اوایل تابستون بودش که داشتم توی گروه های تلگرامی چرخ می زدم و کامنت هایی که ملت برای هم چرت و پرت نوشته بودن رو میخوندم. از گرمای هوا بی حوصله شده بودم و روی تخت لم داده بودم و همینجوری وقتم رو تلف می کردم.پیغام های مختلف و اکثرا پرت و پلا، بدون محتوا، مزه پرونی، کس لیسی و اموجی های مسخره… می فهمید که چی میگم؟تا اینکه رسیدم به پیغام که به نظرم خاص اومد؛ نه به خاطر متن خاصی که نوشته باشه، بلکه به خاطر عکسی که روی پروفش گذاشته بود. پروفش رو باز کردم و عکساشو چک کردم. اکثرا عکس های سیاه سفید، با موهای سیاه و صورت لاغر و بدن خوش فرم…خلاصه خیلی توجه منو به خودش جلب کرد. چونکه یه پسر تنها هستم و با این عکس فکر و ذکرم مشغول شد.دو دل بودم که بهش پیغام بفرستم یا نه… چه جور آدمیه یا چه جور شخصیتی داره؟ نکنه دوست پسر داشته باشه… اصلا پیغام بدم که چی بشه من که جرات جلو رفتن توی رابطه رو ندارم… اصلا هیچکدوم از شرایطش رو ندارم.خلاصه گفتم از اینی که هست بدتر که نمیخواد بشه؟ بهش یه پیام می فرستم ببینم چی میشه.اولین پیام براش نوشتم سلام، مایل هستی راجع موضوع … بیشتر با هم صحبت کنیم؟(همون موضوعی که راجع بهش کامنت نوشته بود)بعد نیم ساعت پیامم رو دید و نوشت خیر، تمایلی ندارم. منم بهش گفتم باشه اشکالی نداره. دیگه هم از فکرش اومدم بیرون و خیلی متمدنانه نه مزه پروندم نه دلقک بازی… خیلی ساده و عاقلانه بی خیالش شدم.حدودا یک روز گذشت دیدم پیام فرستاده که هنوزم میخوای راجع … صحبت کنی؟(یه چیزی تو این مایه ها)وقتی پیغامش رو دیدم سین نکردم و گذاشتم یکساعت گذشت… شاید چون توی شوک بودم یا اینکه میخواستم ببینم باید چی جوابشو بدم، یا اینکه می ترسیدم.بعد یکساعت جوابشو دادم و نوشتم که چرا که نه دیروز میخواستم باهات صحبت کنم، ولی موضوع اصلی اینجا بود که موهات اینقدر قشنگه که پاک یادم رفت چی میخوام بهت بگم.یه ایموجی خنده فرستاد و گفت لپتو بخورم… منم همینجوری موندم چون تا حالا با هیچ دختری(بجز دخترای فامیل اونم زمانی که بچه بودیم) چه حضوری و چه مجازی صحبت نکرده بودم. دانشگاهمونم فقط پسرونه بود برای همین اصلا یه وضع خرابی داشتم(و دارم) که نگو…(این اصلا خوب نیست روحیه آدم یه جور مریض میشه… خدا عاقبتمونو بخیر کنه) خلاصه…نمیدونستم چی بگم… از طرفی اینو حس کردم که اینقدر راحت خودمونی شد… احتمالا نشونه خوبی نیست و این دختر نمیخواد روابط طولانی مدت داشته باشه(چیزی که خودم دنبالش بودم چون شدیدا فقر عاطفی داشتم و دارم… بله بله فقر مالی رو که همه داریم)یخورده ناامید شدم اما گفتم بذار یه چیزی جوابشو بدم ببینم چی میشه(همونجور که اون حس شیطونی داشت منم همون حس رو داشتم اما اون اول شروع کرده بود). بالاخره نوشتم:+گربه ات حالش خوبه؟-؟؟+مگه همه دخترا یه گربه ناز و ملوس با خودشون ندارن؟{اینجا لازمه اشاره کنم منظور من از اینکه گفتم گربه، اشاره به کلمه انگلیسی پوسی(Pussy) که هم به معنای گربه کوچک و هم به معنای کوبص بکار میره}اونکه سریع منظورمو گرفت و فهمید کدوم گربه رو دارم میگم:-آره حالش خوبه اتفاقا گشنشه+آخی… ملوسی… حتما خیلی نازه؟-آره کلی ناز کش هم داره. دیروز بردمش آرایشگاه موهاشو عروسکی کردم. الانم انگشتمو کردم تو دهنش باهاش بازی میکنه و خیسش می کنه.+ای جان… گربه ملوست گشنش نیست؟ میخوای براش یه چیزی بیارم بخوره؟-چرا هرچی بیاری باهاش بازی میکنه و میخوره+یه سوسیس خیلی تر و تازه و داغ و کلف دارم که بهش بدیم فقط باید خودتم کمک کنی تا بتونم خوب سیرش کنم-آره حتما گربه من خیلی وحشیه شرط می بندم تا کلی باهاش بازی نکنه و همه جارو خیس نکنه سیر نشه و خوابش نبره الانم خیلی قرمز و ملتهب شده. دست که بهش میزنم میپره رو هوا. چشاش خماره خمارهبه همین سرعت وارد یه سکس چت شده بودم، هرچند که لذت زیادی نمی بردم چون هدفم از اول این نبود. فقط همینجوری چرت و پرت می گفتم از اونجاییم که میدونستم چیزی عایدم نمیشه، هر پرت و پلایی به ذهنم می رسید می نوشتم و مراعات چیزیو نمی کردم:+خیلی دوست دارم سوسیسمو بدم به گربت بعدش هم با توپای کوچیلو موچولوش بازی کنه. شرط می بدنم که خیلی خوشش میاد.-آره خیلی سوسیستو محکم تر بده به این گربه ملوس وحشی…+این سوسیس کلفت وسطش کلی پنیر پیتزا هم داره که اگه خوب داغش کنی از سرش میریزه بیرون و کلی خوشمزه تر میشه. اجازه بده تا این پنیر پیتزا رو هم بدم گربه ملوست حسابی بخوره طوری که دور دهنش و موهای نازش کلی پنیر پیتزا بچسبه.جدی خیلی دوس دارم که این پنیر پیتزاتو بدی به گربم تا داغیشو تو عمق وجودش حس کنه. بده توروخدا بده…جدی دیگه نمیدونستم از اینجا به بعد چی بگم :))) اون شروع کرد به تایپ کردن و تایپش هم طولانی شد. اما بعدش بلاک کرد… فکر کنم دیگه گربش وحشی شده بود و اتاقو خیس کرده بود.خلاصه این اولین تجربه من بود و کلا از باز کردن بحث با دخترای وطنی پشیمونم کرد(پسرای وطنی هم که جای خودشون)تا چند هفته بعد این اتفاق داشتم بهش فکر می کردم و اینکه چقدر ذهن های ما ایرانی ها حقیر و درگیر شده.یاد یکی از صحبت های دکتر هلاکویی افتادم که میگفتش اینجا توی غرب، طرف دیگه نهایتا در روز 1 ساعت سکسشو میکنه و بقیه روز با ذهن باز به زندگی خودش میرسه. اما توی ایران صبح و شب ذهنش درگیر این چیزاست و روز از نو روزی از نو…پی نوشت: آب که از سر ما ایرانی ها گذشت، چه یه وجب چه ده وجب.پی نوشت 2: از دفعه بعد به جای دختری که گربه داره، میرم دنبال دختری که خرگوش داره. با نمک ترن.نظراتتونو بنویسید ببینم شما در جامعه از نظر جنسی گشنه اید یا سیر؟ از نظر عاطفی چطور؟شاد باشید.نوشته: زورو ضروریان
106