سلام !بعد از مدت ها بالاخره موفق شد یواشکی بیاد خونه ی ماآخه فقط ۱۴ سالش بود و خانواده ی خیلی سخت گیری داشتمنم اون روز خونه تنها بودم .اول که اومد یکی دو ساعتی حرف زدیم …همونطور که مشغول حرف و غر زدن و حسادت کردن بود بهش نزدیک شدمو هودیشو از تنش در آوردم .خیلی بامزه بود. بهش گفتم : حنا من خیلی دوست دارم … میشه ؟خندید و با اکراه گفت : چیییییییی ؟؟؟موهاشو از جلوی صورتش کنار زدم و گفتم میشه سینه هاتو ببینم؟؟؟؟حنا خیلی حسود و انحصور طلب بوداز وقتی باهاش رفیق شده بودم همه ی اطرافینمو گذاشته بودم کناراز طرفی چون چهار سال از من کوچیک تر بود هرچی میگفتم بدون فکر قبول میکرد .وقتی گفتم میخام سینه هاتو ببینم خندید …منم لبامو گذاشتم روی چشماش و سعی کردم قربون صدق برم . یه دستمو گذاشتم روی سینش از روی سوتین و یه دستمو گذاشتم دور گردنشدیگه صدای حرفهاش قطع شدفهمیدم بدنش شل شده .یواش از جام بلند شدم و بهش گفتم بریم رو تخت .میخندید فقط !انگار نمیدونست چه بلایی قراره سرش بیادنشوندمش لبه ی تخت و سوتینشو در آوردماولش یکم صداشو نازک کرد و جیغ کشید اما بعد با اخم من خودشو جمع و جور کرد.نشستم رو زمین سرمو گذاشتم رو سینه اشبا زبونم نوک سینشو لیس زدمخودشو عقب کشید و گفت الهام آجی …گفتم دور صدات بگردم …بزار کارمو بکنم .بعد از چند ثانیه حس کردم خیلی تحریک شدهدرازش کردم رو تخت و رو دستم خوابوندمش . دستمو گذاشتم رو سینه هاش و یواش یواش براش میمالوندم .صدای آه و آه یواش ازش میومد …بهش گفتم دوستم داری ؟گفت مثل همیشهگفتم پس شلوارتم …حرفمو قطع کرد و گفت : هرچی تو بگیشلوار و شورتشو در آوردم و خوب به کس کوچولوش نگاه کردم .دیدم چشماش بدجوری بهم خیره شده …خندیدم و انگشت وسطمو کشیدم رو لباشبهم ثابت شده بود همه جورع دوستم داره که حاضر شده جلوی من لخت بشه .پاهاشو بهم قفل کرده بود انگار خجالت میکشید . یکم لباشو بوسیدم و با شیطنت گفتم که یه تار موهاشم به کسی نمیدمخیلی ذوق کرده بود . چون خیلی حسود بود و از اینکه من رفیق های دیگه ای هم دارم دلخور میشدحاضر بود هرکاری بکنه تا مال من بشه .پاهاشو باز کردم و انگشتمو کشیدم روش …اول یه آه بلند کشید که صداش هم لرزیدخم شدم و لبامو گذاشتم رو کسش … یهو دیدم صداش در اومد گفت الهاممم آجی آھ آییی جون حنا دیگه اینو نه…من …منآه الهاممممم وویییاوهسرمو آوردم بالا گفتم چتهههههه خانم کوچولومن که فقط دارم لیس میزنمدستاشو گذاشت رو صورتشفهمیدم دردش نگرفته فقط خجالت کشیده .زبونمو روی چوچولش میچرخوندمو اونم کمرشو هی بلند و میکرد و یواش یواش صدای ناله اش به گوشم میرسیدزبونمو آروم بردم داخلش . اولش صداش قطع شد اما بعد یه آه بلند کشید و گفت خیلی میخوامت الهام .خوشحال بودم که رفاقتو در حقش تمام کرده بودم باعث شده بودم به لذت برسه . از جام بلند شدم . انگشتمو گذاشتم روی چوچولش و باهاش بازی کردم . حنا چشاشو بسته بود و فقط با لبخند آه میکشید .انگشت وسطمو گذاشتم روی سوراخشو بردم داخل … دستمو چسبیده بود و نگاهش منتظر بوددوست داشت سریع تر براش تلنبه بزنماما من عاشق نگاه مستش بودم و تا چند دقیقه انگشتمو تو کسش بدون حرکت نگه داشتم .پاهاش باز بود و انگشت منم وسط کسش بودبا دستاش رو تختی رو چسبیده بود و نگاه منتظرش خیره شده بود به دستای من .صداش کردم و گفتم . از لحظه ای که آبت بیاد دیگه فقط مال منیحق حرف زدن با هیچ دختر و پسریو بدون اجازه من نداری .رفیق کیلو چنده ؟ تا تهش عروسک منی ! خیلی میخوامت ماه کوچولوخندید گفت امشب یه کاری کردی دیوونت بشمانگشتمو در آوردم و دوباره با شتاب بردم تووهی ای کارو تکرار کردم دیدم دماغش قرمز شده ، فهمیدم داره گریه اش میگیره ولی چون میدونستم از شدت هیجان و لذت اینجوری شده توجهی نکردم .انگشتمو تو کسش چرخوندم و آهش بلند تر شداصلا نمیگفت یواش فقط اه میکشید و چشماشو میبستیکی دیگه از انگشتامم بردم تو و تند تند عقب جلو کردم … میخندید و آه میکشید . سرعتمو تند کردمانقدر تند که دیگه صدای ضربه های دستمو کسش کل اتاقو پر کرده بودچشماشو رو هم فشار میداد و به رو تختی چنگ میزد . دیوونه ی صدای ناله هاش شده بودم .چند دقیقه بعد پاهاش لرزید و آبش ریخت …خیلی بی حال شد و حتی چشم هاشم باز نکرد .براش یه لیوان آب آوردم و یه نفس خورد . اما باز بی حال افتاد رو تخت و پاهاشم همونجوری باز بود .از اینکه آبشو بخورم متنفر بودم اما دستمال کاغذی آوردم و کسشو تمیز کردم .شورتشو پاش کردم و رفتم کنارش خوابیدم .سینه هاش خیلی کوچولو بودن . یه ویشکون ریز از نوک سینه هاش گرفتم که باعث شد جیییغ بکشه و خودشو لوس کنه .از اینکه موفق شده بودم سینه هاشو بمالونم خوشحال بودمنوشته: الهام
67