عاشق نیما بودم بهش کون دادم ,پسر خالش هم خواست

...قسمت قبلشروع ماجرا خودم از سکس با پسر داییم محسن نوشتمکه اسم اش به اشتباه داخل داستان قبلی امده بوداین ماجرا هم با آخرین ، باری که به محسن دادم تموم میکنمحدود یک سال از اونشبی که با محسن داخل اتاقش سکس کرده بودم گذشتماجرای این یک سال تقریبا نوشتم که چجوری به من گذشت البته بین من و نیما و پسر خالش ماجراهای زیادی گذشته بود که دیگه نمیخوام با این عنوان (شروع کون دادنم به نیما و پسرخالش) بنویسمایام عید بود .که خانوادگی دعوت شده بودیم عروسی دختر خاله مادرم داخل روستاصبح زود افتادیم راه که واسه ناهار خونه پدربزرگ مادریم باشیمو وقت کافی برای عید دیدنی هم داشته باشیم .وقتی رسیدیم روستا ماشین داییم ( پدر محسن دیدم ) که داخل حیاط پارک بودفهمیدم اونا هم امدن !عجیب بود !! که خونه ما نیومدن مستقیم امده بودن روستاپیاده که شدیم ، روبوسی اینا انجام شد …داخل خونه بقل بخاری نشسته بودم .بوی سیگار شوهر خاله ، رنگ مو زنونه که از اتاق میومد ، خودشون واسه عروسی آمده میکردن نفسم بند آورده بود .بیرونم هوا سرد بود نمیشد رفت بیرونکه پدرم از زنداییم پرسید محسنم باهاتون امده ؟؟زنداییم گفت آره .بعدش گفت ای محسن مادرمرده لباساش جا مونده نبرده !!با عجله پاشد رفت داخل اتاق خوابمادرم گفت مگه محسن رفته کجا ؟؟زنداییم گفت هیچی رفته خونه پایینی حموم ( خونه دایی کوچیکم میگفتن خونه پایینی )از پادگان امد وقت نکرد بره حموم افتادیم راهگفت اینجا میرم.یسری لباس داخل پلاستیک گذاشته بود از اتاق امد بیرون که ببره واسه محسنکه داییم گفت بده پویا ببره !!اسم منو که اورد از جای خودم پریدم !!!حاضر بودم اون شرایط شخمی داخل خونه تحمل کنم (بو رنگ مو و عطر و بو سیگار…) اما من لباس نبرم براشاخرش رو در بایسی مجبوور شدم که ببرم .که دیدم زندایی از جا کلیدیکلید خونه بهم داد گفت : شاید حموم باشه نتونه در باز کنه کلید باهات باشه در باز کنیمن اصلا نمیخواستم محسن ببینم ، چه برسه باهاش تنها بشم تو خونه خالی یه حس خجالتی پیدا کرده بودم نسبت بهش !!از خونه که در آمدمرفتم داخل حیاط انگار از زندان آزاد شدم !دعا دعا میکردم که محسن حموم باشه لباس بزارم تو خونه برگردم .هوا سرد بود زمین از بارون ای که باریریده بود گلی بود کلنرسیدم خونه دایبم زنگ زدم منتظر بود که در بیاد باز کنه خبری نبود ازشدوباره زنگ زدم .اما بازم خبری نشد ، خوشحال شدم که احتمالا حموم.آخرش کلید انداختم رفتم داخلخونه داییم قدیمی بود حیاط بزرگی داشت ساختمون خونه ته حیاط بودحیاط رفتم پایین در خونه که باز کردم محسن صدا زدم که دیدم از داخل اتاق جواب داد . امد بیرونچشماش نیمه باز بود معلوم بود خواب بودهمنو که دید گفت ای پویا تویی ؟؟ سلامجا خوردم محسن دیدم لاغر شده بود پوست اش تیره تر !!!سلام کردم گفتم زندایی لباس داد برات بیارم .فکر کردم حمومی در باز نکردی .گفت در زدی خواب بودم ، نشنیدم ،گوشیم زدم شارژ باهاش کار کردم یخورده ، خوابم بردمحسن از چهار چوب در آتاق امد بیرون از کنارم که رد شد پهلوم گرفت گفت چطوری ؟ رفت سمت آشپز خونه .دنبال لیوان میگشت که آب بخورهآب خورد آمد بیرونگفت حالا چرا سرپا وایسادی بشینمنم رفتم پلاستیک لباس هارو گذاشتم رو‌زمینگفتم پایین دیدی چجوریه ؟؟؟گفت واسه چی مگه چی شده‌!!!گفتم چند تا بو قاطی شده آدم خفه میشه .بوی عطر و سیگار و … بخاری هم باز کردن مثل حموم می مونههمحسن خندید گفت آره منم نشستم دیدم اینجوریه زدم بیرون گفتم میرم خونه عمو برم حموم .رفتم به قاب عکس ها رو دیوار نگاه میکردممحسن رفت زیر پنجره نشستتکیه داد به دیوارگفت آیی چه دیوار یخ !!گفتم دادا (پدر بزرگ ) جونی‌هاش چه تیپ های قیصری میزدهگفت خود عمو چرا نمی گی از هر پاچه شلوار دو تا شلوار میشه در آوردبعدش گفت اینارو ول کن بروداخل اتاق یه عکسی هست بیینی پشمات میریزع!من رفتم داخل اتاق چشم افتاد به عکسه خندم گرفتمحسن از داخل پذیرایی گفت دیدی اشگفتم آره.خیلی اعتماد بنفس میخواد عکس قدیمیت بزرگ کنی بزنی دیوارمحسن آمد داخل اتاقرفت گوشی اش از شارژ کشیدگفت من میگم جایی که این عکس بزرگ چاپ کردن چقدر خندیدنگفتم اون زمان لاکچری بود این تیپ هامحسن گفت میخوام لاکچری نباشه و داشت با گوشی اش ور میرفتمنم انقدر سر پا بودم خسته شدم روی چهار پایه که داخل اتاق بود نشستمسعی میکردم با محسن چشم تو چشم نشماما خیلی موفق نبودم .یخورده حرف زدیم در مورد سربازی… که محسن گفت عکس انداختم بیا ببیننشستم کنارش داشت عکس روی برجک نشون میدادگفتم چجور گوشی بردی اونجا ؟؟گفت با هزار بدبختی .گفتم ارزششو داره ، دلهوره که پیداش کننگفت گوشی نباشه که اونجا وقت نمیگذرهگوشی دستم بود داشتم عکس هارو نگاه میکردمگفتم چیش خیلی مزخرف سربازیمحسن گفت همه چی اش ، اون از غذا هایی که اختراع میکنن میدن خوردمون ، نصف بیشتر اش هم کافورخندیم گفتم اوه اوه دلم برات سوخت پس کافور خورت کردنخندید گوشی ازم گرفتگفت اره میترسن فرمانده بکنیم چیز خورمون میکننگفتم گوشی بده داشتم نگاه میکردمگفت بسه دیگه دیدیاما به زور گوشی ازش گرفتمگفتم رمز اش چیهدیدم گفت رمز اش میخوای شرط دارهگفتم چه شرطی !!گفت یه بوس بدیگفتم مسخره بازی درنیارگوشیو باز کنگوشی گرفت باز کرد گفت بیامن گوشی گرفتممحسن گفت چیزی دیگه ندارم همونا بود که دیدی .گفتم واقعا ؟گفت یکسری فیلم سوپر دارم میخوای ؟؟گفتم حالا کافور خورتون میکنن فیلم سوپر نگاه میکنی !!خندید گفت نمی دونم رو ما اثر نمیکنه …محسن داشت سر بحث باز میکرد .که پاشدم نشستم از حالت دراز کش گفتم محسن من دیگه برم خونه بالایی .گفت کجا بالا چخبره .گفتم کلی ندیدیگفت کلید چیداشتم دنبال کلید میگشتم رو زانو شدم که دست کنم جیب شلوارمکه محسن از روی شوار انگشتم کردخندیدم برگشتمگفتم چکار میکنیمحسن گفت پویا بازم مثل قبل کون میدی؟؟اینو گفت موندم چی بگم .گفتم نهمحسن خندید گفت آره جون خودت از او خندت معلومه.گفتم مگه هر که بخنده حتما میده !!محسن گفت یعنی گذاشتی کنارگفتم آرهدیدم خندید گفت میشه یبار دیگه از خود گذشتگی کنی بزاری بکنمتگفتم نه نمیشه؟حرف هایی که بینمون رد بدل میشد جنبه خرس بازی داشت.محسن یه قوس انداخت به کمرش دکمه شلوار باز کرد کشید پایینکیرش انداخت بیرونچشم افتاد به کیرش یخورده پشم داشتگفتم یادته قبلا می خواستیم حال کنین جاش جور نمیشد !محسن گفت بزار الان که جاش جوره تلافی کنیم .پاشو دیگه!پاشدم سرپا دکمه شلوارم باز کرد .گفتم دستشویی شون تو حیاطی هست ؟؟محسن گفت یکی تو حیاط دارن یکی هم همین جا داخل حمومداشتم میرفتم سمت حموممحسن گفت بزار سوراخت ببینم بعد بروشلوارم دادم پایبن بین کونم باز کرد .محسن گفت اوف چه تنگ شده سوراختگفتم چه فایده الان گشادش میکنی بازبعدش رفتم دستشوییخودم که تمییز کردم آمدم بیرونمحسن داخل اتاق نبودرفتم در اتاق داخل آشپز خونه بودگفتم دنبال چی میگردی ؟؟گفت کرمی ، وازلینیگفتم پیدا کردی ؟؟گفت نه دارم میگردم اما یه چیز بهتر یافتم !!گفتم چی ؟؟دیدم یه تیکه برگ آلوئه ورا آورد گفت ایندست زدم بهش انگشتم لزج شد .گفتم این که خوب تره بیا دیگهشلوار تا زانو دادم پاییندراز کشید پاهم باز کردم البته شلوار مانع میشدگفتم بیا کارت بکنمحسن گفت جونرو زانو نشست برگ‌ آلوئه ورا مالید رو سوراخ کونم بعدش انگشت که گذاشت فوری رفت داخلمحسن گفت جون چه سوراخ مشتاقی داریدو انگشته افتاد جون سوراخممنم خودم شل کرده بودممحسن که انگشت کردنش تموم شدبرگ آلوئه ورا به کیر خودش هم مالید و دوباره مالید رو سوراخم پاشد سرپا شلوارش کلن در آورد نشست منو کشید سمت خودش کیرش رو سوراخم میمالیدبعدش آروم کرد داخلیه آخی گفتمکه محسن گفت دردت آمدگفتم نه کارت بکنمحسنم کیرش کامل فرستاد داخلشروع کرد تلمبه زدنشلوارم مزاحم بود اما محسن هر چی گفت در بیارش کلن گوش ندادمآخرش پوزیشن عوض کرد من حالت داگی کرد شروع کرد گاییدنم منم خودم شل کرده بود کیرم میمالیدمکه یهو کیرش کشید بیرونبین کونم باز کرد گفت بفرما اینم سوراخی که یک سال خوابوندی آب نمک که‌ تنگ بشه.برگشت سر حالت قبلش .گفتم خوب ، حالا که بازش کردی ادامه بدهگفت بخواب پس خوابیدم محسن خوابید روم کیرش فرستاد داخل کونم‌ محکم فشار داد داخلگفت تا آخر رفت داخلت !!گفتم اینجوری خوبه نگه دار بمونه .داخل حال خودمون نبودیم.که صدا در حیاط که باز بسته شد از جا پریدم محسن‌ سریع کیرش کشید بیرون شلوارش پوشید شرت اش برداشت گم گور کردمنم شوارم سریع کشیدم بالازندایی بود امد در خونه باز کرد صدا زد بچه ها ؟؟؟محسن گفت زن عمو بله !!امد داخل اتاق گفت اینجایید .کلید رو در حیاط چی میکنه!!؟؟گفتم ای یادم رفته بود در بیارمشزنداییم گفت : یک ساعت دیگه بیاید پایین برای ناهارها اینو دیگه یادتون نرهگفتیم باشه میاییمیه چند تا وسیله برداشت بعدش رفتصدای در حیاط که آمدمطمئن شدم رفت . گفتم شانس آوردیم هامحسن پاشد سرپا کیرش در آورد هنوز راست بود گفت بیخیال حالا برگرد چهار دست و پا وایس تموم اش کنممنم باز شلوارم کشیدن پایین برگشتم چهار و دست و پا وایسادممحسن یه توف انداخت روی سوراخم باز کیرش گذاشت روش فشار داد رفت داخلشروع کرد تلمبه زدنانگار میخواست سریع تموم اش کنه حرف نمیزد سریع تلمبه میزدکه کیرش تا آخر فشار داد نگه داشتاز نفس زدناش فهمیدم خالی کرد خودشکیرش کشید بیرونیکی محکم کوبید روی کونم بین کونم با دست اش باز کردگفت پویا حسابی ابنه ای شدی ها .اولین بار بود این کلمه شنیدم ، نمی دونستم معنیش چیهگفتم ابنه چیه ؟؟محسن گفت نمی دونی واقعا !!گفتم نه پاشد سر تا پا لخت شد گفت اون پسری به که کون دادن معتاد شده میگن ابنه ، عین تویه لحظه از خودم بدم امد از این کله متنفر بودمخواستم بحث عوض کنم گفتم چرا حالا لخت شدی کلنمحسن گفت برم یه دوش بگیرمرفت داخل حموم منم شلوارم کشیدم بالا ولی رفتم دستشویی داخل حیاطخودم تمییز کردمهمه اش به فکر حرف محسن بودممنتظر محسن نموندم رفتم خونه بالاییبعد ناهار همه آماده شدن برن عروسییواش یواش خونه خالی شدالبته پدربزرگم حالش خوب نبود موند خونهبعد اینکه شام خوردیم من و محسن هم با هم برگشتیم خونههوا خیلی سر بودمحسن گفت صبح بر میگردید ؟؟گفتم ارهشما چی ؟؟محسن گفت نمی دونمرفتیم خونه یواش یواش داشتن بقییه میومدنخانوم ها رفتن خونه پایینی بخواب اندمادر بزرگم رخت خواب هارو آماده کرد خودشم رفت خونه پایینییکی دو ساعتی نشستیمنزدیک ساعت ۱۱ شب بودداخل اتاق نشسته بود محسن بقل پریز برق بود با گوشی اش کارد میکرد که به پدرش (دایی بزرگم) گفتصبح بر میگردیمداییم گفت آره ، واسه چی میپرسی میخوای تو بمون بعد با اتوبوس بیامحسن گفت نه میخواستم بدونمداییم که از اتاق رفت بیرونمحسن گوشی اش خاموش کرد زد شارژیه خمیازه کشیدخودش کشوند سمت منگفت به چی فکر میکنی ؟گفتم هیچی .گفت ساکتی !گفتم خسته ام خوابم میاد .محسن شروع کرم ریختنانگشت کردن .گفتم محسن نکنمحسن گفت صبح میخواییم برگردیم .گفتم خوب .گفت معلوم نیست کی همو ببینیم .گفتم خوب که چی ، حالاگفت خوب زهرمارکونم شروع کرد مالید و انگشت کردنگفتم محسن نکن ظهر نزدیک بود الانم یکی میاد داخل اتاقگفت پس پاشو بریم بریم بیرونگفتم بیرون کجا خونه پایینی که پره آدمگفت تو پاشو شلوارت عوض کن شلوار ورزشی بپوش بیا داخل حیاطگفتم باشه برو الان میاممحسن گوشی از شارژ کشید رفت بیرون اتاق منم شلوارم عوض کردم سوشرت پوشیدمرفتم داخل حیاط محسن داخل دستشویی بود منتظر بودم در بیاداز دستشویی که در آمدگفت بریم داخل سیزان (زیرزمین قدیمی)گفتم من تو روز اش جرعت نمی کنم بیام اونجا شب بیام اونجاگفت بیا چیزی نیست که میترسیسریع تموم اش میکنمخندیدم گفتم برو بمیردیدم خندید گفت من رفتم تو هم بیاچند بار صداش کردمجواب ندادپدر بزرگم از در امد بیرون گفت بچه ها مگه نمیایید بخوابیدمحسن با شوخی گفت نه دادا ( پدر بزرگ ) من و پویا بعد یه سال همدیگه رو ندیدم ، خواب چیهپدربزرگم خندید گفت خیلی خوب برق بارکن روشن میزارم موقعی که میخواستید بخوابید خاموش اش کنیدمحسن گفت باشهرفت داخل خونهمحسن گفت پویا من رفتم پایین بیامن رفتم دستشویی خودم تمییز کردم در امدم لامپ ها داخل خونه خاموش بودن از پله های سیزان رفتم پایین محسن صدا زدمکه دیدم گفت بیا تویه در چوبی داشت به زور باز بسته میشد رفتم داخل که دیدم فلش گوشی انداخت تو صورتمگفتم ننداز کور شدمگفت خیلی باتری نداره بیاگوشی کار گذاشت رو دیوار که روشن بکنه اطراف بعدشرفت در بستبرگشت گفت پویا شلوارتو بده پایینمنم شلوار دادم پاییندیدم محسن کرم از داخل جیب شلوارش در آوردگفتم اینو از کجا برداشتیگفت داخل اتاق بود منم گذاشتم جیبمدر کرم باز کرد یخورده اشو برداشتگفت بین کونت باز کنمن بادستم باز کردمکرم مالید روی سوراخم انگشتش تا آخر کرد توانگشتش کشید بیرون دوتا انگشت کرد داخلگفتم عجله داری هاکه انگشت اش داخل کونم میچرخوند گفتعجله واسه چییه توف کرد کف دست اش کیرش در آورد مالید به کیرشکیرش گذاشت در سوراخم ، میمالید به سوراخمگفت بکنم داخلتگفتم بکندیدم با دست اش پهلوم گرفت کیرش فشار دادرفت داخلیه آخی گفتممحسن گفت جون کیرش فشار داد تا کامل رفت توشروع کرد تلمبه زدنگفت یخورده پاهات باز کن زانو تو هم خم کنمنم این کار کردمکه دیدم گفت الان خوب شدخودم شل کرده بودم محسن هم نامردی نمی کردم محکم تلمبه میزدگفت پویا حال میدهگفتم اره ، بکنگفت الان داماد کیرش تا دسته کرده تو کس عروس خانومخندیدم گفتم منم داشتم به این فکر میکردممحسن گفت بعید بدون عروسه مثل تو موقع گاییده شدن بخنده الان اشکش در آمدهبعد این حرف ساکت شدماما محسن به حرف زدن اش ادامه دادمنم توجه نمی کردمچند دقیقه همون حات تلمبه زدگفتم محسن پاهام خسته شدکه دست انداخت دور سینم از پشت گرفتم کیرش تا جایی که میشد فشار داد محکم بقلم کردپاهام جمع کردممحسن هم آروم کیرش میکشید بیرون محکم میکرد داخلخیلی حال میداددستم بردم سمت کیرم شروع کردم جق زدنمحسن گفت تا خود صبح میخوام بکنمتتو ذهنم تصور میکرد اگه واقعا چند ساعت بکوب کیرش تو کونم باشه چه حسی دارهکه فلش گوشی خاموش شدچشم چشم نمی دیدمحسن گفت میراث مونده باتری اش تموم شدگفتم سریع آبت بیار بریم بالاگفت پس خم شو سریع تموم اش کنممنم خم شدممحسن دستشو گرفت از کمرم شروع کرد سریع تلمبه زدن سوراخم داغ کرده بودآخرش کیرش کشید بیرون شروع کرد جق زدن سر کیرش بین کون میمالید که دیدم بین کونم داغ شدگفتم آبت ریختی لای کونمگفت آرهگفت چرا الان چجور تا دستشویی برمگفت شلوار نده بالا همین جور بروگفتم میراثت موندداشتم غر میزدم اما بدمم نیومد تنوع بود یادم شلوارم کشیدم بالامحسن گوشی اش براداشت از جلو رفت من از پشت سرشمن از پشت شلوار میکشیدم عقب تا نچسبه به کونم رفتیم تو حیاط من رفتم دستشویی شلوارم کشیدم پایین دستم کشیدم بین کونم که پر اب کیر بود حسابی شهوتی ام کرده بودخودم شستم آمدم بیرونمحسنم رفت خودش تمییز کرداخرش با هم رفتیم داخل خونهدایی کوچیکم فهمید مایم گفت بچه ها برق اتاق روشن کنیدرخت خوابتون پهن کنید بعدش خاموش کنید لامپگفتیم باشهمحسن برق بارکن خاموش کردمن رفتم داخل اتاق برق روشن کردممحسن هم امدتشک هامونو پهن کردیم لامپ خاموش کردیمدراز که شدیم تو رخت خوابمحسن در گوشی بهم گفت انقدر به خودمون زحمت دادیمببین هیچ که تو اتاق نخوابیدهمن در گوشش گفتم ناراحتی حالا ، اگه میخوای اینجا هم حال کنیممحسن خندید گفت جدی میگی یاشوخیگفتم شوخیم چیه شلوارم دادم گفتم بیا کیرت در بیار بکنمحسن دست اش دراز کرد دید شلوارم دادم پایینآروم گفت تو دلت هنوز کیر میخوادفکر کمر من نیستی فکر کون خودت باشگفتم نمی کنیگفت نه باباگفتم پشیمون میشی شلوارم کشیدم بالادیگه حرفی نزدیمچند دقیقه گذشته بودمحسن گفت پویا بیداریگفتم آره واسه چیگفت کرم جا مونده سیزانگفتم بیخیال صبح میری بر میداریش…دیگه بعد این ماجرا هیچ وقت به محسن ندادمچند سال میگذره از ماجرای اونشبتنها چیزی که بین منو و محسن موند همیناتفاقات که باعث میشه یه حس پشیمونی داشته باشمشاید مسخره بیاد ولی محسن میبینم الان خجالت میکشمنمی دونم شاید اونم همچین حسی داشتهاما گمون نکنم اون میخواد از چی خجالت بکشه از اینکه منو میکردهمنم که وقتی میبینم اش یاد زمانی میوفتم که کیرش داخل کونم بوده زیرخوابش بودم …هر چند که باعث این تمایلات زیر سر خودش بودهکل ماجرای این یک سال من تو پنج تا قسمت نوشتماین قسمت پایانی بودالبته اتفاقات دیگه هم هست که اگه استقبال بشه به عنوان های دیگه بنویسمنوشته: پویا

184