روی همون نیمکتای پارک به درک عمیقی از خودمون رسیدم صبری نبود فقط میخواستم هرجور شده بیشترو بیشتر با سامیار باشم نه روی این نیمکت بلکه مثل همون فیلمایی که سمانه هر شب یواشکی زیر پتو میدید یا مثل نصفه شبی که مامان و بابا روی تخت وحشیانه به هم میپیچیدنگاهی فکر میکنم روی تخت کسای دیگه ای از مامان و بابا بودن اخه فردا صبح اون ها مثل همیشه رفتار میکردناصلا مگه هدفمون از این پارک نشینی چیز دیگه ای جز مامان بابا بازی بود سامیار از هر چیز مزخرفی فقط حرف میزد دلم میخواست شلوارشو در بیاره تا ببینم اون هم مثل باباست همون چیز دراز که تو فیلمای شبانه سمانه صدای لذت بخش زنا رو در میاوردوقتی دستامو روی وسط شلوارش گذاشتمکلمه ها رو گم کرد دلم نمیخواست خجالت بکشم برای همین محکم فشار دادم اما با این کارم سامیار حرف زدن از چیزای مزخرفو تموم کرد نمیدونمسامیار ازم خواست فردا بعد مدرسه باز هم بیاماون شب بعد از اینکه سمانه خوابید من گوشیشو برداشتم کف حموم نشسته بودم و فیلمای شهوانی رو میدیدم که چطور مرده اون چيز دراز و اویزونشو تو سوراخ زنه فرو میبره گر گرفته بودم و دیگه حتی برام مهم نبود که سمانه یا مامان و بابا مچمو بگیرن هیچی برام مهم نبود صدای ناله های زنه رو دوست داشتم چون حس لذت توش موج میزدبا سامیار رفتیم به یه خرابه میترسیدم که یکی پیدامون کنه سامیار گفت هیچکس اینجا نمیاد چون میگن جن داره همه میترسن که بیان توی این متروکه ولی جن وجود نداره تو نترسسامیار از توی مشمبای زباله ای که دستش بودچند تا شمع و یه بطری و مشمبا فریزر در اوردبعد کیسه زباله رو جر داد و بساط زمین کردوقتی شمع ها رو روشن میکرد با روزنه کم نور دیگهنمیترسیدم چون اگه جن بود حتما میدیدمشسامیار با یه نگاه عجیب اومد سمتم دیگه چیزای مزخرف نمیگفت ! کاش میگفت اینطور کمتر میترسیدم وقتی لباسامو در میاورد یاد فیلم دیشب افتادم و خوشحال شدمدلم میخواست اون چیز دراز و اویزون سامیار توی منم فرو بره قبل از این که شلوارشو کامل دربیاره با دستام اون چیز درازو گرفتم .اندازه مال بابا و اون مرد توی فیلم نبود اما دراز بود اون دستاشو رویممه های کوچولوم میکشید درد نیشگون هاشرو حس نمیکردم چون ممه هام بی حس شده بودنمنتظر بودم که مثل اون فیلمه درازشو فرو کنه تویسوراخم اما اون همش با بدنم ور میرفتبرعكس اون چيزی که تو تصورم بود اون با دستاش محکم به کونم چنگ زد و برم گردوند کیسه زباله جمع شده بود تنم روی زمین سرد کشیده شدبطری رو باز کرد ریخت لای کونم همزمان گفت روغن لادنه که دردت نگیرهروی چیز درازش مشمبای فریزر کشید میخواست بکنه تو کونم با تعجب برگشتم و لای پامو باز کردمچرا نمیکنه توی سوراخم وقتی گفت اونجا نمیشهعصبانی شدم و اصرار کردم تا اونجا بکنه مثل همون فیلمه با حرکت یه دفعه ای کرد توی سوراخم تا درد مثل یه زهر توی شکمم بپیچهو اشک هام روی صورتم روونه شهاما زنه که گریه نمیکرد اون لذت میبرد پس چرا برای من خون میومد بی اهمیت به خواهش های من سامیار تبدیل به حیوونی شده بود که هیچی نمیفهمید از درد به خودم میپیچیدم اون مثل میلم خودشو به سوراخم میکوبید اونقدر کوبید که توی شیکمم داغ شد چشم هام تار میدید بی حال شده بودم صدای ناله های پر از لذتش قطع شدسعی کردم با باز و بسته کردن پلک هام دیدمو واضح کنم اما همه جا تاریک بودترسیده با گریه سامیارو صدا کردماونقدر درد داشتم که نمیتونستم تکون بخورم حتی مامان و بابامم صدا زدم اونا هم نبودنشمع ها خاموش شده بود از تاریکی میترسیدمهر چقدر سامیارو صدا زدم جواب نداد باز هم با گریه سامیارو صدا زدماما سامیار دیگه رفته بود.نوشته: ضروری