خواهر زن نون زیر کباب چرب و نرم

کلید رو انداختم توی قفل. سماور رو آب کردم و زدم به برق. استکان ها رو گذاشتم توی سینک و آبو باز کردم. کف مغازه رو خیس کردم و تی انداختم. عین ربات هر روز سرساعت مشخص همین کارها رو تکرار یکردم.پدر زنم از راه رسید. بعد از سلام روی صندلی چرخدارش نشست. گفت مشتری کجا بود چایی درست نکن بیا چند خبر مهم دست اول رو بهت بگم.خودمو حاضر کردم برای شنیدن چند ساعت تکرار اخبار و تفسیرهای دیشب کانال های ماهواره ای . فقط مجاز بودم تایید کنم: بله کاملا درسته، دقیقا همینجوره، احسنتم، آخرشم طبق معمول گفتم شما خیلی نابغه و کارشناس هستید افسوس کسی قدرتون رو نمیدونه.پرنده پر نمیزد. خبری از مشتری نبود. بنگاه پدر زنم یکماه بود خریدار و فروشنده به خود ندیده بود. بخاطر کرونا همه جا رو تعطیل کرده بودند. شهر کوچک و بن بست ما در حالت عادی هم شهر ارواح بود ولی حالا گویا زمان متوقف شده بود و مرگ میبارید.شهرمون در وضعیت قرمز کرونا بود و بنگاه ما غیر قانونی باز بود. میدونستیم احتمال داره اصناف و بهداست پلمپون کنند ولی هیچ جا و سرگرمی دیگری نداشتیم که بریم.قبلا صبحها به مدرسه میرفتم و گاهی بعدظهرها کمک پدر زنم در بنگاه میکردم ولی با تعطیلی مدارس بنگاه رفتن و گوش دادن به چرت و پرت های پدر زنم تنها سرگرمیم شده بود.شخصیت پدر زنم بر مبنای دو ویژگی اصلی بنا شده بود : نخست وراجی پایان ناپذیرش بود بطوریکه میتونست چند ساعت بی وقفه حرف بزنه بدون اینکه به طرف مقابل اجازه اظهار نظر بده . هر وقت از خیابون رد میشدیم مغازه دارها تا ما رو میدیدن میرفتن داخل تا با پدر زنم مواجه نشن چون میدونستن سر صحبتو که باز کرد خلاصیشون بسادگی ممکن نیست.دوم با وجود داشتن حقوق بازنشستگی و داشتن چندین خونه و مغازه دایم در حال پول جمع کردن و صرفه جویی بود.خونه پدر زنم دو طبقه بود. من و زنم طبقه پایین بودیم. پدر زنم و مادر زن و دختر کوچکشون طبقه بالا بود. چون پدر زنم سخت دست به جیب میشد معمولا خرج هر دو خونه روی دوش من بود.البته همیشه با هم بودیم و فقط موقع خواب از هم جدا بودیم. شب بعد شام دعوا سر کنترل تلویزیون و زیاد بودن مصرف آب و برق و گاز شروع میشد و پدر زن و مادر زنم با فحش های رکیک از خجالت هم درمیومدن.زنم‌ اویل ازدواج اندام خوبی داشت ولی بعد ازدواج هر روز چاق تر و گردتر میشد. آخر شب که با زن کون گنده ام برای خوابیدن به طبقه پایین میرفتیم زنم یه بهونه ای برای گیر دادن بهم پیدا میکرد و بازجوییم میکرد. چرا دقت نکردی رنگ موهام عوض شده؟ چرا برام کادو نمیخری‌. اصلا دوستم داری؟ میگفتم اگه دوست نداشتم باهات ازدواج نمیکردم جواب میداد دروغ میگی چون اگه دوستم داشتی شبها میومیدم تو خوابت.این تراژدی هر روز عینا سرساعت مشخص تکرار میشد.• خواهر کوچک زنم که اینجا اسمشو مهناز میذارم بیست ساله بودولی چون بچه کوچک خانواده بود عین ده ساله ها رفتار میکرد و لباس میپوشید.• تنها نور روشن در آن ظلمات همین دخترک لاغر و زیبا بود که هنوز نشانه های سرزندگی در وجودش نمرده بود.• مهناز خانم پوستش مهتابی وبراق بود. چشمانش سیاه و کشیده بود. چند لکه ریز کک و مک روی دوطرف صورتش بود که جذاب ترش کرده بود.• مهناز عینکی بود و مشکل چشمی داشت. یه روز قرار بود بره پیش دکتر اپتومتریست. چون پدر زنم اهل پرداخت هزینه ویزیت نبود دبه درآورد که کاری براش پیش اومده‌ و من مهناز رو بردم مطب.• بعد معاینه گفتن مشکل خاصی نداره و براش عینک جدیدی تجویز کردن. وقتی از مطب در اومدیم مهناز بهم گفت داری سی هزار بهم بدی بعدا بهت پس میدم. اینم تازگی یاد گرفته بود هر روز منو یه گوشه گیر میاورد میگفت بیست تومن داری بدی، سی تومن داری بدی. نمیدونم چرا همه فکر میکنن معلم ها حقوق مفت میگیرند.• بهش گفتم پس فردا قراره برای کار اداری برم تهران میخام یه جفت کفش بخرم با هم بریم کفش فروشی یه جفت خوبشو برام پسند کن.• شب سرشام بودیم که مادر زنم پرسید چشم پزشک چی گفته. مهناز نگذاشت حرفمو بزنم دراومد گفت دکتره آدرس یه متخصص چشم رو توی تهران بهم داده باید برم پیشش که خیالمون راحت بشه. دهانم باز مونده بود. لقمه در گلوی پدرزنم گیر کرده بود. میدونستم داره هزینه اتوبوس و هتل و ویزیت و‌‌‌.‌‌… رو محاسبه میکنه. سکوت قبل فاجعه برقرار شد. گفتم پس فردا من قراره برای کار اداری برم تهران میتونم با خودم ببرمش. پدر زنم تعارف کرد پس شماره کارتتو بده یه مقدار پول برات بفرستم. گفتم آقا نفرمایید اینجوری ما یه خونواده هستیم . پدر زنم برای اینکه حرف پول تموم بشه توپید به مادر زنم که همین الان وسایل دخترتو جمع و جور کن موقع حرکت دنبال جواراباش نگردید.• ساعت پنج صبح توی ترمینال غرب پیاده شدیم.• تنها مسیری که توی تهران بلد بودم میدون انقلاب بود. متصدی هتل دبه درآورد که زن و شوهر نیستید و باید از اماکن نامه بیارید که بهتون اتاق بدم. کارتمو دادم دستش یه چشمک بهش زدم و گفتم یه کاریش بکن وقت ندارم دنبال نامه برم. جواب داد الساعه قربان البته چون شما انسانهای محترمی هستید نیازی به این تشریفات نیست.• بعد از اتمام کار اداری به میدون انقلاب برگشتیم.• کتاب فروشی های میدون انقلاب پر از کتابهای خوب و ارزون بود. دوست داشتم چند روز اونجا پرسه بزنم. مهناز هم سرگرم خرید لباس و کفش و بدلیجات و… با کارت من بود.• بعد شام مهناز شروع به درددل کرد. میگفت از زندگی تو اون زندون و خساست پدرش خسته شده. گفت یه شوهر خوب برام پیدا کن مثل خودت باشه. گفتم خودم؟ من که نه هیکل دارم نه پول دارم نه امتیاز خاصی. گفت نمیدونم دیگه مادرم همیشه این داماد پخمه ما مثل دریا میمونه هر کسی دیگری بود تا حالا فرار کرده بود. ازم پرسید تا حالا شده عصبانی بشی؟ گفتم یادم نمیاد من اهل عصبانی شدن نیستم هرکسی هرچی بگه یا هرکاری کنه به تخمم میگیرم.• دوباره گفت یکی از دوستاتو برام پیدا کن شوهرم بشه. گفتم پسرا روی گذشته دخترها حساسن دختری که پروندش خوب نیست آیندش هم خوب نخواهد بود. گفت منظورت چیه پرونده من چه مشکلی داره؟ گفتم تو دختر خوب و زیبا و محترمی هستی ولی با لات ترین و شرورترین پسر شهرمون دوست شدی. دهانش باز مانده بود و خشکش زده بود. گفتم دوست پسرت را با یه دختر دیگه توی باغ گرفته بودن وقتی بردنش کلانتری اسم تو روهم گفته که با هم رفتید باغ. البته تلفن کردند و من رفتم کلانتری با خواهش و التماس راضیشون کردم پدر و مادرت رو به کلانتری احضار نکنن.• البته قضییه کلانتری را از خودم گفتم که یکم بترسه و مواظب رفتارش باشه . اطلاعات مربوط به دوست پسرش را هم از یک مغازه دار شنیده بودم.• زد زیر گریه گفت اگه تو نبودی و به دادم نمیرسیدی باید خودمو میکشتم.• هی قسمم‌میداد که این راز بین خودمون بمونه گفتم البته که میمونه من اصلا یادم رفته بود تا حرفش پیش اومد.• وقتی رسیدیم هتل نوبتی دوش گرفتیم.• رفتم روی تخت دراز کشیدم. تلویزیون رو روشن کردم یه فیلم سینمایی پخش میکرد. سیگارم رو آتش زدم و سرگرم نگاه کردن شدم. مهناز هم اومد پیشم. یه تیشرت سفید بدون کرست و یه شلوار قرمز راحتی پوشیده بود.گفت بخاطر اون قضییه خیلی ناراحتم. گفتم پسره دست به بدنت زده؟ گفت سینه هامو مالیده ولی من خوشم نیومد. گفتم از پشت کاری باهات نکرده؟ گفت نه اونجاشو گذاشت تو دهنم خودشو خالی کرد تو دهنم. گفتم اگه با یک آدم درست حسابی دوست میشدی خودم کمکت میکنم ولی تو رفتی سراغ بدترین گزینه.خودشو بهم چسپوند. سرشو گذاشت روی سینم. دستش با موهای سینم بازی میکرد. موهاشو بوسیدم گفتم هرچی پیش بیاد روی من میتونی حساب کنی. بوسه های ریزی روی سینم میگزاشت. نفس های داغش روی سینم حس خوبی بهم میداد. یکی از سینه هامو کرده بود تو دهنش. یکی از دستامو دور کمرش حلقه کردم و بخودم فشارش دادم. اعتراضی نکرد. اون یکی دستم رو گرفت و گذاشت روی ممه هاش. دستمو داخل تیشرتش کردم ممه های کوچولو و خوشگلش رو چند دقیقه مالیدم.سرشو پایین تر برد روی رونم گذاشت. کیرم آشکارا شق شده بود و معلوم بود. در عرض چند دقیقه وارد مسیری شده بودیم که دیگر برای بازگشت دیر بود چون جفتمون تحریک شده بودیم. شلوارکم را کمی داد پایین کیر کلفتم پرید بیرون. چندتا لیس روی تخمهام و کیرم کشید. کلاهک کیرم رو تو دهنش کرد. کلامی رد وبدل نمیشد‌. هرکس در حال انجام کار خودش بود. دستمو گذاشتم روی کون کوچولوش و کونشو ناز میکردم‌. از روی شلوار چندتا درکونی بهش زدم .حسابی داشت کیر و تخمهام رو میلیسد. عرق گیرم رو درآوردم. دستمو کردم تو شلوارش دستم به کسش نرسید .انگشتمو کردم تو سوراخ کونش. یه جیغ کشید و گفت اول کونمو چرب کن یه کرم توی کیفمه. کرمو از کیفش درآوردم. مهناز هم تیشرتش رو درآورده بود‌. شلوارکم روکندم. کشیدمش روی لبه تخت. پاهاشو باز کرد و داد بالا . دستمو گذاشت زیر کمرش و با یه حرکت شلوارشو درآوردم. زانو زدم کف اتاق. مهناز روی لبه تخت بود. سرمو گذاشتم بین پاهاش. کس کوچولو و خیلی خوردنی داشت. همشو کردم دهنم و همینجوری تو دهنم نگه داشتم و میک میزدم‌ . این کس خوشگل و ناز بهترین خوردنی عمرم بود.پنج دقیقه کسش دهنم بود و با تمام وجود میک میزدم. از آه و نالش کردنش معلوم بود داره شدیدا حال میکنه. بلند شدم روبروش ایستادم. کیرکلفتم رو گذاشتم روی چوچولش و با کسش بازی میکردم. کسش حسابی خیس و لزج شده بود. چشاشو بسته بود و برای سکس کاملا حاضر شده بود. مقدار زیادی کرم در کونش مالیدم و اول با یه پنجه و بعد با دوپنجه کونشو آماده کردم. پاهاشو باز کردم و دادم بالا سرکیرمو رو سوراخ کونش تنظیم کردم یه فشار دادم . یه جیغ کشید گفت آیییییی کونم ترکیدم. پاهاشو محکم گرفته بودم. دوباره گذاشتم رو سوراخ کونش و سرکیرمو داخل کردم. چندبار این کارو تکرار میکردم. سر کیرم رو داخل میکردم و در میاوردم. چشم تو چشم بودیم و با چشاش قربون صدقم میرفت. تماشای بدن سفید و زیباش بیشتر حشریم میکردم.کیرمو تا نیمه کردم تو کونش که جیغ کشید و بایک حرکت از زیرم در رفت. وسط تخت بحالت سجده خوابید و کونشو برام قمبل کرد. کیرمو چپوندم تو کونش و چند تا تلمبه مشتی تو کونش زدم. از دستم دررفت کیرمو تا ته کردم تو کونش یه جیغ کشید و خواست از زیرم در بره خوابیدم روش و نگه داشتم. کیرم تا آخر تو کونش بود. زبونش بند اومده بود و با سرش به سینم میزد که ولش کنم. محکم نگهش داشته بودم و کیرمو بیشتر فشارش دادم تو کونش.تن هردو مون خیس عرق شده بود و شرشر عرق میریختیم. دستامو دور گردنش فشار دادم و تلمبه آخر را باشدت تو کونش زدم. همه آبمو خالی کردم تو کونش. غرق بوسش کردم. گفتم عزیز دلم در چه حالی؟ گفت همینجوری بخواب روم تنهام نزار درد دارم. گفت بهت خوش گذشت قربونت برم؟ گفتم این بهترین سکس زندگیم بود چون انسان تنها با کسی که دوستش داره و سالها منتظرش بوده میتونه به اوج لذت جنسی برسد.••نوشته: حمید 28

310