سلاماین داستان کاملا واقعیه اما واسه اینکه بروبچ جغی مون علاقه شدیدی به سایت شهوانی دارن اسم هارو عوض میکنم.یکم از خودم بگم:اسم مهرانه ۲۱سالمه بچه اسلامشهرم ترم شش حسابداری دانشگاه آزاد واسه خرج و مخارج هم تو یه کفاشی کار میگنم کلا از وقتی دو دو تا چهارتا زندگی زو یاد گرفتم تو همون کارگاه کار میگردم خداروشکر از کارم راضی بودم خیر اون کارگاه خیلی بهم رسیده بود از خریدن ماشین و پس انداز و بلاخره یه هنری هم بلد شدیم که لنگ نمونیم.هیکلم ام خیلی میزون ک تریپ سیکس پکی نیس(علاقه شو داشتم اما وقت شو نداشتم) حالا بریم سر اصل مطلبداستان از این جایی شروع شد که صاحب کارمون گفت من مزد چرخکاری تو بهت میدم یه چیزی ام سر میدم تو فقط برو تو کار سرپرستی بسته بندی(پرداختچی سنگین کفش)با چاپ و داغی و لیز رو این حرف ها منم قبول کردم رفتم طبقه زیر زمین که کلا واسه این جور کار ها بود وضعیت نیرو ها زیاد خوب نبود کارگر هم کم بود هم بی حال بودم منم شروع کردم واسه جذب نیرو اول رفیق ام محسن رو اوردم سرکار که بچه خیلی با دست و پایی بود دوتا همکار خانم که سابقه خوبی داشتن رو آوردم اما باز کافی نبود(شش ماه دوم سال بود تیراژ بالا بود)گذشت و از یه خانمی که لهجه خاصی داشت بهم زنگ(شماره رو از سایت شیپور برداشته بود)منم گفتم بیاید واسه حضوری اوناهم اومدن دوتا خانم بودن معلوم بود تا حالا تو اینجور محیط ها پیداشون نشده بود خیلی استرس داشتن هرچی میگفتم فقط میگفتن چشم(منم نامردی نکردم هم یکم مزد رو کم گفتم هم یه ساعت وقت کاری رو😜) فرداش مشغول شدن دیدم یچه های باجنمی اند هرکاری بهشون میگم سری یاد میگیرند.گذشته بعد یک هفته اینها روشون باز شده عملا کنترل زیرزمین رو دستشون گرفته بودن منم هر از چند گاهی الهام رو دید میزدم و به بهونه های مختلفی صداش میکردم خانم سعادتی بیاید دفتر موقعی که میود دفتر اصلا نطق منی که کلا آدم کم حرفی بودم باز میشد.خلاصه پنجشنبه سه هفته دیگه شد و از صاحب کار پول گرفتم تا با بچه ها تسویه کنم حقوق همه رو دادم وقتی همه رفتن دیدم این دوتا که بعد چشم گرفته بودتش نرفتن گفتم مشکلی پیشم اومده گفت آقا مهران این انصافه بخاطر اینکه ما افغانی ایم هم بهمون کمتر از بقیه حقوق بدید و هم بیشتر از بقیه کار بدین اونجا بود که فهمیدم اینا افغانی اند (اصلا بهشون نمیخورد )منم یکم به زبون گرفتمشون و گفتم واسه یه ماه اوله و این حرف ها بعد گفتم میخوایدد برسونمتون اونا هم قبول کردنتو مسیر که بودیم کلی باهم گرم گرفتیم و گفتم وضعیت تاهلی تون چجوریاس گفت سعادتی متاهل و مرادی مجرده در ضمن دختر خاله بودناون جا بود که آب سرد ریختن سرم اصلا من تو کار متاهل نبودم خیلی بدم میومد رسیدیم به مقصد یه باغ بود ته قلعه(یکی از محله ها اسلامشهر)گفتم خونتون اینجاست گفت اینجا سرایدریم البته بهمون حقوق نمیدن فقط واسه مراقبت از باغ اینجا زندگی میکنیم بعد گفتش میشه واسه عبدالله(شوهرش) تو کارگاه کار بدی منم گفتم باشه از شنبه بگو بیاد سر کار .کلی تشکر کرد و رفت.شنبه شد تو راه که بودم گفتم این کص یعنی به کی قسمت شده رسیدم کارگاه دیدم یه آدم قد کوتاه کله کچل چشم ها گود اوفتاده یعنی مثال بارز هالو و هلو بودن شوهرشم از اون گیج ها یعنی کلا دردسر بود اما بخاطر الهام نمیذاشتم کسی بهش چیزی بگه.کلا الهام از سرم بیرون نمیرفت خیلی سکسی بود اخلاق هم خیلی خوب بودتا حالا با هیج زنی انقدر گرم نگرفته بودم فکرش داشت دیوونم میکرد اما میدونستم این یه عشق ممنوعه است کلا از نامردی خوشم نمیومد.گذشت و نزدیک های عید شد کار زیاد شده بود توی اضافه حقوق ها اون حقوق کمی که بهشون میدادم رو جبران کردم و اوتاه خیلی خیلی ازم راضی بودن دیگه هم حقوق خوب هم محیط خوب شب هایی که اضافه کاری وایمیسادن هم خودم میرسوندمشون.بعد یه مدت عبدالله گفت من میخوام برم بنایی و اینجا بهم نمیصرفه منم از خدا خواسته گذشت و روز تولدم شد اون روز یکم دیر رفتم سرکار دیدم الهام یه کیک شکلاتی گرفته و با یه جعیه کادو که توش شکلات و این جور چیزا بود خیلی سوپرایز شدم و ار یه طرفی هر روز بیشتر داشتم وابسته میشدم اما هیچ رقمه جور درنمیوند.یه روز بعد اعصابم بهم ریخته بود محسن رفیقم که همکارمون هم بود گفت چی شده منم سفره دلم رو باز کردم اونم گفت من با دخترخاله الهام همون هفته اول رفیق شدم تو بعضی از قرارهامون الهامم میاد میخوای تو هم بیا منم گفتم دلم نمیاد اونم گفت بابا اون عبدالله کصخله کوص ننه اش یه قرار میزارم تو هم بیا.هفته دیگه شد رفتیم سرقرار الهام داشت شاخ درمیاورد منم هرچی کص نمک بازی بلد بودم اجرا کردم اونم هی میخندید و بهم میچسبید .گذشت و عید شدو منو الهام هم درحد ریپلی استوری و هراز چندگاهی تماس تصویری یعد چند وقت متوجه شدم دخترخاله اش با یکی از فامیل هاشون قاچاقی رفتن ترکیه و عبدالله هم تو سوله کار میکنه خیلی وقتا الهام تو خونه تنهاست منم هی تو دلم دودوتا چهار تا میکردم که چجوری سرصحبت و باز کنم و برم خونه شون که دیدم تو واتساپ پیام داده یکی و میخواد بیاد ماهوارمون رو درست کنه منم گفتم خودم بلدم رفتم خونه شون و دیدم خیلی خونشون یه باغ بزرگ بود و یه اتاق سی متری که به غیراز یه تلوزیون و یه فرش قرمز و یه کند هیچی توش نبود اما همونا داشت برق میزد ار بس که باسلبقه بود. به غیر از الهام هیچکس خونه نبود الهام هم مثل همیشه خیلی سرزبون دار و با ادب اومد جلوم آخ آخ نگم برات یه دامن محلی پوشیده با یه تیشرت شال اش هم انداخته رو گردن اش تا دست هاشو بپوشنه و موهاشم که باز تا رسیدم تو خونه شروع کردم به نمک ریختن و کصنمک بازی اونم حسابی خوشش میومدو گفتم عبدالله کجاس گفت با داداش تو یه سوله نیمه کاره کار میکنه منم گفتم چه بهتر گفت واسه چی گفتم بچه تو دست و پا نباشه بهتره اونم خندید و گفت یعنی چی امروز جامبو جامبو منم گفتم هرجور خودت صلاح میدونی بعد ماهواره یا قبل ماهواره اونم گفت من کصخل درمورد تو چی فک میکردم ولی تو از همه کصکشتری گفت حالا تو برو ماهواره رو درست کن من رفتم تو حیاط ماهواره رو تنظیم کردم اومدم که کانال یابی کنم دیدم اون شال رو هم برداشته دیگه نتونستم تحمل کنم یه لحظه تو چشم هاش نگاه کردم و دیدم چشم هاش راضیه رفتم جلو دستمو کردم لای موهاشو دیدم داره دست هاش میلرزه محکم دست شو گرفت مو دیدم دست هاش چقدر سرده و عرق کرده و شروع کردم خوردن لب هاش از لب هاش انگار داشت آتیش میبارد دیدم استرس اش ازبین رفته و زبونشو میاورد بیرون و میذاشت لای لب های منمنم که انگار توی دنیای دیگه بودم دست شو ول کردم و گذاشت رو دامن شو از پشت دامن میخاروندم دیدم دامن اش که حریر بود حسابی خیس شده من بهش گفتم حالا شروع نکردم انقدر شل شدی که اونم گفت تو کردن معلوم میشه کت تن کیه!تیشرتو شو درآوردم نگم برات یه سوتین سفید که هشتادرصد پستون هاشو پوشونده بوده سوتین شو باز کردم و گفتم با اجازه اوه اوه سینه هاشو شکلاتی تقرییا هشتاد میشد گرد و سفت تازه فهمیدم تو پشت مانتو هیچی معلوم نبوده و انقدر من تو کف بودم نوک سینه هاش سیخه سیخه شده بود حسابی سینه هاشو خوردم اخرسرم یه گاز گرفتم و گفت توله سگ درد ام اومد بعد رفتم سراغ پاهاش دامن شو درآوزدم و شزتش ام صورتی از این لاکونی ها بود کشیدم پائین بهبه بهبه چقدز تمیز چقدر تمیز یه ذره مو نداشت البته معلوم بود پشم هاشو اصلاح کرده تیغ تیغ داشتاول یکم دستمو کردم تو سوراخ کص شو اونم شدیدا آه میکشید گفت برام بخورش منم اومدم بخورم دیدم خیلی خیس شده یه لحضه داشت حالم و بد میکرد سریع با دامنش کصشو پاک کردم متوجه شدم از این کارم خوشش نیومد شروع کردم واسش خوردن یکم شیرین بود چند باز خواستم بلند شدم گفت توروخدا واسم بخور منم که کلافه شده بودم یه گاز ازش گرفتم اونم با پاش زد تو کمرم گفت توله سگ چرا گاز میگیری بلند شدم لباسمو در آوردم اونم سرپا شد و گردنم و بوسید بعد نوگ سینه مو گاز کرفت و کمربند مو باز کرد شلوار مو دادم پائین و یه دستی با کیرم کشید و تخم هامو یا لیس زد و شروع کرد واسم ساک زدن منم داشتم کیری لذت میبردم اما میترسیدم سریع آبم بیاد ضایع بشم گفتم بسته بزار تلمبه بزنم گفت کاندوم دازی گفتم نه گفتم عبدالله کاندوم نداره گفت باورت میشه تاحالا با کاندوم منو نکرده همین جوری که داشت باهام حرف میزد داشت با کیرم بازی میکرد که یهو دیدم آبمو آمد یه لبخندی زد و گفت حالا معلوم شد کت تن کیه!!!منم خیلی خجالت کشیدم گقت برو حموم یه دوش بگیر منم رفتم دوش گرفتم دیدم اونم اومد زیر آب یه میکلاو کردم باهاش و اومد.رسیدم خونه دیدم اس ام اس داده پس تنظیم ماهواره چیشد منم نوشتم ایشاالله بار دیگه هم میام کانال یابی میکنم هم یه حالی به اون کص ات میدم اونم گقت سری بعد حتما باخودت کاندوم بیاز منم یه چیز خوب بهت میدم که حالا حالا آب ات نیاد یه هقته بعد شد اس ام اس داد بیا واسه تنظیم منم یه بسته کاندوم گرفتم رفتم خونه شون دیدم یه تاب پوشیده با یه شلوارک زمین هم بساط تریاک گفت دفعه پیش که نشد الان به بینیم چند مرده حلاجی من گقتم تا حالا تریاک نکشیدم اونم گفت عبداله هردفعه تریاک میکشه حالا حالا ها آبش نمیاد تو هم یه بس بکش ییا بکن توش منم یه چند کام گرفتم و رفتم رو سینه هاش حسابی خوردم و کاندوم رو کشیدم رو کیرم شلوارک شو درآوردم و شروع کردم به تلمبه زدن بهبه تاحالا کص نکرده بودم خیلی لیز بود هر چند ثانیه یه دونه میزدم دم کونش و اونم خوشش میومد بلاخره هرچی پوزیشن که میشد رو زمین انجام داد رو روش انجام دادم آخرشم که آب ام آومد رفتم بغلش کردم و بوس کردمش رفتم حموم و یه دوش گرفتم ماهواره شون و تنظیم کردم و خداحافظی کردم یعد یه هفته بعد از این ماجرا زنگ زدم اومد سرکار رو یه سه ماهی کار کرد و بعدش قاچاقی رفتن ترکیه الانم درحد ریپلی استوری اینستاگرام یه عید و تبریک گفتنو در ضمن هیچوقت نه من و نه اون به رومون نیاوردیم که چنین اتفاقی افتاده الانم تو ترکیه تو یه خیاطی کار میکن و میگه دارم یچه دار میشم.علی علینوشته: جنگجو بب سپر
116