...قسمت قبلسلام به همه دوستان عزیز که لطف کردند داستان های من رو خوندند و نظرات خوب شان رو برام فرستادن ممنون از همه شما دوستان عزیز و یک معذرت خواهی میکنم بابت تایمی که منتظر منتظرتون گذاشتم چون کمی کسالت داشتم نتونستم ادامش رو بنویسم ، خلاصه زیاد سر شما رو به درد نمیارم و میریم سراغ ادامه داستان ….خلاصه فردای اون روز مامانم منو میخواست برسونه مدرسه که تو ماشین کارت همون راننده شاستی بلنده رو دیدم و از مامانم پرسیدم که چی شد به این اقا مهران زنگ زدی یا نه که مامانم گفت ولش کن بابا من همین منصور و دوستاش برام زیادین اینم میشه قوز بالا قوز ، منم گفتم زنگ زدن که درد سر نداره بعدشم این اقا مهران به گفته خودت میخوره آدم حسابی باشه اصلا شاید هم بهتر از منصور باشه مامانمم با کمی ناز و عشوه گفت ببینم چی میشه ، تا رسیدیم به مدرسه و مامانم رفت شرکت .اون روز زنگ آخر ورزش داشتیم داشتیم تو حیاط مدرسه گرم میکردیم که من مچ پام پیچ خورد و خوردم زمین پام بدجوری باد کرده بود خلاصه زنگ زدن مامانم اومد و منو با خودش برد بیمارستان و خلاصه از پام عکس گرفتند و معلوم شد که چیز مهمی نیست و فقط پام مو برداشته و با یه آتل بندی مختصر برگشتیم خونه .مامانم رفت تو اشپزخونه و غذا گرم کرد بخوریم که گوشیش زنگ خورد منصور بود و از مامانم و چرا این که از شرکت غیبش زده می پرسید، مامانم هم همه چیز رو براش گفت و این که چند روز مرخصی میخواد که یه هو بحث شون بالا گرفت و مامانم با سروصدای بلند گفت اصلا دیگه نمیام یکی دیگه رو پیدا کنید و گوشی رو قطع کرد.من: چی شده مامان چرا به هم ریختی چی میگفت مگه؟مامان : هیچی مردک عوضی میگم من مرخصی میخوام میگه نمیشه مشتری داریم ، اصلا یه ذره درک و فهم نداره بیشعور !!!من: از کدوم مشتری ها ؟مامان : ول کن تو هم اصلا حوصله ندارممن : باشه بابا این ها همش تقصیر منه ، اصلا بی خیال من ، منکه حالم خوبه چیزی هم خواستم میگم از بیرون برام بیارن نمیخواد نگران من باشی برو راحت به کارات برس منم چیزیم نیستمامان: نه بابا اون عوضی باید بفهمه شرایت منو ، باید بفهمه وقتی میگم نمیتونم یعنی نمیتونم !!!من: هر جور که خودت میدونی ، حالا بیا غذا مون رو بخوریم که از دهن افتادغذا رو خوردیم و داشتیم فیلم میدیدم که بازم منصور زنگ زد ، به مامانم گفتم بزار رو اسپیکرمنصور: سلام خانومی بابا چرا قهر میکنی گوشی رو قطع میکنیمامان: سلام ، من که گفتم نمیتونم فردا هم برای تسویه حساب میام شرکتمنصور: اصلا فردا شرکت تعطیلهمامان : چرا دروغ میگی شما مگه فردا مشتری نداشتیمنصور: چرا فردا مشتری داریم ولی چون شما نتونی استعفا بدی فردا شرکت رو تعطیل میکنممامان : نمیخواد مزه بریزیمنصور: بدون مزه که حال نمیده، تو که خودت مزه خور بودی حالا که به ما رسید مزه نریزیممامان : ببین من نمیدونم این شرایط منه اگر که موافقی میتونم ادامه بدم و اگر هم که نه تمومش میکنیممنصور: باشه قبوله، مرخصی میخوای باشه، پورسانت میخوای باشه ، ولی تورو جون هرکی دوست داری اذیت نکن این مشتری فردا خیلی برام مهمه اونم چیزی نمیخواد فردا فقط چند ساعتی باهاش باش بعد هم برو مرخصی هر چند روز که میخوایمامان : باشه فردا میام ولی بعدش یه هفته مرخصی با حقوق میخوام بعلاوه پورسانت مشتریمنصور : باشه هر چی تو بگی ولی باید سنگ تموم بزاری خودت میدونی قرار داد این یارو چقدر برا شرکت مهمه نمیخوام خراب بشهمامان : باشه فردا ساعت ۱۰ بهش زنگ بزن منم میام شرکتمنصور: فدایی داری خانومم ، برات جبران میکنممامان : جبران کن بایمن از شنیدن اون مکالمه فهمیدم مشتری چی میخواد و از مامانم پرسیدم که این مشتری کیه و چرا اینقدر مهمه براشونمامانم گفت که این اولین مشتریه خارجی شرکته و اگه با شرکت ما قرارداد ببندن خیلی برا شرکت سود آوره .پرسیدم خارجیه مگه کجایی هست طرف گفت عرب هست و از دبی میاد ، با خنده گفتم مامان عرب ها شنیدم کیرهای بزرگی دارن مواظب باش گفت نه بابا اون جوریام که میگن نیست قبلا باهاش بودم یه دفعه برا همینم هست منصور اینقدر اصرار میکنه که من برم چون طرف گفته که بازم منو میخواد .من: نگفتم از اون پورن استارها هم بهتری بیا اینم مدرکشمامان : خوبه نمیخواد پرو بشی فیلم تو ببینمن : راستی چی شد مامانی به مهران زنگ زدیمامان : نه حوصله دردسر ندارم ، همین منصورم برام زیادیهمن : حالا یه زنگ زدن که ضرری نداره ، به نظر من که طرف آدم خوبی به نظر میومدمامان : باشه ببینم چی میشه حالا ، الانم اگه میخوای بیا بریم تا سوپر مارکت کمی خرید کنیم برا خونه هیچی میوه نداریم.منم حوصلم سر رفته بود برا همینم با مامانم رفتیم بیرون و بدون اینکه مامانم بفهمه چند تا سیم کارت اعتباری گرفتم برگشتیم خونه و شام خوردیم و باز هم نشستیم پای تلویزیون و فیلم من که حوصلم خیلی سر رفته بود به مامانم گفتم بیا به مهران زنگ بزنیم یه کمی سر به سرش بزاریم بخندیم ولی مامانم راضی نبود خلاصه از من اصرار و از اون انکار تا بالاخره قبول کرد،منم رفتم یه دونه از اون سیم کارت هارو اوردم گفتم با این سیم کارت زنگ بزن اگه طرف سریش شد راحت سیم کارت تو بنداز دور همین.مامانم سیم کارتو گرفت گذاشت تو گوشیش و خلاصه با یه اس ام اس شروع کردمامان: سلام ببخشید آقا مهران ؟بعد چند دقیقه طرف جواب دادمهران : سلام ، بله، درسته نشناختم شما ؟مامان :من همون خانمی هستم که هفته قبل تو ترافیک به من شماره دادیدمهران: به به چه عجب ،چه خوب کردید با من تماس گرفتید، راستش رو بخواهید نا امید شده بودم فکر نمیکردم دیگه شما رو ببینممامان: راستش منم نمیخواستم خیلی با خودم کلنجار رفتم تا تونستم بهتون پیام بدممهران : واقعا من خوشحال شدم ببخشید میتونم به شما زنگ بزنم راستش رو خواهید من زیاد با اس ام اس راحت نیستم و در ضمن میخواهم صداتون رو بشنوممامان : باشه هر جور مایلیدشاید سی ثانیه هم نشد که مهران زنگ زدمامان: سلام خوبینمهران : بد بودم ولی با شنیدن صدای شما خوب شدم ، شما چطورین خوش میگذره؟مامان : خوبم ممنون ، میشه کمی از خودتون بگید؟مهران: من ۴۳ سالمه تهران زندگی میکنم و مجرد خانمم چند سالی میشه عمرش رو داده به شمامامان: تسلیت میگم بهتون و معذرت میخوام ناراحتتون کردممهران: ممنون ، نه عیبی نداره دیگه با مرگش کنار اومدممامان: راستی چرا من ، چرا به من شماره دادید این همه دختر جوون و زن خوشگل هست تو این شهرمهران: راستیتش من از تنهایی خسته شدم ۴۳ سالمه و کسی رو ندارم و تنها زندگی میکنم ، وقتی شما رو دیدم واقعا از شما و متانت تو خوشم امد نتونستم جلوی خودمو بگیرم .مامان : ممنون ،من هم از اون دسته خانمها نیستم که از هر کسی شماره بگیرم و با هر کسی قرار بزارممهران: میدونم و ممنون که درخواست منو قبول کردید ، حالا میشه کمی از خودتون بگید ؟مامان: من اسمم نازنین هست ۳۶ سالمه و مجرد با پسرم نیما با هم زندگی میکنممهران: اصلا بهتون نمیاد که بچه داشته باشیدمامان: ممنون ، شما با این که مشکلی نداریدمهران:: نه ، اصلا جای پسر نداشته خودم حالا پسرتون چند سالش هست ؟مامان : نیما پسرم ۱۷ سالشهمهران: میشه یه قرار بذاریم من شمارو از نزدیک ببینم و حرف بزنیم به نظرم این طوری بهتره البته اگر شما موافق باشیدمامان : نمیدونم تا ببینم چی میشهمهران: باشه پس باهام تماس بگیرید هر وقت شما خواستید من مشکلی ندارم فقط ساعت و روزش رو مشخص کنیدمامان: باشه بهتون اطلاع میدم و فعلا خداحافظ و گوشی رو قطع کردمن گفتم مامان چرا پس چی شد میخواستم کمی سربه سرش بزاریم بخندیم که مامانم گفت نمیدونم پسرم این آقا خیلی محترمه نمیتونم اذیتش کنم .من: باشه حالا باهاش قرار بذار ببینیم چه طور آدمیه ، مثل اینکه واقعا از تو خوشش امده شاید قصد ازدواج داشته باشهمامان: منم همینطوری فکر میکنم طرف خیلی معدبانه برخورد میکنهخلاصه شب خوابیدیم و فرداش مامانم رفت شرکت و من خونه بودم و با فکر به این که مامانم الان داره حال میکنه حشری شده بودم رفتم اتاق مامانم که اون دیلدوها رو پیدا کنم و یه حالی بکنم هر چی گشتم فایده نداشت به مامانم زنگ زدم و پرسیدم گفت تو که کشتی منو مگه پات درد نمیکنه گفتم نه اونم گفت صبر کن خودم تا یکی دو ساعت دیگه میام خونه پرسیدم اون آقاهه کجاستاونم جواب داد که کارشون تموم شده الان هم بیرون هستند تا یکی دو ساعت دیگه میرسه خونه .منم رفتم نهار خوردم و صبر کردم تا مامانم اومد به همراه کلی خرید که دستش بود رفتم کمک کردم تا خریدارو جا به جا کردیم اومدیم نشستیم گفتم مامان ناهار خوردی ؟گفت بله بیرون یه چیزی خوردم ، پرسیدم چرا این همه خرید کردی که گفت این مشتریه خودش خوشش میاد خرج کنه باهم رفتیم بازار همه اینارو اون برام خریده منم با خنده گفتم ببین براش چیکار کردی که این همه برات خرج میکنه !!مامانم گفت مرده شورتو ببرن بجای خسته نباشید گفتنته ؟منم گفتم خسته نباشید که هر دو باهم زدیم زیر خنده ، مامانم گفت پاشو اون پلاستیک مشکیه رو بیار رفتم اوردم دادم مامانم از توش دو تا کارتن در اورد گفت این هارو برای تو گرفتم گفتم چیه گفت باز کن میبینی بازش کردم دیدم یه ایپد با یه مک بوک ایر پریدم بغل مامانم بوس و تشکر مامانم گفت من که از این چیزا سر در نمیارم ولی مغازه داره خیلی تعریف کرد منم برات گرفتم منم تشکر کردم ازش دوباره .من : مامان این طرف همیشه همینقدر خرج میکنه ؟مامان: نه پسرم این دفعه کمی زیاری ولخرجی کردهمن : اون وقت چرا ؟مامان: راستش از من خواست که بدون واسطه باهاش در تماس باشم یعنی شمارم رو میخواست و میگفت از این به بعد بیشتر میاد ایران و یه در خواست دیگم کرد !!من : چه در خواستی نکنه برات درد سر بشهمامان : با خنده گفت نه چه دردسری از من خواست که با منصور تموم کنم و فقط با اون باشم یه چند وقتیمن : خوب چجوری میخوای به منصور بگی ؟ اصلا خودت راضی هستی ؟مامان : اون خودش گفت که با منصور حرف میزنه و اینو شرط قرارداد میکنه من خودمم خسته شدم پسرم از این که شدم بازیچه دست این و اون اگه اینجور پیش بره نمیدونم باید با چند نفر رابطه داشته باشمداشتیم حرف میزدیم که منصور زنگ زد و گفت که با پیشنهاد طرف موافقت کرده و مامانم نمیخواد دیگه بره شرکت فردا بیا برا تسویه حساب و اون پورسانتی که قول داده بودم .خلاصه من رفتم تو اتاقم با چیزایی که مامان برام گرفته بود سرگرم بودم تا شب شد مامانمم مثل این که وقتی من تو اتاق بودم رفته بود تخت خوابیده بود چون معلوم بود خیلی سرحاله و برام شام درست کرده بود خوردیم .داشتیم تلویزیون میدیدیم که بازم مامانم گوشیش زنگ خورد پرسیدم مامان کیه این موقع شب گفت عماد همون عربه هستش گفتم جواب داد عماد کمی فارسی بلد بود و میگفت که فردا هم میخواد مامانم رو ببینه چون بعدش پرواز داره و تا یه ماه نمیاد که مامانم با کمی بهانه گیری که پسرم حالش خوب نیست و غیره بالاخره راضی شد .گفتم مامان این عماد خوبه فارسی بلده مامانم گفت اره بابا این های از عرب های ایران هستند اصلیت پدرش اهوازی هست ولی مادرش عرب دبی هست همه آنجا زندگی میکنند ولی تو ایران هم خیلی رفت و امد دارن .گفتم امروز به این عماد خان خیلی خوش گذشته مثل اینکه این همه خرید کرده تازه اون همه اسرار برای فردا که مامانم گفت ما اینیم دیگه و خندید گفتم بایدم خوشش اومده باشه مگه خانوم از این بهترم پیدا میشه؟خلاصه با همین حرفا من دو باره حشرم بالا زد دوباره و انتنم سیخ وایستاده بود که مامانم متوجه شد بهم گفت توهم جنبه نداری تا یه کمی صحبت می کنیم سریع انتنت میره بالا منم گفتم تقصیر من نیست که من از ظهر تا به حال همینطوری هستم مگه یادت نیست زنگ زده بودممامان : یادمه ولی فکر کردم از سرت افتادهمن: خب راستشو بخوای یادم نبود ولی با این حرفا دوباره زده بالامامان: باشه برو خودتو خالی کن بیا اتاق منمنم رفتم خودمو تمیز کردم رفتم اتاق ماماندیدم مامانم با یه شورت وایساده و داره همون شورتی که بهش دیلدو نصب میشه رو میپوشید تا منو دید گفت بیا روتخت و خودت روان کننده بزن به خودت تا منم اینو درست کنممنم رفتم رو تخت داشتم روان کننده میزدم که مامانم آمد پشت سرم اول با شماره یک کمی باز کرد منو بعد شماره دو رو نصب کرد به کمربند و کم کم داشت فشار میداد که دست مامان و رو کیرم حس کردم گفتم مامان اینجوری زود میاد حال نمیده بهم که اونم کیرم رو ول کرد و گفت میخوای با کردن من ابت بیاد منم گفتم اینجوری حالش بیشترهمامان: مگه تو دختری که میخوای با دادن ارضا بشیمن: نمیدونم مامان ولی وقتی یه چیزی توم هست خیلی بهم حال میدهمامان: میدونم و خیلی از مرد های اینطوری هستند ولی به کردن هم علاقه دارنمن: نمیدونم مامان ولی من بیشتر دوست دارم یکی با من ور بره تا این که بخوام بکنممامانم همینطوری که این حرف هارو میزد داشت منو با دیلدو میکردمامان:نیما جان واقعا از فیلم دادن من ناراحت نشدیمن : نه این سوال رو چند دفعه میخوای بپرسی من از اون دسته آدما نیستم که فقط به فکر خودم باشم تو هم باید از زندگیت لذت ببریمامان: قربون پسر خودم برم که اینقدر به فکر مامانشهمن : نه من قربون مامانم برم که اینقدر به فکر منه و به من میرسهمامان: تو زندگی منی عزیزم هر کاری که ازم بر بیاد برات میکنم به شرطی که تو هم همیشه هوای مامان رو داشته باشیمن: فعلا که داری زندگی تو میکنی مامان و تا میتونی زندگی تو بکن که شکمش به کونم چسبید فهمیدم همش رفته داخل بدون هیچ دردیمامان: درد داری عزیزممن : نه مامان خیلی هم خوبه تکون بده مامانمامان: باخنده گفت پسر کون گشاد گلم و شروع کرد عقب و جلو کردنیه چند دقیقه کرد گفت برگرد به پشت بخواب ، دوتا متکا گذاشت زیر کمرم و باز داخل کرد این اولین باری بود که مامانم من و تو این پوزیشن میکرد.مامان : چیه دوست داری این حالت رومن : بله مامان خیلی زیاد، دیدن مامان که داشت تلمبه میزد تو من و تلو تلو خوردن سینه هاش منو خیلی حشری کرده بودمامان: فدای پسر خودم بشممن: مامان اون فیلمه هنوز تو گوشیت هست ؟مامان: بله چطور؟من: میخوام ببینمشمامان: گوشیم همون جاست بالای سرت رمزشم که میدونیمن گوشی رو برداشتم فایل رو باز کردم بازم تا دیدم داغ کردم میگفتم مامان تند تر بکن تند تر اونم شروع کرد تند زدن تا این که ابم اومد و ریخت رو شکم خودم مامانم شکمم رو تمیز کرد و پا شد گفت دوست داشتی گفتم بله مامان ممنون خیلی حال دادمامانم پرسید خیلی حال میده ؟من : به من که خیلی حال میده چطور مگهمامان : میخوام امتحانش کنم ولی میترسممن : ترس نداره ولی از اول نباید از چیزای بزرگ شروع کنیمامان: من تا حالا از پشت سکس نداشتم ولی دوست دارم امتحان کنممن: خودت که نمیتونی چون دید نداری ولی اگه بخوای من میتونم کمکت کنممامان: نمیدونم نیما جون میترسممن : ترس نداره اصلا بیا همین الان که هر دومون آماده هستیم شروع کنیم بهت قول میدم که هیچ دردی نکشیمامانم با کمی استرس و خجالت گفت پس من میرم خودمو تمیز میکنم .مامانم وقتی برگشت هنوز شرت پاش بود شرتشو در آوردم و به حالت داگی نشست راستشو بخواین کونش هم سفید تر هم بزرگتر از مال من بود به سوراخش که نگاه کردم دیدم یه سوراخ که دورش حالت تیره تر از پوست بدنش داره ولی سوراخ خیلی تمیز و تنگی داره کمی ژل به سوراخش مالیدم و انگشت اولم رو تا نصفه داخل کردم پرسیدم درد داری مامان گفت نه و منم تا اخر فشار دادم تو کمی عقب جلو کردم و میخواستم انگشت دومم رو داخل کنم دیدم کمی خودشو داد جلو پرسیدم مامان درد داری گفت اره یکم گفتم منم شروع کردم بادست دیگم کس شو مالیدن و گفتم یه کمی میسوزه ولی خیلی زود خوب میشه یکمی طاقت بیار مامان و شروع کردم مالیدن کسش و فرو کردن ۲ انگشت تا این که موفق شدم دو انگشتم رو تا اخر داخل کنم با مالیدن کس مامانم اونم حشری شده بود و خودش رو شل کرده بود و خودش و رو انگشتم کمی عقب جلو میکرد، پرسیدم مامان دوست داری اونم با تکان دادن سر تایید کرد، پرسیدم مامان میخوای شماره یک این هارو امتحان کنیم گفت نه بابا نمیشه همین دوتا انگشتت بسمه گفتم شماره یک این کلفت تر از دو تا انگشت من نیست تازه این نرم تره و بهتر اونم قبول کرد من شماره یک رو برداشتم و شروع کردم داخل کردن تا نصفه تونست گفت همین اینقدر بسه و شروع کردم مالیدن کس و تکون دادن دیلدو تا این که مامانم به ارگاسم رسید خودشو بدجور تکون میداد و چرخید وبی حال افتاد رو تخت چند دقیقه ای همین جوری بود و من نگاهش میکردم یه هو گفت میسوزه درش بیار که من تازه به خودم امدم دیدم وقتی چرخیده دیلدو همون جا مونده و تازه بیشتر از نصف دیلدو داخل بود دیلدو رو در اوردم و مثل مامانم که منو تمیز کرده بود اونو تمیز کردم ولی اب خانوم ها نسبت به مرد ها خیلی بیشتره چون تمام ملافحه خیس شده بود از ابش.اون شب منو مامان همون جا خوابیدیم فرداش هم خواب موندم و نتونستم برم مدرسهباز هم از دوستانی که از قسمت های قبلی استقبال کردند تشکر میکنم و دوست دارم نظرات بیشتری بدید تا منم بتونم با کمک شما سطح نوشتاری مو بهتر کنم ممنون از همه دوستان عزیزنوشته: نیما
10