سلام دوستاناولا عرض کنم نیازی نمیبینم دروغ بگم.واقعا داستان کاملا واقعیه. اسم ها مستعارهلطفا لطفا توهین نکنید. چون واقعا توهینهای بعضی از اعضا باعث شده خیلی ها جرات نکنن داستان واقعی بنویسند و مجبورن خیال بافی کنن .اینجا بحثسکس زیاد نیست(توی دو قسمت نگارش میکنم)داستان برای سال قبل هستش من حدود ۳۲ سالمه و اهل اردبیلی یه خونه چهار طبقه داریم طبقه اولش درب جدا داره و توی کوچه پشتیهکه توی این خونه یه زن و مرد با دختر ۹ سالشون زندگی میکنناونا حدود ۵ سالی میشه مستاجر ما هستن و تا سال قبل مجموعا ۱۰ بار با زهرا(مستاجر) سلام و احوال پرسی نداشتم.یه روز تابستونی خانوادمون رفته بودن برای تفریح به منطقه روستایی خودمون که اونجا ویلا داشتیم.حدود ساعت ۴ عصر مادرم زنگزد که از زهرا یه امانتی بگیر ببر برای فلان جا منم گفتم خب هماهنگهگفت اره الان میگم بیاد دم در بهت بدهمنم رفتم پایین دیدم زهرا خانم که حدودا ۴ سال از من کوچیکتر بود نایلون رو بهم داد و گفت هر وقت اماده شد خبر بدیدگفتم خب بی زحمت شمارتون رو بدید که اکی شد خبر بدم. شمارشو داد و گذشت تا چند روز و واقعا من یک درصد به فکر شیطنت نبودم چون هم دختر محجبه ی بود هم سر به زیر و همیشه ازش تعریف میکردنوسیله رو گرفتم خواستم بهش پس بدمتماس گرفتم دیدم خونه نیست و خیلیم عصبی گفتم زهرا خانم چیزی شده که داشت با یکی دیگه حرف میزد بعد گفت آقا محسن بهت زنگ میزنم.یه ساعتی گذشت دیدم یه شماره ناشناس زنگزد جواب دادم معرفی کرد گفتم این شماره رو نداشتم گفت وای ببخشید این شماره دوممه برای تلگرام و واتساپ بجای یک دو رو زدم و…بعد بدون اینکه چیزی بگم شروع کرد از داستانعصبی شدنش که یکی ظاهرا تو خیابون اهسته با ماشین زده بود به پاش و…حرف من و زهرا حدود ۳۰ دقیقه طول کشید البته بیشتر اون حرف میزد فهمید طول کشیده گفت وای ببخشید شوهرم پشت خطه بهتون زنگ میزنمیکی دو دقیقه بعد زنگ زد یعنی اینقد حرف زدیم قشنگ یک ساعت شد بسته هم توی خونه بودگفتم هزینتون زیاد نشه گفت نه از این طرحهامگفتم خب واتساپ زنگ بزنید که قبول کردتو دلم اشوب بود چقدر من و این خانم که ۵ سالی بود همسایه بودیم ۱ دقیقه حرف نزده بودیم چطور اینهمه حرف زدیم که واتساپم زنگ خورد خلاصه غروب شده بود فهمیدم شوهرش خونه بیا نیست گفتم شوهرتون نمیاد گفت نه مغازه ساندویچی زده تایم نهار و شام نمیاد شبا حدود ۱۰ و ۱۱ میاد.خلاصه از برادراش و موفقیت برادر و خواهرش اینقد حرف زد که دیگه واقعا میخواستم قطع کنهگفتم امانتی رو بیارم که گفت بذار یکم خلوت شه کوچه یه لحظه گفتم این چرا تاکید داشت رو خلوتی خلاصه قط کردیم حدود ساعت ۷ شد گفت آقا محسن بی زحمت نایلون رو میاری منم بردم مثل همیشه محجبه و سر بزیر در حد ۱۰ ثانیه سلاماحوال پرسی الکی نایلون رو دادم و برگشتم خونهکه گفتم بگم بهش الکی به مادر زنگ بزنم نگه خودت چطور با زنه هماهنگ بودی.اونم موافقت کرد و…خلاصه اون روز گذشت فرداش مدام توی فکر بودم لامذهب مگه فکر میذاره ادم بیخیال شه همش تک به تک حرفاش برخورداش مرور میشدغروب فردا توی تلگرام یه مطلب علمی دیدم چیزی که خودش گفته بود علاقه داره و مطالعه میکنه براش فرستادم. لایک فرستاد و گفت خوشش امده دوباره سر حرف باز شد و کار به تماس واتساپ کشیده شددیگه قشنگ مشخص بود دو طرف یه جورای دلمون میخواد همو بشناسیم و میترسیمهم اون با اون اخلاق و پوششی که داشت و هم من که کلا بچه سر به زیری بودم.(میخوام بگم واقعا اینا ملاک شخصیت انسانها نیست)مکالمات و چتهای ما بیشتر و بیشتر شد و هیچ بحث سکس و جنسی توش نبود تا اینکه بعد سوم روز گفت اقا محسن چرا زن نمیگیری. منم گفتم دنبال سردرد نیستم خندید گفت نه جدی بگیر زندگی تا بخوای مشکلات داره گزینه خوب پیدا کن .گفتم ندارموا مگه میشهاره چرا نشه ندارمباور نمیکنمبخدا ندارمخندیدن با صدای بلند. گفتم بجای خندیدن یه گزینه خوب پیدا کن برامسریع گفت خب چطور باشهمنم گفتم خانواده دار و تحصیل کرده و…و شروع کردم از زیبای گفتم سفید و قد حدود ۱۶۰ تا ۱۷۰ و… گفت خب زیاده گفتم بگرد خب ببینماینم گفت اگه واقعا کسی رو داشتماز خدام بودخلاصه فرداش یهو دیدم پیام داده ببخشید فکر میکنم ارتباطمون با تلفن خیلی غیر منطقی بوده و تو مثل برادرمی و خدا شاهده مثل داداشم تورو دیدممرسی داداش محسن بابت زحماتت و…منم 😐😐😐هیچی گفتم لطف دارید و خدا حافظی کردمدقیق یادمه حدود یک ماه و نیم هیچ مکالمه ی نداشتیمهوا داشت سرد میشد اوایل پاییز بود ماشینو داشتم پارک میکردم هر کاری کردم قفل پدال کار نمیکردداشتم باهاش ور میرفتم دیدم در خونه زهرا باز شدسلامکرد منم جواب دادم منتظر زن همسایه شون بود یه وسیله ردو بدل کردنخودش سر حرف باز کرد آقا محسن چیزی شده منم توضیح دادم. حدود ۳ دقیقه الکی حرف میزد دیدم خیلی ضایس خودم سریع رفتمقسمت دومشب پیام داد راسی از بورس هیچی میدونید و… دوباره سر صحبت رو باز کرد و فرداش تماس گرفت گفت برات زن پیدا کردم هی گزینه الکی الکی دیگه حرفا رو به جاهای باریک کشوندیم این سینش اونجوره اون پوستش اینجورهگفتم یکی مثل خودت سفید و اندامیخندید شیطون مال من رو از کجا میدونی گذشت و گذشت بعد چند روز گفت راسی به دوستم گفتم در ارتباطیم گفته پسر خوبیه اکی باش من هنگ بودم واقعا نمیگم پاکم ولی نوسان رفتاری این زن جالب بود. چطور رابطه مت و خودش رو که هنوز هیچی نشده بود به دوستش گفته بودشروع کرد از بدی شوهرش گفتن و… یه روز گفت تو که تنهای همش که یه دوس دختر بگیر بیار خونهگفتم نکردم از این کارا خندیدگفتم اگه من بخوام تو میای گفت نه هم شوهر دارم و هم از این کارا نمیکنم مثلا ناراحت شد ولی دقیق میخواست اینو بگمدو روز بعد این حرف بعد از کلی حرف زدن خودش با پای خودش امد خونمون قرار شد سکس نکنیم حرف بزنیم نمیخوام الکی سکسیهاشو بگم حرف به سکس کشید و من اون زهرای بسییییار زیبا رو تصاحب کردموقتی لباسش رو در اوردم واقعا خشکم زدخدایا این همه زیبای واقعا بی نظیر بوداز بس این زن شهوتی بود هر کاری که فکرشو بکنید انجام دادمنم شروع کردم خوردن کل بدنشمگه سیر میشدم. اونم یا من فیلمکم دیدم ازبساب کسش زیاد بود که همش باید با دستمال پاک میکردمداشت ابم میومد گفتم داره میادپاشو حلقه زد دور کمرم گفتبریز قرص میخورم . ابم با فشار ریخت توش چنان اهی میگفت که بیهوشششش می شدم از لذت چنتا دسمال گذاشت تو شرتش و لب گرفتیم و رفتاز اون روز اینزن ول کننبود هر ۱۰ دقیقه پیام و زنگ کجای عشقم دوست دارم و… واقعا منطقی نبود.چندین بار سکس داشتیم تا یه روز گفت راسی قرص نخوردم میخوامازت بچه دار شم کلی خواهش کردم کلی دعوا کارم شده بود دعوا که نکن تورو خدا یه روز گفت از بس بهم استرس وارد شده پریودم یه هفته زوتر بوده نترس پریود شدم(نمیدونم سر کاری بود یا راس میگفت)خیالمراحت شدگفتم این زن رو ول کنم بهتره اصلا بهش نمیخورد ایناخلاقا ولی مگه شهوت اجازه میدادیه روز گفت بیا خونمون کسی نیس دخترم داره بازی میکنه تو اتاقمنم رفتم دیدم تو حمومگفت هییسس بیا رفتم تو و باز شروع کردیم مثل همیشه سکس کردنخواهش کرد ابمو بریزم قول میدم قرص بخورممن دیونه هیچ وقت کاندوم رو با خودم نمیاوردم بنا به دلایلی که اگه تو خونه میدیدن بد میشد و…خلاصه چند روز گذشت شاید دو هفته گفت محسن یه حسی دارم که وقتی حامله بودم قبلانها اینطور بودم باز من ریدم به خودم باز خواهش و التماس گذشت و گذشت شاید یک ماه یا یکم بیشتر بله خانم حامله شده بودیه کیفی میکردمنم واقعا دنیا رو سرمخراب شده بودچقد افسرده شده بودم چه اشتباهی کردمهزارتا خواهش و… اخر سر گفت باشه ولی ازم دور نشی من میخوام برا همیشه داشته باشمت و… منم هرچی اون میگفت قبول میکردم فقط این سقط کنهخلاصه چندین روز گذشت گفت راسی چرا خواهرمو نمیگیری گفتم کی هس عکسشو فرستادبدک نبود ولی مثل خودش نبود. اگه فرشته هم بودش من برام مهم نبود فیلمبازی میکردم فقط اینکوتاه بیادگفت حدود ۱۴ سال از خودت کوچیکتر ولی من باهاش حرف زدم اون اکیه میگه مشکلی ندارمگفتم اون که فوق فوقش ۱۸ یا ۱۹ سالشه گناه داره گفت چی میخوای دیگه دختر خوشگل، منم هستم(فکرشو بکنید این خانم پودب چه فکرای داشت)من واقعا مغزم سوت میکشیدرفتم بیرون چندین روز تو ویلامون بودم گوشی و … خاموش حسابی فکرمو کردم گفتم این دختره باید کات شه وگرنه بیچاره میشم . شرطشو قبول کردم قرار شد با خواهرش جوری اشنامون کنه خواهرش نفهمه ما دوتابا هم در ارتباطیم اینم پیشنهاد منرو داده بود که میشناسه منو و…من گفتم اول سقط کن این بلاخره قبول کرد دکتر اشنا داشت و بچه رو سقط کرد و خیالمراحت شد( ولی من واقعا داغون بودم فقط خیالماز بابت این بدبختی راحت شد) خلاصه خواهرش توی اینستا مثلا من نمیدونم فالو فرستاد ولی حرفی نزدیمبعد اونروز که مطمئن شدم کلا زهرا رو بلاک کردم اینستا پیام داد هرجا فکرشو بکنی داشت تابلو میکردخدارو شکر حدود دو ماه مقاومت کردمهرچی از دهنش در اومد بهم گفت ولی برای همیشه رفت هرچند هنوز پیش ماست ولی مطمئنم از کمبود سکس بمیرم سراغ این ادم نمیرم. و جالب اینکه الان طوری برخورد میکنه و حجاب رو رعایت میکنه و با کمال پروری میگه سلام داداش محسن انگار هیچ اتفاقی نیفتادهخواهرشم انفالو کردم که دیگه ریختشونو نبینمخواستم بگم مواظب رابطه تونباشید نمیگم من ادمپاکیم ولی خواهشا فانتزی نباشید زن دایی زن عمو همسایه خواهر زن و… والا کافیه یه جا مچتونو بگیرن کلا باید از اونمحله بری یا با فامیل ترک ارتباطکنیدمیخواید سکس کنید دو قدم از محدودتون دور شید هم آرامش روحی دارید هم آبرو برا نیمساعت خودتونو تا اخر عمر بیچاره نکنیدبابت طولانی بودن داستان معذرت میخوامنوشته: محسن
2