مثلا زنداداشم بود
تقریبا یسال از جدایی پویا و الهه میگذشت و دیگه ب کل همو فراموش کرده بودن و دیگه من شده بودم همدم تنهایی الهه و گه گاهی با من دردو دل میکرد ، و جوری شده بود ک احساس میکردم روی من حساس شده ب طور مثال وقتی با گروه جدید بیرون میرفتیم اگه یکی از دخترا باهام گرم میگرفت الهه سریعا میزد تو برجکش و خاهرشوهر بازی درمیاورد انقد اینکارارو انجام داد ک ناخوداگاه ب خودم اومدم و بعد چندسال ک خداییش هیچ نظری بهش نداشتم دیگه بهش نظر پیدا کردم دیگه یع کرمی ب جونم افتاده بود ک هرجور ک شده باس یکارایی رو با الهه انجام بدم چون میدیدم ک گویا اونم منو دوست داره دیگه هرچی میرفتیم رو ب جلوتر مام بیشتر باهم حرف میزدیم هرشب و هرشب چت و گاها برای اینکه بدونم مزه دهنش چجوریع اخر چتمون استیکر قلب میفرسادم و با استیکر قلب اون جواب داده میشد یواش یواش قلب جای خودشو داد ب بوسه و دیگه کم کم رومون بهم باز شده بود البت تا ب این حد ک مثلا اگه ببینمت لپتو بوس میکنم و لپتو میکشموو و همین چیزای کوچیک، زندگی همینجور داشت پیش میرفت تا روزی ک با بچه ها تصمیم گرفتیم بریم کوهنوردی بچه ها جلوتر میرفتن و مام پشت سر اونا ک دیگه رسیدیم به یه سنگی ک اون نمیتونست بیاد بالا البته شایدم میتونست ولی انگار دوست داشت من دستشو بگیرم و بالا بکشمش بلخره اولین تماس بینمون شکل گرفت جوری ک اصلا دوست نداشیم دست همو ول کنیم بلخره بخاطر اینکه کسی متوجه نشه مجبورا ول کردیم دست همو و ادامه مسیر و سکوتی ک بینمون بود شاید خیلیاتون بگید حالا یه دستی گرفتیا ببین چه خبرته من قبلا با کسایی دیگم رابطه داشتم ولی این مورد فرق میکرد تو چندسال گذشته ارتباط ما جوری بود ک یک درصدم فکر نمیکردم ک بشه روزی همو لمس کنیم ناسلامتی روزی ب چشم زنداداش نگاش میکردم ازین فازا ک پسرا ب دوس دختر رفیقاشون میگن ب هرحال بگذریم خلاصه اون روز تا وقتی ک از کوه برگردیم چندباری نگاهامون بهم قفل شد و شبشم طبق معمول چت کردن منتهی اینبار گرمتر و دلمون بود ک بازم همچین اتفاقی بیفته منتهی هیچکدوم ب زبون نمیاوردیم تااینکه که
یه شب تو گروه اعلام کردم جمعه کی پایس واس کوه و هیچکی اعلام امادگی نکرد جز الهه همین ک چند دقیقه ای گذشت و دیدم کسی پایه نیس سریعا رفتم پیوی الهه و گفتم کسی نمیاد که عایا بهتر نیس خودمون بریم ک خوشبختانه الهه گفت اره بابا خودمون بریم اینا همه ناز میکنن منم حرفای الهه رو تایید و چجور بگم همون کصلیصی خودمون و قرار شد بریم کوه منتهی چه کوهی همون اولین جای سرسبزی ک دیدیم کنار یه رودخونه گفتیم همینجا خوبه و رفتیم نشستیم جوری ک گاها بهم تکیه میدادیم و چندباری من ب خودم جرات دادم باموهاش بازی کنم و ب بهونه لاک جدیدی ک زده بود یهو دستشو گرفتم و کمی نوازش و بازم کصلیصی و چه لاک قشنگی و چه دستای نازی و ازین حرفا من هوای اطرافم داشتم ک کسی دورو بر ما نبود و ما همچنان در حال نوازش دست الهه ک یهو الهه سرشو چرخوند سمت من و نگاهامون باز بهم قفل شد اونایی ک تجربه داشتن میدونن من چی میگم اینجور مواقع اهنربایی تو لبها ایجاد میشه ک تو هیچ چیزی نیست و یهو لبامون بهم چسبید و اون چشاشو بست و منم بخاطر اینکه حواسم ب اطراف باشه با چشمای باز همراهی میکردم یه دقیقه ای طول کشید تا ازهم جدا شدیم اون روز چندبار دیگم از هم لب گرفتیم منتهی فقط لب جرات پیش رفتن بیشتر واس کار دیگه رو نداشتیم بلخره اون روز خوبم تموم شد
کون بزرگی داشته ناکس
و شبشم طبق معمول هی چت و حرف انداختن ازین ک ای کاش میشد جایی بهتر باهم تنها باشیم دیگه مطمن بودم اونم دوسداره باهم تنها زیر یه سقف باشیم البته اینم بگم بخاطر گذشته ای ک باهم داشیم من بعد اینکه لبم ازش گرفته بودم اصلا فکر نمیکردم ک روزی بشه پام و فراتر بزارم و بیشتر پیش برم و بخاطر همین اصلا راه نداشت بهش پیشنهاد خونه خاالی کسی دیگه یا سوئیت منزل رو داد میترسیدم ناراحت بشه و بگه ک مگه من جندم ک همچین پیشنهادی رو بهم میدی خلاصه چند وقتی گذشت تااین ک یروز قرار بود خونه ما صب تا شب خالی بشه و مامان بابام برن خارج از شهر همین ک مطمن شدم خونه قراره خالی بشه گفتم دیگه وقتشه سریع رفتم پیوی الهه و بعد سلام علیک و اینجور چیزا بحث انداختم ک ای بابا یکیم نیس برامون اشپزی کنه ک گفت مامانت چیه پس گفتم که خونه نیستن ،بعد اون گفت خب نهار درست میکردی منم دعوت میکردی
همین ک اینو گفت فهمیدم ک دلشه بیاد خونمون گفتم ای بابا قرار بود تو بیای نهار درست کنیا مث اینکه یچیرم بدهکارشدم
یکم سر کیرمو تف مالی کردم
بعد منم گفتم باشه تو بیا من خودم برات نهار درست میکنم من ک میدونم تو داری شوخی میکنی و نمیای بعد گفت بخدا میام دیگه منم ک تو چیزم عروسی برپا بودو گفتم باشه بیا بعد دوساعت اومد خونمونو مث بچه ها نشسیم غذایی ک از بیرون گرفته بودمو خوردیم و بعد غذا نزدیک هم نشسیم و من با موهاش بازی میکردم ک دوباره برگشت سمت منو نگاهامون قفل هم شد و لبا رفت رو هم قشنگ پونزده دقیقه ای تو همین حالت بودیم و من تواین پونزده دقیقه ب این فکر میکردم ک نهایت کاری ک من بتونم رو الهه انجام بدم اینه ک بتونم یه سینه هاشو بمالم اخه خدایی دختر سفت و سختی بود
خلاصه بعد یه رب ک لب همو خوردیم من دراز کشیدم و اونم دراز کشید رو من و همچنان لب همو میخوردیم ک من کمی بیشتر ب خودم جرات دادم ک بزار دستمو از پشت ببرم تو شلوارش و اینکارو اروم اروم کردم و دیدم ک الهه پایه ترازین حرفا بوده بلخره دستم انقد پیش رفت تا رسید ب جایی ک حس کردم خودشه یه جای خیس و لزج واقعا نمیدومم چه چیزیه ک تا دست میخوره بهش و میمالیش باعث میشه دختر اونطوری از خود بیخود بشه که یهو چشاش خمارشه و دیگه هیچی ندونه انقدر مالیدمش ک دیگه برا لخت شدنش هیچ مقاومتی نکرد منم ک مث ندید بدیدا افتادم دو کصش و چند دقیقه ای خوردمش بعد یهو برگردوندمش و دیدم ای وای من چی داری میبینی پویا این الهه بااین هیکل باربیش چ کون بزرگی داشته ناکس دیگه اینجا بود ک مغز فرمان نمیداد و فقط کیر بود ک امرو نهی میکرد از شانس بد من تواون لحظه مامانش بهش زنگ زد که پس کجایی بیا خونه قراره بریم مهمونی منم ک چنان ضدحال خوردم ک نگو بعد اینکه مکالمش تموم شد ازش چند دقیقه وقت خاستم و اونم قبول کرد بصورت دمر خابوندمش و یکم سر کیرمو تف مالی کردم و اروم گزاشم تو سوراخش و هر چندثانیه میلیمتری هل میدادم رو ب جلو که یهو متوجه شدم ک با دستاش داره چنگ میزنه ب بالش همینکه این صحنه رو دیدم دیگه بافشار تمام فرو کردم بهش و اونم چنان آخییی کشید ک مردم براش دیگه بعد از چند دقیقه دیدم خوشش اومده و خودشو هی عقب جلو میکنه و دیگه کیر منم نیت نداش ک ابش بیاد و اونم دیگه هی میگف دیرشده تموم نشد دیگه منم بیخیال ارضاشدم و گفتم برای اینکه بار دومیم همچین اتفاقی بیفته پس بزار تمومش کنم و دیگه ادامه ندم و کیرمو کشیدم بیرون و کردم تو شورتم و مطمئنم بودم کیرم داره ناموسی بهم فحش میده
داداش حشری, کیر,داداشی
کوس, کوس خیس ,جنگل ,آب کیر
کوس بدم ,آب کیر
برده جنسی ,آنال
تینیجر ,سکس خانوادگی
سکس خشن ,برده جنسی
سوراخ کون ,گشاد ,آب کیر
کوس آب کیری
کیر بخور ,کلفت
کوس کره ای ,تست
دو کیر ,سوراخ گشاد
کیر سیاه ,کوس پاره
زن جنده ,کوس پولی
کوس نمای نزدیک
تخم بخور ,آنال
جنده شهوتی ,حشر بالا
کیر خور ,سوراخ کون
لخت شو برام برقص
4.3K نظرة100%