سلام اسمم محمد میخوام یکی از ماجرای خودم تعریف کنمهمیشه بعضی اتفاقاتی که برامون تازگی داره یادمون میمونهاواخر تابستون بود عروسی پسرخالم می خواستن عروسی قبل از باز شدن مدرسه ها بگیرناون سال میخواستم برم دوم دبیرستان ۱۶ یا ۱۷ سالم بودشیش صبح بود که دیدم صدام کردن بیدار شدم خونه اول صبح پادگان بود طبیعی هم بود خونه خالم با خونه ما یه کوچه فاصله داشت کل فامیلم میومدن خونه ما تا خودشون اماده کنند واسه مراسم منم کلن عروسی بهم کیف نمی دادروز قبلش تو پوست خودم نمی گنجیدم فکر میکردم داییم هم میادم مراسم حنابندان من پسر داییم فرصت پیدا می کنیم تا…ولی داییم به خاطر اختلافی که با شوهر خالم داشت نیومد و کلن ضد حال بدی خوردم منتازه کلیدم برداشته بودم تا همه رفتن خونه خالم مراسم من و نیما برگیدم خونه خودموننیما پسر داییم تقریبا هم سن منه چند ماه از من کوچیکتره ولی در ظاهر نشون نمیده پسر توپریهاخرین باری که دیدیم همدیگرو عید بود شیش ماه قبل از اون به بعد همدیگرو دیگه ندیدیمهمون طور که گفتم شیش صبح منو بیدار کردن پاشو خوبیت نداره منم باشلوار جین خوابیده بودم کلن خستگی تو بدنم مونده بودماحساس کردم یه چیزی داخل جیبم داره پام اذییت میکنه دست که زدم دیدم کلیده میخواستم درش بیارم که نمی دونم چی شد منصرف شدمبالاخره هر جوری بود از رخت و خواب دل کندم پاشدم …انقدر بهم دستور دادن نفهمیدم کی ظهر موقع ناهار شدبعد ظهرم منو فرستادن خونه خالم که اونجا کمک کنم شو هر خالم هم لباس پوشیده شیک پیک دست به کمر با اون شکم ایربک اش داشت دستور میدادیکی دو ساعتی گذشت که دیدم خواننده و ارکستر هم امد داشتن وسایل پیاده می کردن همه چی اماده بود واسه شروعمراسم که رفتم خونه منم پیراهن و کفش ام عوض کنموقتی پام گذاشتم خونه خودمون بو رنگ مو و ادکلن و سیگار قاطی شده بود که آدم خفه میکرد رفتم طبقه بالا داخل اطاق کارم کردم برگشتم خونه خاله ام که میوه شیرینی با ماشین آوردن شوهر خالم سریع منو چند نفر صدا کرد که اینارو ببرید داخل اتاق بعدشم در اتاق قفل کرد کلیدش گذاشت داخل جیب اش داخل دلم گفتم نگاه اینو انگار محموله طلا بوده که این کار میکنهچند دقیقه نگذشته بود که اون یکی شوهر خالم این شوهر خالم صدا کرده::)))رفتن داخل حیاط دیدم داییم اوردن که با شوهر خالم آشتی بدن اونا هم داخل رودر بایستی گیر کردن دو ماچ بوس رد بدل کردنهرچند روز بعد رابطه شون بدتر شدمنم که داییم دییدم چشم می چرخوندم که نیما پیدا کنم که دیدم بیرون وایساده رفتم پشت سرش گفتم چطوریدیدم برگشت گفت محمد تویی خندید یخورده خوش بش کردیمحرف زدیمارکستر یواش یواش داشت شروع می کرد زدن که دیدم نیما گفت بیا بریم بچرخیم تا عروسی شروع نشده منم قبول کردمداخل این گشتنا چند باری از جلوی خونه ما رد شدیم اما رفت امد بود نرفتیم داخلهوا تقریبا تاریک شده بود از سر کوچه صدای عروسی میومد که نیما گفت میخوای بری عروسی گفتم آره دیگه گفت بیخیال بابا موقع شام میریم الان بریم مجبورمون میکنن برقصیم من که حال حوصله ندارمگفتم پس چی کنیم گفت بیا بریم باز این اطراف بچرخیممنم که دلیل این حرفشو میدونستم از خدا خواسته قبول کردم نزدیک خونه ما که شدیم دیدم نیما گفت محمد کلید خونتون نداری دستشویی ام داره میریزهمن گفتم اره کلید دارو صبر کن در باز کنمدر باز کردم با هم رفتیم داخل در بستم دیدیم نیما رفت دستشویی من رفتم داخل خونه که مثل بازار شام بودنیما بعد از چند دقیقه از دستشویی در آمد منو شروع کرد صدا زدنگفتم داخل خونمدیدم نیما کفشاش در آورد امد داخلگفت چه خبر چه بویی میادگفتم بو رنگ مو و ادکلن…دیدم نیما یخورده ساکت شد بعدش دست گذاشت سر شونه ام گفت چند ساله عمویی خندیدگفتم آها دستشویی بهونه بودگفت محمد بیا دیگهگفتم چیو بیامدید نیما گفت خودت نزن خنگی خوب میدونی شروع کرد از رو شلوار انگشت کردن منمنم که نمیخواستم زیادی لفت اش بدمگفتم بریم بالادیدم نیما گفت باشه بریم بالاگفتم برو الان میامدیدم نیما گفت فرار نکنی با سوراخت کار ها دارمگفتم برو من برم دستشویینیما رفت طبقه بالا من رفتم دستشویی خودم حسابی تمیز کردم از دستشویی که در آمدم کمر بندم دکمه های شلوار نبستم رفتم داخل خونه وازلین برداشتم رفتم طبقه بالا داخل اتاقدیدم نیما گفت محمد بجنب دیگعگفتم صبر کن عجله دارینیما دیدم همون به حالت نشسته شلوار اش کامل در آورد فقط شرت پاش بودبهم گفت محمد تو هم لباساتو در بیار من شلوار و شورتمو با هم در آوردم دیدم نیما گفت تیشرت ام در بیار گفتم واسه چی ول کندیدم نیما گفت در بیار میپوشی اش دیگهمن تیشر اتم در آوردم برهنه برهنه شدم فقط یه جوراب پام بودکه که دیدم نیما گفت اینجوری حال میده بیا شورتم گذاشتم تو بکشی پایینمن نشستم زمین شورت نیما کشیدم پایین کیر نیمه راست شده اش زد بیروندیدم نیما گفت انقدر دست دست کردی خوابید حالا باید بیداریش کنیبعدش دست اش دراز کرد شروع کرد سوراخ کونم مالیدنمن کیر نیما گرفتم تو دستم داشتم می مالیدم دیدم نیما یخورده توف اند نوک انگشت اش آروم انگشت اش کرد داخل سوراخممنم سرم آروم بردم نزدیک کیرش ، کیر اش آروم کردم دهنم انگار به نیما شوک وصل کردن انگشت اش از کونم کشید بیرون دستاش اهرم کرد خودش از حالت خوابیده تقریبا به حالت نشسته در آوردگفت محمد قبلا از این کارا نمی کردیکیرش از دهنم در آوردم توف کردم کف دستم شروع براش جلق زدنگفتم خوشت نمیاد نخورمگفت نه از اصلا نمی کنمت بخورگفتم فقط میخواستم کیرت راست بشه که شددیدم نیما ول نمیکنه اصرار میکنه بخورم منم باز کیرش کردم دهنم یخورده ساک زدمدیدم نیما حسابی داره حال میکنه کیرش از دهنم در آوردم گفته بسه نیما دراز بکش بشینم رو کیرت تا کونم جا باز کنهنیما که دید بلند شدم سرپا گفت نمی خواد چهار دست پا وایس خودم آروم میکنم تو تا جا باز کنهگفتم محکم میکنی درد میگیرهدیدم نیما گفت قول میدم آروم کنم داخلمن چهار دست پا وایسادم با وازلین حسابی سوراخ کونم چرب کردم وازلین دادم نیما که به کیرش بزنه که دیدم نیما گفت نمی خواد آب دهن می زنمتر کیب آب دهن با وازلین لزجی خاصی به وجود آورده بودنیما هی کیرش روی سوراخ کونم می کشید از من میخواست که خودم شل کنمچند باری کیرش سر خورد رفت بین پهام که گرمای کیرش روی رون های پام حس میکردم لذت خاصی داشتیخورده که گذشت دیدم نیما با دست اش کیرش گرفت سر کیرش گذاشت دم سوراخم با یه فشار سرش کرد داخلکه من ناخوداگاه داخل کمرم قوس انداختم به نیما گفتم یواش ترنیما گفت باشه کمرت صاف کنمنم کمرم صاف کردم دیدم نیما آروم شروع کرد تلمبه زدن اما کامل کیرش فرو نمی کردیواش یواش سرعت اش بیشتر کرد بی سر صدا داشت کارش میکردمن سرم خم کرده بودم از بین پاهای خودم تلمبه زدن نیما نگاه میکردمکه دیدم نیما دست اش گرفت به کمرم تا آخر کیرش کرد داخلصدای ناله من درامداحساس کردم کیرش رسیده به انتهای …دیدیم نیما گفت محمد سرتو بزار زمین دستاتو آزاد کن دو طرف کونت بگیرمنم همین کار کردم دیدم نیما آروم کیرش بیرون گفت محمد کونت مثل غار شده بعدش یه بالشت گذاشت زیر زانو هاش دوباره کیرش کرد داخل دست اش گذاشت رو کمرم شروع کرد محکم تلمبه زدن جوری که صدای چلپه هاش کل اتاق گرفته بودهر بار کیرش تا انتها میکرد داخل احساس میکرد که الان ارضا بشمچشام بسته بودم سوراخ کونم شل نیما هم محکم فرو میکردبعضی موقع ها کیرش در میورد یه آب دهن مینداخت روی سوراخ کونم دوباره میکرد داخلاین آب دهن همرا با تلمبه ها میومد بیرون روی رون پام روانه میشدهیچ وقت دوست نداشتم تموم شهاما دیدم نیما گفت محمد بریزم توگفتم هر کاری میکنی کن که دیدم نیما تند شروع کرد تلمبه زدن آخرش خودش محکم بهم چسبوندفهمید که ارضا شده کیرش از کونم کشید بیرون دیدم خودش کشون کشون کشید سمت دیوار معلوم بود داغ کردهچند دقیقه ساکت بودیم هر دوتامون که نیما گفتم محمد شلوارم که اونجاست بد من ، منم بهش دادمدیدم نیما داره شلوار پاش میکنهبهش گفتم دیگه نمیکنیدیدم نیما گفت نه دیگه پاشو لباساتو بپوش بریمبلند شد دکمه شلوارشو نبست گفت محمد برم دستشویی تو هم جمع کن خودتو بیا پایینمن که دیدم نیما رفت پایین شروع کردم خودم انگشت کردنیه پنج دقیقه گذشت که دیدم نیما دوباره امد بالا دید که د نپوشیدمگفت میگم لباس بپوش بریم تو داری با خودت ور میریگفتم نیما بیا یه دست دیگهگفت نمیخواد حال نمیده دیگهمنم گفتم چند ماه یبار همدیگرو میبنیمموقعیت به زور پیش میاد بیا دیگهدیدم گفت آبم دیر میاد دست دوم ، قضیه قاسم چل داخل باغ پیش میادا یادته (یه اتفاق مربط به دو سال قبل تر)من گفتم عیب نداره بیا دیگهدیدم نیما گفت محمد وسط اش نگی بسه دیگه نکنمنم که هنوزم شهوتم فروکش نکرده بودبع پشت خوابیدم پاهام دادم بالا گفتم کم حرف بزن دیگهدیدم نیما شروع کرد دکمه شلوارش باز کردن گفت اما از شام جا می مونینمبعدش گفت پاشو بشین منم نشستم گفت بکن دهنت تا بلند شهمنم که دیدم نیما راضی شده ، هر چی میگفت گوش میدادم کیرش گذاشتم دهنم شروع کردم ساک زدن کیرش که بلند شد اینبار دیدمنیما گفت همون حالتی بودی وایسا من دوباره به پشت خوابیدم پاهام از هم باز کردم دیدم نیما رو زانو هاش وایساد یخورده وازلین مالید رو سوراخ کونم یخورده آب دهن زد به کیرش شروع کرد مالیدن کیرش به سوراخ کونم من داشتم نگاه صورت نیما میکردم که دیدمنیما کیرش کرد داخل خودش بهم چسبوند بعدش شروع کرد تلمبه زدن انگار عجله داشت منم که همین میخواستم فقط نگاه صورت نیما میکردم که دیدم نیما گفت محمد حال میده بهت نهمنم گفتم آره خیلیگفت آمدی روستا به بچه ها بگم با هم ترتیب تو بدیممن چیزی نگفتمگفت چی شد بگم یا نهمنم که تو حال خودم نبودم گفتم بگودیدم نیما پاهم گرفت داد عقب کیرش کشید بیرون گفت جون چه سوراخت باز شده بعدش گفت بچرخ چهار دسته پامن برگشتم نیما دیدم دست گذاشت رو کمرم کیرش فرستاد داخل شروع کرد سریع تلمبه زدن جوری که سوراخ کونم دیگه حس نمی کردم داخل این سریع تلمبه زدنا کیر نیما در میومد باد هایی که موقع تلمبه زدن جمع میشد داخل کونم خارج میشدبیضه هام پر آب شده بودن یه مایعی از کیرم ترشح شده بود میدونستم با کیرم بازی کنم آبم فوری میاد به همین خاطر متتظر بودم آب نیما بیاد تا بعد خودم ارضا کنم تا سرد نشممنم از بین پاهام تلمبه زدن نیما داخل کونم نگاه میکردمکه دیدم نیما کیرش در آورد گفت محمد دراز بکش اینجوری پام درد میگره ، بخواب رو شکمگفتم نیما همین حالت کارت کن دیگهدیدم نیما گفت بخواب پاهام درد میگیرهمنم خوابیدم دیدم نیما بالشت گذاشت زیرم تا کونم بیاد بالا بعدش کیرش گذاشت تو سوراخم تا آخر فشار داد داخلبعدش شروع کرد تلمبه زدند ، کیرم هی به بالشت میخورد موقع تلمبه زدناحساس میکردم الان که ارضا بشمبه همین خاطر کونم میدادم بالا که کیرم نخوره به بالشتکه دیدم نیما فکر کرد اینکار میکنم تا تمام کیرش بره داخل شروع کرد فشار دادن که آخرش تسلیم شدم خوابیدم داخل این فشار دادن که احساس کردم آبم داره میاد سعی کردم سوراخ کونم جمع کنم اما کیر نیما مانع میشد یه قسمت از بالشت کلن خیس شدانگار آب سرد ریخت روم حال نداشتم شهوتم فروکش کردنیما متوجه نشد که من ارضا شدم همچنان داشت تلمبه میزدگفتم نیما سریع تموم اش کنکه دیدم نیما گفت سیر شدی دیگه از کیر ، کونت باز بده بالا مثل قبل تا سریع آبم بیاد منم که حالم داشت از اون شرایط بهم میخوردکونم دادم با که دید نیما از روم بلند شد دو تا پاشو گذاشت دو سمت بدنم ، کمرم گرفت کیرش کرد داخل سریع شروع کرد تلمبه زدن منم چشام بسته بودم تا تموم شهکه دیدم نیما خوابید روم کیرش فشار دادکه فهمیدم ارضا شدهبعدش سریع پاشد گفت محمد دستمال کاغذی ندارینگاه کردم دیدم رو کیرش کف سفید هستفهمیدم به خاطر آب کیر قبلی که توکونم مونده بودگفتم نهنیما شلوارش پوشید گفت محمد دیگه پاشو من رفتممنم بالشت نگاه کردم که خیس شده بودشورت شلوارم پام کردم تیشرتم پوشیدم رفتم طبقه پایین دستشوییخودم شستم امدم بیرون…وقتی میخواستیم بریم بیرون از خونه دیدم یکی کلید انداخت امد داخل داییم بود مادربزرگم که حوصله اش نکشیده بود امده بود خونه مااز ما پرسیدن اینجا چی میکنیدگفتم امدیم دستشویی…اگه خوشتون امد ماجرای قاسم که داخل داستان گفتم هم یزارمنوشته: محمد
2