احمد چاقال و من باهم بگا رفتیم

سلام من علی هستم 16 سالمه و اسم دوستم احمده و 15 سالشه میخوام خاطره ی بگا رفتن خودمون و بگیم این خاطره مال چند ماه قبل از کروناس و رفته بودم توی یه مسجد و اونجا یه اخوند کس کش داشت سخنرانی میکرد که شروع کرد به کس و شعر گفتن از ثواب صیغه کردن و غیره که منم خر کیف شدم رفتم به احمد پشمی گفتم بریم جنده صیغه کنیم که یه شماره دوستم گیر اورد زنگ زدیم و قرار و گذاشتیم برای فردا و شبش توی کونمون عروسی بود و صبح که داشتیم میرفتیم یکم ترسیده بودیم و محض احتیاط من چاقو تاشو خودم و برداشتم گذاشتم تو جیبم و رفتیم(شاید دیده باشین اندازش اندازه ی سر کیر میمونه راحت میشه قایمش کرد) سر قرار که دیدیم هیچ خبری نیست یه زنگ زدیم گفتیم کجایید که یه ادرس دیگه دادن که یه کوچه ی تاریک بود و منتظر حوری بودیم بجاش دو تا سیبیل کلفت اومدن سر قرار به احمد گفتم کون بچسب در بریم که جاکشا مارو گرفتن انداختن توی گونی و گذاشتنمون توی انباری هیچی مثل سگ ریده بودیم به خودمون که اونجا بود یاد گفته ی استاد گاندی افتادم که میگفت حشریت ریده به کله ی بشریت هیچی دیگه ما هم شروع کردیم به توبه کردن خخخ که دیگه گناه نمیکنیم و از این کس شعرا که یاد اون چاقو افتادم ولی گونی یکم تنگ بود نمیتونستم حرکت کنم با هر بد بختی بود چاقو رو در اوردم و زدم به گونی دیدم زرشک کردنمون توی دوتا گونی و با کلی بد بختی اومدم بیرون و پام خواب رفته بود کامل بی حس شده بود خودم و کشوندم و گونی احمد و هم پاره کردم و وقتی اومد بیرون گفت علی کیرم دهنت و دقت کردیم دیدیدم اونجا انباری نیست بیشتر شبیه اشپز خونس که گفتم بیا قلاب بگیر من از هوا کش یکی و صدا بزنم اخرش قلاب گرفت و بعد از چند دقیقه اربده زدن یه زن پیر خرفت اومد سرش و کرد توی پنجره ی کوچیک هوا کش گفت هااا چیه گفتم بیاید کمک مارو انداختن اینجا گفت چی چی میگی دوباره تکرار کردم گفت چی چی میگی اینجا بود فهمیدم از شانس کیریمون ایشون گوشش درست و حسابی نمیشنوه و نمیتونستیم بلند حرف بزنیم چون اگه بلند حرف میزدیم میفهمیدن از گونی بیرون اومدیم و کونمون میذاشتن هیچی در گوشش این و چند بار گفتم تا فهمید و شروع کرد سوال پیچ کردن (اخه مادر جنده بیا مارو نجات بده چرا کس میگی) انقدر کس و شعر گفت که گفتم ولمون کن و گفت من میرم نوم و صدا کنم چند دقیقه بعد یه بچه 8 ساله اومد گفت من امیرم گفتم خب بکیرم گفت ننه بزرگم گفته بیام درتون بیارم نزدیک بود از شدت تاسف گریم بگیره نمیدونم چرا هم خندم میومد هم اعصابم خورد بود گفتم بیا یه کاری کن ما بیایم بیرون گفت بگردید یه بیل پیدا کنید زمین و بکنید تونل بزنید از اونور خونه بیاید بیرون (میخواستم بگیرمش کیرم و تا ته بکنم توی حلقش) که دیگه محلش نذاشتم و به احمد گفتم چه گوهی بخوریم یهو یاد گوشیش افتادم گفتم گوشیت و بیار زنگ بزنیم پلیس گفت سیمکارتم و در اوردن گفتم انقدر جق زدی مغزت پوک شده مادر جنده تماس اضطراری که سیمکارت نمیخواد کیرم تو اون قیافت گوشی و گرفتم و زنگ زدیم و گفت ادرس بدید که دوباره بگا رفتیم و نمیدونستیم الان دقیقا کدوم گوری هستیم اخرش مجبور شدیم به اون پسره ی کس کش بگیم ادرس اینجارو بهمون بگه که وقتی ادرس و ازش گرفتیم و پلیسا اومدن اینجا و در و باز کردن و مارو کشوندن بیرون و این احمد کس خول هم شروع کرد به گریه کردن و دو تا پلیس بودن با یه سرباز لاغر مردنی جقی سربازرو گذاشتن کنار ما و خودشون رفتن توی خونه رو بگردن که به احمد گفتم اینا برگردن مارو میگیرن میبرن کلانتری دوباره سوال پیچمون میکنن و به گا میریم و کون و چسبیدیم و فرار کردیم این سربازه هم افتاد دنبال ما که اخرش گممون کرد و ما هم بر گشتیم خونه و از ترس تا سه روز کیرمون راست نمیشدنتیجه ی اخلاقی:سراغ جنده جماعت نرید فعلا خداا حااافظظظادامه...نوشته: فرد بگا رفته

62