال بریم سر داستان و اینکه قول نمی دم‌خوشتون بیاد چون الان ساعت ۳ شبه و من دارم روی باد معده می نویسم یعنی از قبل بهش فکر نکردم و اینکه من کلا ادبیات حرف زدنم هم شبیه کسخلاست یعنی ممکنه بعضی جاهاش رو نفهمین.داستان درباره رابطه عاشقانه بین دو شخصیت ارشیا و پارسا هست. هم پارسا و هم ارشیا از نظر شبیه اروپایی ها هستن ، هر دو چشم رنگی و پوست سفید با کمترین مقدار ریش و مو.کلاس هشتم راهنمایی دو شخصیت همکلاسی می شن و بغل دست هم نشینن. هیچ کدوم از این دو شخص گی یا کونی نیست و خارق العاده بدشون میاد اگه به چشم کونی بهشون نگاه کرده بشه چون که به خاطر زیبایی ظاهری یه حس سوء ظنی بهشون دست داده که هر کسی بیشتر از ۳ ثانیه تو روشون نگاه کرد داره درباره کردنشون فکر می کنه. پارسا خیلی از نظر صورت خوشگل و خوش رو بود و قیافش با مدل ها زن خارجی مو نمی زن ، یه صورت با استخون بندی ظریف پیشونی برجسته و لب های خوردنی. ارشیا از طرفی به ظریفی پارسا نبود که همه مدرسه روش حشر داشته باشن اما به هر حال اون هم خوشگلی های خودش رو داشت.همون طور که گفته شد پارسا پسری دارای رفتار جنسی کاملا سالم و پسرونه بود اما از طرفی ارشیا با بقیه فرق می کرد، ارشیا با خصوصیات مختص زن ها از جمله ممه و کون تحریک نمی شد بلکه خیلی فتیش های مختلفی تو صورت داشت و این رفتار باعث شده بود که اگه یه پسر با صورتی شبیه دخترا ببینه عملا اون شخص با یه دختر واسش فرقی نداشته باشهارشیا روز به روز بیشتر جق می زد و می زد و خب توی سایت های کمیک و هنتای و … عکس از پسر هایی پیدا می کرد که قیافه دخترونه دارن و از همونجا شروع شد که گرایشش از صرفا به دخترا رسید به دخترا و پسرای خوشگل ، این شاید بنظر یک مطلب ساده و بی ارزش باشه اما در زندگی ارشیا خیلی تاثیر داشت بخاطر اینکه همونطور که گفته شد ارشیا موقع فانتزی های سکسی، خودش رو در حال کردن تصور نمی کرد بلکه صرفا با صورت شخص شهوت زده می شد و به همین خاطر براش کراهتی نداشت اگه تو ذهنش فکر‌می کرد که کیر یه نفر دیگه رو بماله چون کمبودی در فانتزیش احساس نمی کرد.(امیدوارم متوجه شدین منظورم چی بود)همین طوری زمان جلو رفت و جلو رفت تا اینکه ارشیا آروم آروم از نقطه اول رسید به جایی که تو فانتزی هاش فقط با پسر خوشگل های دختر نماست و اگه سکسی تصور می کرد، این بود که داشتن برای هم می خوردن و یا اینکه ارشیا داشت بهشون کون می داد.خلاصه همینطوری زمان رفت و رفت و توی اون سنین بلوغ که شهوت انسان به اوج خودش می رسه ، ارشیا هم میزی پارسا شدهیچ کسی هدفی از کردن دیگری نداشت اما خب با مرور زمان ارشیا بیشتر و بیشتر گی می شد و بیشتر و بیشتر پی می برد که پارسای لعنتی چقدر خوشگله. زمان می رفت جلو و جلو و ارشیا بیشتر برای پارسا دیوونه می شد(همونطور که می دونین و تجربه دارن دانش اموزا تو مدارس هم دیگه رو انگشت می‌کنن و می زنن در کون هم و خب هدف کردنی وجود نداره و صرفا شوخی هست مثلا یک نفر پنج ثانیه رون دیگری رو می ماله و از شوخی می‌گه باشگاه می ری که اینقدر عضله داری) ارشیا هم این وسط از چنین شرایطی سعی می کرد تا می تونه استفاده کنه و به بهانه شوخی و این مسائل دست می کرد تو لباس پارسا تا گرمای بدنش رو به خوبی حس کنه یا دست می انداخت گردنش و صورتش رو دستمالی می کرداز طرفی پارسا با اینکه اگه هر کسی دیگه ای حتی از شوخی انگشتش می کرد ناراحت می شد، کاری نداشت که ارشیا دستمالیش می کنه و براش از روز روشن تر بود که ارشیا حشرش زده بالا بطوریکه ارشیا به راحتی دستش رو می برد زیر زیرپیرهن پارسا و چند دقیقه بی دلیل کمرش رو ماساژ می داد و پارسا هیچ عکس العملی نشون نمی دادو خب همه این مسائل دست به دست هم داد که ارشیا بخواد یجوری حداقل یه لب از پارسا بگیره یا با هم یک ۶۹ برن اما خب هیچ کسی تو خود نیویورک هم خایه چنین چیزی رو نداره که از کسی بخواد باهاش سکس کنه مگه اینکه طرف جنده باشهحالا همینطوری زمان رفت جلو و ارشیا همیشه تو خیالاتش با پارسا حال می کرد و باهاش می زد اما زمانه‌ این دو نفر رو جدا کرد و طی اتفاقاتی ارشیا دفت یجای دیگه نشست و سال بعدش یعنی سال نهم برخلاف اینکه باز هم همکلاسی بودن دیگه سراغ هم رو نمی گرفتن و عملا دیگه دوست هم نبودناما با این حال ارشیا هنوز هم همیشه فانتزی سکس با پارسا رو تو ذهنش داشتاین دو نفر هر دو دبیرستان هم یه مدرسه رفتن اما چون رشته های تحصیلیشون با هم فرق می کرد دیگه هر کدوم رفیقای متفاوتی پیدا کردن و دیگه مگه اتفاقی هفته ای یبار زنگ تفریح هم رو می دیدن یه سلامی می کردن و کاملا بینشون جدایی افتاده بود.سال دهم و یازدهم به همین منوال گذشت.سال دوازدهم مدرسه به رسم همیشگی برای دوازدهما یه اردوی چند روزه میذاشت و ایندفعه ارشیا که دیگه عملا خیلی نسبت به دوران کلاس هشتم گی تر شده بود با خودش تصمیم گرفت که بالاخره یجوری مخ پارسا رو بزنه ولی خب بهش تجاوز نکنه بلکه یه رابطه واقعا عاشقانه باهاش داشته باشه بخاطر همین یه نقشه طولانی مدت کشید که چه رفتار هایی باید بکنه که دل پارسا رو آب کنه.ارشیا دقیقا یه هفته قبل از اردو همینجوری بعد از چند سال پیامی برای پارسا فرستاد با محتوای چیزی معادل " سراغ ما رو نمی گیری حاجی " و این کسشعرا و بعد یه سلام علیک زورکی با هم کردن ولی خب ارشیا زرنگی کرد و یه سوالات بیشتری پرسید تا یخ پارسا رو اب کنه که دوباره رابطه دوستیشون احیا بشه و همینجوری درباره سینما سوال پرسید درباره وضع تحصیلی پارسا سوال پرسید و …بالاخره یجوری سوالاتی پرسید که فردا پس فردا هم بتونه به راحتی با پارسا چت کنه، هدف ارشیا از این کار ها این بود که همه ارتباط دوستانه ای که شما با یکی از رفیقات در طول یه سال برقراد می کنی رو با پارسا تو چند روز برقرار کنه که عملا بشه محرم اسرار پارسا تا بتونن با هم احساس راحتی کنن و دوست هم بشن.نقشه ارشیا گرفت و از این فرصت استفاده کرد و به پارسا پیشنهاد داد که با هم برن اردو و چون که با هم حال کرده بودن و رفیق هم شده بودن پارسا هم قبول کرد.تا اینجای داستان اصلا پارسا خبری نداشت چی به چی هست و چی به چی نیست و فقط در ذهنتش ارشیا یه رفیق خوب بهتر از هر رفیق ابکی دیگه ای بود که به ادم اهمیت می ده و می شه باهاش مشکلات زندگی رو به اشتراک گذاشت.اردو شروع شد و هدف ارشیا این بود که در طول این اردوی ۷ روزه رابطه اش با پارسا مثل دوست دختر و دوست پسر برسه بخاطر همین همیشه دور و ور پارسا می پلکید و باهاش صحبت می کرد و با هم می گفتن و می خندیدن و اگه جایی می شستن سعی می کرد دستش رو بندازه دور گردن پارسا صرفا بخاطر اینکه گرما و داغی بدناشون رو حس کنن هر دو نفر و از فرصتی استفاده می کرد که تماس پوستی طولانی با هم داشته باشن ولی نه به اندازه ای که انگار یه نفر داره از نفر دیگه سو استفاده می کنه همینجوری رفتن جلو و جلو و ارشیا سعی می کرد اگه پیامی بده به پارسا یا صحبتی باهاش بکنه یجوری صحبت کنه که انگار کونی هست و مثلا به اصطلاح بجای اینکه ایموجی خنده بفرسته یه ایموجی گربه ای که داشت می خندید می فرستاددرسته که همچین چیزی کسی رو کونی نمی کنه اما ارشیا تا حد امکان سعی می کرد شبیه چیزی که ملت از کونی ها در ذهن دارن رفتار کنه تا باعث شه پارسا هم روی ارشیا حشر داشته باشه. یا مثلا ارشیا سوالاتی از قبیل این می پرسید که پارسا اگه ارشیا موهاش رو صورتی کنه کونی تر می شه یا اگه بلوند کنه؟ و این رو با یه لحن شوخی می گفت و هدف این بود که پارسا تو ذهنش ارشیا رو کونی و با موی صورتی تصور کنه تا حتی اگه ذره ای شده حشرش روی ارشیا بره بالا.خلاصه که ارشیا تا می تونست خودش رو می مالوند به پارسا و یه جوری می نشتست تا کونش خوب معلوم بشه و اگه فرصتی داشت خب می شد و تابی به کمر خودش می داد. همینجوری چند روز از اردو گذشت و این رفتار های ارشیا تاثیر زیادی گذاشته بود روی حال و احوال پارسا بطوریکه معلوم بود پارسا هم یه مقدار حس و حال عجیبی داره و گویی عاشق ارشیا شده.شب ، وقتی توی سالن غذا خوری اردوگاهی که توش واساده بودن داشتن غذا می خوردن ، ارشیا دید حال پارسا عجیبه بخاطر همین دست پارسا رو گرفت و دید خیلی خیلی داغ هست بخاطر همین بهش گفت بزار برگردیم توی خوابگاه اگه حالت بده و پارسا هم قبول کرد، ارشیا این حرف رو که زد فکر می کرد پارسا مریضه و تب کرده اما از یه طرف با خودش تو رویا هاش این تصور رو داشت که پارسای حشری و عاشق رو داره تنها تو خوابگاه بدون وجود بنی بشری گیر میاره اما به هر صورت با پارسا رفت تو اتاقشون چند دقیقه نشستن و طبق معمول ارشیا هرجور می تونست خم می شد این وسط پارسا از شوخی یدونه زد در باسن ارشیا و ارشیا هم از این فرصت استفاده کرد و مثلا از شوخی اون دو بار زد در باسن پارسا و یه مقدار حالت کشتی گرفتن و هم رو انگشت کردن و خب یه لحظه به نظر کار ضایعی می اومد واس همین هر دونفر ول کردن این کار رو و همینجوری تو صورت هم خیره شدن در حالیکه هنوز دستاشون روی شونه هم بود. ذل زدنشون توی صورت هم دیگه برای چند ثانیه طول کشید و یه اتمسفر اتاق انرژی خیلی عجیبی داشت. یوهو ارشیا صورتش رو یه مقدار نزدیک صورت پارسا برد ولی پارسا همونطوری واساده بود ، ارشیا خودش رو یه مقدار دیگه نزدیک کرد و باز هم پارسا عکس العملی نشون نداد ، ارشیا چشماش رو بست و اروم لباس رو چسبوند به لباس پارسا و چند لحظه نگهشون داشت و بعد برداشت و دوباره نگاه پارسا کرد و دوباره صورت رو نزدیک کرد اما این دفعه سریع و تر و محکم تر ، دو نفر شروع کردن به لب گرفتن برای چند ثانیه و همون کافی بود که هردو یقین داشته باشن که همدیگه رو می خوانارشیا چون قبلا نقشه ریخته و بود و شرایط رو بررسی کرده بود اینجا می دونست که بهای این کارشون اگه کسی پی ببره چقدر سنگین می تونه باشه ولی خب از طرفی نمی دونست چجور پارسا رو متقاعد کنه که اینجا جای سکس نیست بدون اینکه تو ذوقش بزنه و باعث شه که پارسا از سکس پشیمون بشه. بخاطر همین سریع در اتاق رو بست و دست پارسا رو گرفت و بردش رو تخت اما اجازه نداد که لخت بشه و فقط دستش رو کرد توی شلوارش و براش جق زد و فقط به لب گرفتن ادامه داد که اگه کسی بیاد تو سریع بتونه دست رو از شلوار پارسا بکشه بیرون یجوری جمعش کنه. پارسا سریع ارضا شد چون بالاخره اونم هم یکی دو روز فقط داشت خیال پردازی می کرد، بعدش به پارسا گفت که می خواد بره دستشویی، حالا ارشیا رفت دستشویی که پی ببره می خواد دقیقا چه خاکی به سرش بریزه که هم کسی پی نبره هم بتونن با هم سکس کننارشیا یه آبی به سر و صورتش زد ولی به نتیجه ای نرسید، بعد متوجه شد پارسا هم اومده بود توی دستشویی اونم گویی به هدف سکس، اینجا ارشیا با خودش گفت باید یجوری فکر سکس رو از سر پارسا بندازه بیرون چون گویی مارسا متوجه احتمالات نبود. بعد به پارسا گفت که بزاره فعلا برن اتاقشون تا بهش یه چیزی بگه، پارسا اما عاشق و مبهوت عقلش رو از دست داده بود و شرایط رو درک نمی کرد و این وسط با تمتا یدونه از دست های ارشیا رو گرفت و انگشتش رو تو دهنش کرد و شروع کرد به لیسیدن و بوس کردن و توی حال و هوای خودش بود و این جای خیلی شانس اووردن که چون شب بود و همه جا به خوبی نور پردازی نشده بود کسی نمی تونست ببینه اینا رو، اما تو این مدت ارشیا داشت فکر می کرد که باید چکار با پارسا انجام بده که یه چیز به ذهنش خطور کرد. یادش اومد که فردا دانش اموزا می خوان برن پارک ابی و ارشیا و پارسا می تونن از این فرصت استفاده کنن تا یجوری به هر یه لب و لوچه تمیزی از هم بگیرنارشیا توی اتاق این مساله رو به پارسا گفت و بعدش زمان رو نگاه کرد و دید که دانش اموزا تازه شروع کردن به غذا خوردن بخاطر همین وقت رو غنیمت دید و فقط زیپ شلوار پارسا رو باز کرد و براش ساک زد ، ۱۰ ثانیه ساک می زد و سر رو می اوورد بالا و یه سر و گوشی اب می داد که مبادا کسی بیاد اینا رو ببینه بالاخره همینطوری واسش ساک زد که فقط اب پارسا دو بار اومده باشه که عقلش رو بتونه کنترل کنهپارسا ارضا شد و ارشیا آب رو قورت داد و بعد فضای بینشون یجوری شد ، یعنی می دونستن می خوان بعدا هم با هم سکس داشته باشن اما چون حشرشون خوابیده بود یه مقدار روشون نمی شد تو روی هم نگاه کنن و در کل تا فرداش با هم صحبت نکردن اما شب تا می تونستن به هم دیگه فکر کردن.فردا اومد و دانش آموزا که می خواستن برن پارک آبی بهونه این شد که پارسا بگه که خوشش نمیاد از پارک آبی و استخر و این مسائل و ارشیا هم بگه که صرفا بخاطر پارسا اومده اردو و اگه پارسا نره پارک ابی اینم نمی ره و بهونه گرفت و این دو نفر تونستن تو اردوگاه با نگهبان وسرایدار و این جور افراد که سالی یبار هم نمیان خوابگاه رو چک کنن تنها بشن اما خب ارشیا می دونست مجازات لواط اعدام هست و فعلا فعلا ها خیال مردن نداشت پس هنوز جانب احتیاط رو رعایت می کرد و نمی خواست یه سکس کامل طولانی داشته باشه تا اینکه یه وقتی در زمان خوب و در مکان خوب.دانش اموزا که رفتن ارشیا و پارسا همونجا رفتن تو اتاقشون در رو بستن و ارشیا این وسط تنها خواستش رضایت پارسا از این ماجرا ها بود که بتونه بعدا هم باهاش سکس درست درمون داشته باشه ، برای همین ارشیا نشست رو کیر پارسا با اینکه هر دو لباس تنشون بود و شروع کرد عقب و جلو کردن به امید اینکه پارسا خوب خوب ارضا بشه، ارشیا خودش رو خوب عقب و جلو می کرد و هر چی پورن دیده بود و از پورن استارا هر چیزی فهمیده بود رو سعی می کرد اجرا کنه، اونقدر رابطه بین پارسا و ارشیا قوی بود و ارشیا هم کارش رو خوب انجام داده بود که همین الان بدون اینکه واقعا کیر پارسا رو لمس کنه پارسا تقریبا ارضا شده بودارشیا شلوار پارسا رو کشید پایین و کامل کردش تو دهنش و با زبونش خوب آبدار ساک زد تا پارسا کامل کامل کامل ارضا شد و بدنش شل و ول افتاد رو زمین ، بعدش دو نفر رفتن حموم بدناشونو شستن و همه عرق و این چیزا رو پاک کردن و بعد ارشیا اومد از این فرصت خوب استفاده کرد و به پارسا گفت که باید چکار کنن تا بتونن یه سکس خوب داشته باشنارشیا گفت که باید واسن وقتی رفتن خونه هاشون یکی از این روزا که خانواده ارشیا می خوان برن شهرستان ، ارشیا به بهونه درس خوندن برای کنکور بمونه تو خونه و پارسا بیاد و توی این چهار پنج روز خوب با هم سکس کنن.اردو تموم شد و وقتی خانواده ارشیا رفتن ، ارشیا به پارسا گفت که بیاد خونشون و با هم یه سکس کامل داشتن که اول کامل بدن هم رو بوسیدن و چند دقیقه لب گرفتن و هم رو کردن و برای هم ساک زدن و این سکس هاشون چند بار دیگه ای اتفاق افتاد اما ارشیا چون می دونست این تجربه بهتره همینجا دفع بشه و بره پی کارش اروم اروم شروع کرد پیام دادنش به پارسا رو کمتر کرد تا اینکه رابطه شون از بین بیره و بعدا به خودشون بیاناینطوری سکسشون از چند بار تو ماه با یه بار توی ماه کاهش پیدا کرد و بعد از ۶ ماه رابطه عاشقانه با هم دیگه باز هم به مرحله ای رسیدن که دیگه به هی پیام نمی دادن و با یه حس مسخره ای به اون بازه ۶ ماهه نگاه می کردن.وقتی دو نفر کنکور دادن دیگه کلا توی دانشگاه های مختلفی رفتن و راهشون جدا شد و از اون موقع هیچکدوم هیچ رابطه اینطوری با پسرا نداشتندوستان با تشکر که خوندین فقط برای دفاع از داستان این رو دوباره بگم اولندش این کلا واقعی نیست و همین الان بر اساس کس گاو نوشتم پس نمی خواد زحمت بکشین بگین اره جون خودت تو کسی رو کردی یا اینکه تو کونده ای و این مسائل ، در ضمن من همین الان نوشتم و چون سریع تایپ کردم ممکنه غلط املایی وجود داشته باشه که دیگه اون رو کاری نمی تونم بکنم چون نه دارم انشا می نویسم که بخوام‌چک نویسم رو پاک نویس کنم نه کونم می کشه این همه کسشعر رو دوباره بخونم ، اگه لذت بردین لذت بردین نبردین هم‌نبردین شو خوشنوشته: خدای خودارضایی

57