مادر خانومم تو ۱۴ سالگی با اجبار با پدر خانومم که ۲۸ سالش بود ازدواج کرده بود، و همیشه بهم میگفت که از زندگیش ناراضی هست با وجودی که خداییش خیلی پولدار بودند،سه سالی بود نامزدی بودیم و چون مادر خانومم همیشه جلو من لباسایه باز میپوشید خیلی تو کفش بودم یجورایی خودشم فهمیده بود ولی خب خیلی ترسو بود،من مهندس هستم و عسلویه کار میکنم بعد از ازدواج شرکت واسم یه خونه گرفت و رها رو بردم عسلویه پیش خودم و هر روز ، روزی سه بارم سکس داشتیم ،تو اینستا با واژه های ضربدری و بی غیرتی آشنا شدم و واسم دلچسب بود و موقع خرید لباس واسه رها اونایی که آزادتر بودو انتخاب میکردم و رها هم خوشش مییومد، مدام تو این پیجا میگشتم به صورت یواشکی و مخفی ، سه ماهی از زندگی مشترکمون گذشته بود که وارد یه سری داستانایه باور نکردنی شدیم،
من کارم جوری هست که ۱۴ روز عسلویه هستم و ۷ روز اصفهان یه چندتا رست که اومده بودم رها اصرار کرد که اصفهان پیش مامانش و اینا چند روز بیشتر بمونه و بعد بیاد ،منم قبول کردم ،دو الی سه روز سرکار بودم که زنگ زدم رها معلوم بود داره گریه میکنه ولی اصرار داشت همه چی اوکی هست ،قرار بود یه هفته ای بیاد عسلویه ولی ۱۴ روز موند اصفهان، رفتم اصفهان خیلی تو خودش بود ،ناراحت بود هر چی میپرسیدم چیزی نمیگفت و بحثو عوض میکرد ،بعد از ۷ روز اومدیم اصفهان ،تو راه برگشت قسمش دادم چی شده گفت بریم اصفهان بهت میگم و کلی گریه کرد،تو ذهن خودم فکر میکردم بهش تجاوز کردند …
خلاصه رسیدیم اصفهان ،خستگیمون که از بین رفت شروع کرد به حرف زدن که تورو خدا در مورد خانوادم بد فکر نکن و این یه راز باشه گفتم خب چیه بگو،گفت مامانم به یه پسر به اسم میثم دوسته و بعد از ازدواجمون به صورت اتفاقی پیاماشونو تو واتس آپ دیدم و واتس آپشو هک کردم و فهمیدم رابطشون خیلی باهم زیاده پسره تقریبا۲۷ سالی داشت،میگفت با مامانم صحبت کردم کلی گریه کردم ولی فایده نداره و گفته همه چی بینمون تمومه تا اینکه یواشی پشت سر مامان رفتم دیدم رفت سواره ماشین پسره شد منم رفت جلوشونو گرفتم که پسره اومده پایین سرم داد زده و فرار کرده
یه لحظه هنگ کرده بودم رفتم سر لب تاب واتس اپ مادر خانومم باز کردم دیدم به به اوضاع خرابه ،چندتا عکس از کص و کونشم واسه پسره فرستاده و شدید باهم اوکی هستند ،بدونه اینکه رها بفهمه عکسارو فرستادم واسه خودم ،باور کنید چند بار من با این عکسا ارضا شدم و تو چندتا گروه میفرستادم و نظراتشونو میپرسیدم و حشری میشدم،پیش خودم گفت بی عرضه هستی که یه غریبه داره مادر زنتو میکنه تصمیم گرفتم برم تو نخش به خانومم گفتم همرو خودم درست میکنم فکر نباش، ۴ روز مرخصی گرفتم و با ۷ روز خودم شد۱۴ روز، رفتیم اصفهان خونه پدر خانومم اول کار که همو دیدیم خیلی آروم و سکسی نزدیک لبش بوسش کردم که یکم تعجب کرد،با خانومم هماهنگ کرده بودم چون مامانت از بابات آنچنان محبت ندیده و پسر نداره من باهاش خیلی جور بشم تا سمت غریبه نره که آبرو ریزی کنه اونم از خدا خواسته که قبول کرد ولی گفتم به شرطی که یه کار واسم بکنی ولی به موقعش میگم گفت هرچی باشه قبوله
خلاصه فردایه اونروز منو مژگان (مادر خانومم) رفتیم بیرون از اولش که تو ماشین نشست همش دستش تو دستم بود،بهش گفتم من همیشه دوست داشتمو دارم ولی یه اتفاقایی افتاده که ازت دلخورم و شاید رها رو طلاق بدم، تعجب کرد و گفت چی
گفتم رها تو سکس خیلی سرد شده اصلا رابطه نداریم ،گفت خب این که درست میشه گفتم یه چیزه دیگه هم هست اینکه میخوام مثل شما که با میثم هستید منم یه دوس دختر بگیرم یهو دستاش یخ کرد،هنگ کرد داشت حالش بد میشد آرومش کردم یه ریز گریه میکرد ،گفتم من به هیچکس نمیگم به رها هم نگفتم فقد
گفت فقد چی گفتم این عکسارو ببین عکس کص و کونش و سینش بود هنگ کرد ،گفت اینارو از کجا آوردی گفتم بماند ،گفتم حتی میدونم چندبار هم باهم سکس داشتید وکجاها بوده مدام گریه میکرد و میگفت تورو خدا زندگیمونو خراب نکن گفت غلط کردی به شوهرت خیانت کردی حتمی دخترت هم مثل خودته التماس میکرد و درد دل که همه چی پول نیست و اینکه از طرف شوهر بهش محبت نشده و سکس ندارن که گفتم مگه من مرده بودم که گفت میدونی چی میگی آرش گفتم اره …
گفت فقد یه راه داره اینکه همین الان زنگ بزنی به میثم و بگی ماجرا لو رفته و همه دنبالت هستند که فرار کنه بره گفت چشم گفتم نه اول یه جا قرار بزار تا من ببینمش بعد تمومش کن گفت تو روخدا شر درست نکن گفتم همینی که میگم وگرنه همین الان عکس کس و کونتو میزارم تو گروه خانوادگی بعدم طلاق گفت باشه ،زنگ زد بهش و قرار گذاشت با مژگان رفتیم سر قرار و بدون مقدمه تا دیدمش چندتا مشت زدم بهش که فقده فقد چرا سره زنم داد زده طرف فرار کردو رفت مژگان بهش ز زد گفت ماجرا لو رفته همه دنبالتن فقد فرار کن اونم یک دقیقه نشد گوشیشو خاموش کرد و…
مژگان گفت پایه قولت هستی گفتم خیلی عجولی رفتم ورودیه شهر اونجا معمولا خونه مبله اجاره میدند یکیو اجاره کردم و کلید رو گرفتم تو مسیر مژگان گریه میکرد و میگفت کجا گفت فقد خفه شو، رسیدیم درب خونه گفتم پیاده شو رفتیم داخل گفتم لباساتو درآر با گریه داشت لخت میشد اووووف عجب چیزی بود از عکسا نازتر و خوشکل تر ،شرت پاش بود یه داد زدم سرش اونم درآورد گفتم بیا جلو اومد شلوارمو کشیدم پایین و گفتم بخور ،گفت ارش خواهش میکنم گفتم فقد خفه شو و کاری که میگم بکن اوووف عجب ساکی میزد خوشم اومد رفتم ازش لب گرفتم گردنشو خوردم سینه هاشو لیس میزدم و میخوردم تو ابرا بود اومدم سراغ کسش دقیق بویه کسه خانوممو میداد،یه کس تپل وسط قرمز اطرافشم سفید واقعا عالی حساب کنید یه زن با قده۱۷۳ و وزنه۶۵ و سینه هایه۸۰ جلوت باشه اووف عالی بود ،کسش کف کرده بود منم خوب خوردم سرمو محکم فشار میداد رو کسش گفت آرش گفتم جونم گفت بکن توش کیرمو آروم رو کسش میکشیدم و کردم تو عااالی بود اصلا انگار نه انگار از این کس دوتا دختر اومده بیرون، گفتم کون میخوام گفت نه اصلا اصرار نکردم چون زیادی اذییت شده بود تند تند میکردم حس کردم یه لرزید و ارضا شد منم چند دقیقه بعدش آبم اومد و ریختم توش بوسش کردم یکم تو بغلم بود و ارومش کردم و گفتم همه چی رو فراموش میکنم و هر موقع نیازه سکسی داشت فقد به خودم بگه و از این ۷ روزه که اصفهانم حداقل ۳ بار میکنمت ، خندید و قبول کردو رفتیم کلید رو تحویل دادیم و رفتیم خونه و به خانومم گفتم همه چی ردیف شد مامانت تموم کرد با پسره دعوا کرد منم دعوا کردم و فقد مونده تو به قولت عمل کنی گفت چی ؟
گفتم رفتیم اصفهان خودتو آماده کن واسه فانتزیایه سکسی جدید