کون لق تو با تته پته گفتم : داداداشتتتم مخش رو میزدم آخه دختره هی میگفت نه من نمیدم از تو بدم میاد از همتون بدم میاد منم به زور داشتم لباساشو در میاوردم که نمی زاشت خلاصه سریع جیم شدم اومدم خونه تا اینکه یه روز که داشتم طبق معمول که داشتم میرفتم بیرون داشت سر کوچمون میرسیدم دیدم یکی داره صدام میکنه برگشتم دیدم حکیمه سرش رو از پنجره ی خونشو ن انداخته بیرو ن میگه بیا اول تعجب کردم بعد یه نگاهی کردم خلاصه به دور و بر یه نگاهی انداختم دیدم کسی نگام نمیکنه رفتم زیر پنجره بهش گفتم : من در مورد اون روز به هیچ کس چیزی نگفتم تو هم بی خیال من شو باشه حکیمه گفت : آخه خره من بهت اعتماد کردم که گفتم اون پسرا برن و الا کون لق تو هم کردن کیر تو کونم کرده باشن بعد گفت در باز میکنم بیا تو هیچ کس خونمون نیست منم که دیدم دختر سه پیچیه واسه حفظ آبرو که کسی من رو با اون یه لحظه نبینه رفتم تو دیدم یه لباس نازک که از زیرش همه چیز معلووومه یعنی تا فی خالدونش معلوم بود اومد بهم دست داد و رو بوسی کرد گفت بیا تو منم رفتم تو رفتم رو مبل نشستم رفت واسه من یه ذره میوه با شیرینی با چای آوورد و نشست درست کنارم بعد گفت من از کار اون روزت خیلی ممنونم چون من به اشتباهم پی بردم و همچنین تو دیگه مال من شدی من یه لحظه انگار کیر تو کونم کرده باشن صورتم رنگ خون شد تو دلم گفتم نه دستی دستی خودمون رو به گاییدن دادیم حکیمه گفت : یادته اون روز گفتم از خجالتت در میام گفتم آره گفت امروز روزش رسیده کسش گفتم شاید آبت اومده من یخ کردم بعد لباسش رو که از حریر یک دست بود آروم آروم زد بالا دست من رو بردش گذاشت همونجایی که نباید میزاشت خیلی گرم بود من گرماشو خیلی دوست داشتم بعد پاهاشو جفت کرد دستم اون لا گیر کرده بود خیلی لا پاهاشو به هم میمالید مثل این فیلم سوپر ها ی حرفه ای این کار رو میکرد من داشتم از خجالت به همرا لذت میمردم بعد اومد زیر گردنم رو بوس کرد با یه دستش شروع کرد به در آووردن لباسم که یهو انگار برق از کون من بیرون زده باشه گفتم حکیمه الانه که پدر مادت بیان خنده کردو گفت کسش بابا یه جور پریده گفتم شاید آبت اومده نترس خیالت به مدت سه روز تخت باشه تعجب کردم گفتم : به مدت سه روز چی جورشه با خند ه گفت : پدر مادرم به مدت سه روز رفتن مسافرت دور گفتم : داداشت چی ادامه دارد…
لخت شو برام برقص
4.8K نظرة100%