...قسمت قبلسلامى دوباره به همه دوستان شهوانى امتشكر از وقتى كه گذاشتيد خاطرات منو مرور كرديددوست A سوال كرده دفتر خاطرات رو خونده بودى عكس لاى دفترو نديده بودىنه لاى دفتر بود من قبلا متوجه عكس نشده بودمگذاشت و من صد دل به اين دختر دل بستمشاگرد نمونه كلاس بودم ديگه فكرم و دلم مشغول عشق شد به طورى كه من فقط به عشق ديدن و نامه دادن به اون و چند قدم باهم راه رفتن تو كوچه ها ، مدرسه مى رفتمزندگى بدون اون برام ممكن نبود الان هم فكر مى كنم اون همه مدت پشت تلفن چى بهم مى گفتيم متعجب ميشم روزى دو ساعت با تلفن تماس داشتيمتك تك روزام پراز خاطره هاى شيرين رقم ميخورد كه سعى ميكنم اگر شد بنويسم چون فكر ميكنم براى من و تموم دوستايى كه هم چنين خاطرات شيرين عشق رو تجربه كرده باشن خالى از لطف نباشهيكى از روزها گفتيم بريم يه شهر ديگه سينماچون شهر ما سينما نداشت اون قبول كرد هميشه دوست داشتم صندلى جلو بشينيم چون قسمت جلو دو نَفَر مسافر سوار مى كردنصبر مى كرديم ماشين بياد صندلى جلو خالى باشه وقتى مىنشستم اون هم مچاله ميشد بغل من .كه بهترين و لذت بخش ترين قسمت رابطه امون بود.رفتيم سينما و اصلا متوجه نشدم فيلم چى بود فقط دست تو دست هم بوديم و كلا تو گوش هم حرف مى زديمفيلم كه تموم شد اومديم بيرون رفتيم بستنى خورديمو سوار مينى بوس شديم و تو قسمت انتهاى مينى بوس صندلى دو تايى نشستيمچهارتا صندلى اخر خالى بود اون هم مثل هميشه توى بغلم بود و دست من دور گردنشيه جا مينى بوس نگه داشت و مسافر سوار كرد يه دخترها مادرشاومدن نشستن صندلى هاى اخر مينى بوساقا ما گرم صحبت بوديم نميدونم چرا يهوگفتم يه لب ميدى تا حالا يكبار هم بوسش نكرده بودم يه نگاه تيزى كرد و سرش رو پايين انداختسرم و تكيه دادم به صندلى و پيش خودم گفتم واى خراب كردم ناراحت شد حالا چيكار كنم اون هم سكوت كرده بود دنبال جمله اى مى گشتم كه سوتى خودم رو جمع كنم فكركردم هيچى روراست بودن نيست و بهش بگم از روى دوست داشتن بود كه خواستم بوسش كنم و ازش لب بگيرم…تا رو كردم بهش اين جمله رو بگم لبهاش رو اوردم و ما لب تو لب شديم چشمهام رو بستم فقط فقط لذت اون هم لذتى از روى عشق كه قابل توصيف نيستماشين نگه داشت مسافر پياده كنه كه ما لبامون رو جدا كرديمدوباره حركت كرد باز ما لب تو لب شديم بدنمون داغ شده بود و پر از لذت و عشقباز ماشين نگه داشت مسافر پياده بشه كه ما باز لبامون رو جدا كرديموقتى حركت كرد خواستم دوباره لب بگيرمكه يهو زنى كه پشت نشسته بود و بلند گفت بسته ديگه خجالت نمى كشيد انگار يه سطل اب يخ رو روى بدن قُر گرفته من خالى كردنو بى اختيار گفتم بتو ربطى ندارهزنه گفت خجالت نمى كشن و تو ماشين از هم لب مى گيرن و …همه برگشتن و مارو نگاه مى كردنراننده هم نگه داشت گفت همه پياده بشن و من ديگه نميرمكه صداهارو بخوابونههر كس يه چيزى مى گفت …من به دوستم گفتم پاشو بريم راننده به ما ميگه من نميرماز مينى بوس پياده شديم و اون رفت و ما سوار تاكسى شديم و صندلى جلو باز هم تو اغوش من ببهش گفتم از اول هم بايد اينجا مى نشستيم اينجا جاى ماستادامه...نوشته: عرفان
124