آوا کارآموز سکسی ما

سلام بر همه اهالی شهوانیمن اولین باره که میخوام خاطره براتون بنویسم پس اگه کم و کاستی داره به بزرگواری خودتون ببخشید.خب بریم سراغ خاطرهخاطره ای که میخوام تعریف کنم مال سال 1386 من اون موقع 26 سالم بود و تو یه اداره ای مسول خدمات رایانه ای بودم بعد از ساعت کاریم هم یه دفتر کوچیک اجاره کرده بودم میرفتم اونجا دفتر فنی داشتم (تعمیر کامپیوتر و پرینتر و… انجام میدادم). اکثرا هم مشتری هام اشنا بودن مشتری از بیرون خیلی کم داشتم.درباره خودمم بخوام بگم من اصلا به ورزش علاقه ای نداشتم و هیکلمم رو فرم نبود. بخاطر کارمم که تحرکم کم بود. تیپ هم همیشه تیپ اداره ای (شلوار پارچه ای - پیرهن ساده). اون موقع ها اصلا تو فکر مخ زدن نبودم سرم به کار بیشتر گرم بود.من عصر ها که دفتر میرفتم هم برای استراحت بود هم برای کار برای همین دوست نداشتم کسی اونجا بیاد تا راحت هروقت خواستم کارمو بکنم هروقت خواستم استراحت کنم. دفتر هم موقعیتش اینطوری بود که 7 8 تا پله میخورد میرفت بالا میرسید به یه راهرو سمت راست که روبهروی راه پله هم میشد دفتر و محل کارم بود کنارش یه اتاق کوچیک بود که برای استراحت ازش استفاده میکردم. سمت چپ راهرو هم انباری و آشپزخونه و سرویس بود ته انباری هم یه حموم داشت که اصلا استفاده نمیکردم. در اصل یه سوئیت بود من دفترش کرده بودم.خب برگردیم به ماجراهر چند وقت یه بار یکی دو نفر میومدن برای کارآموزی ولی چون من حال و حوصلهشونو نداشتم قبول نمیکردم. یه روز تو تیر ماه سال 1386 یه دختری برای کارآموزی اومد یه دختر 20 ساله موهاشم یکم بیرون بود آستین هاشم یکم زده بود بالا (اون موقع اینا هنوز جا نیوفتاده بود تو جامعه). خلاصه منم مثل همه ردش کردم و رفت.دو سه روز بعدش همون دختره با پدرش اومد و پدرش هم شروع کرد به التماس کردن که تروخدا قبولش کن دفتر شما به ما نزدیکه نمیخوام جای دور بره و… (راست هم میگفت تا شعاع 3 کیلومتری اونجا خدمات کامپیوتری نبود)بالاخره هرجوری بود منو راضی کرد منم بهش گفتم از ساعت 2 باید بیاد تا 7 صبح ها هم نیستم اونم قبول کرد.روز بعد آوا ساعت 3 اومد منم جلوشو گرفتم گفتم از روز اول داری دیر میای چه وضعشه دنبال بهونه بودم که ردش کنم بره. اونم گفت ببخشید رفتم خونه ناهار بخورم. گفتم از فردا ناهارتم بیار اینجا بخور گفت چشم . اون روز یکم بکار گرفتمش انباری رو ریخت بیرون لباسش پر خاک شد. بعدش دیدم خیلی ناراحت شده از این که لباسش خاکی شده. از رفتارش شک کردم که این احتمالا یه قراری داشته ولی به روی خودم نیاوردم.فرداش ساعت 2 اومد یه ظرف هم ناهار اورده بود با ظرف من گرم کرد باهم خوردیم. بهش گفتم دیروز بعد از اینجا جایی رفتی؟ یهو دست پاچه شد گفت نه چطور؟ گفتم هیچی همینطوری گفتم.بقیه کار های انباری رو کردیم و وسایلشو چیدیم تو . البته ناگفته نمونه چند باری هم بدنش به بدنم کشیده شد چون در انباری تنگ بود ولی عادی جلو کردیم.چند روز بعدش دوباره دیدم تیپ زده طبق روال معمول ناهار رو خوردیم من رفتم اتاق استراحت کنم اونم مواظب اونجا بود. یه چرتی زدم و بیدار شدم رفتم دیدم مشغول اس ام اس بازیه اصلا متوجه نشده من اومدم یه دفه فهمید از جاش پرید گوشیشو جمع کرد ترسید رنگش پرید. منم دلم سوخت چیزی نگفتم.ساعت حدود 6 بود میخواست بره گفتم کجا گفت مهمونی جایی دعوتیم اگه میشه زود تر برم. گفتم باشه برو ولی میدونستم میخواد بره پیش دوست پسرش.منم یکم بعدش که رفت تعطیل کردم رفتم برم خونه. نزدیک خونمون بودم یه کوچه مونده بود که برسم که یهو دیدمشون در یه خونه پسره داشت موتورشو میبرد توی خونه منم ترمز کردم. آوا خشکش زد بهش سلام کردم. زبونش بند اومده بود. گفتم سوار شو پسره هم اومد گفت این کیه؟ آوا کشیدش عقب و بهش گفت. اونم دیگه جلو نیومد آوا اومد سوار شد و زد زیر گریه گفتم این کیه؟ ساکت شده بود فقط اشک میریخت. راه افتادم و بردمش در خونشون یه بطری اب بهش دادم. اشک هاشم پاک کردم. گفتم بهش نترس من این دفه رو چیزی نمیگم به پدرت گریه نکن ولی دفه بعدی حتما میگم. اروم شد و خداحافظی کرد و رفت خونشون. منم رفتم خونمون.فرداش اومد خیلی خجالت میکشید هیچی نمیگفت تا سر ناهار که من یخشو باز کردم و اونم همه قضیه رو تعریف کرد. انگار پسره بهش وعده خارج رفتن بهش داده بود و گولش زده بود باهاش سکس کرده بود اونم دختر ساده ای بود گولشو خورده بود.دیگه باهام صمیمی شده بود با اسم کوچیک منو صدا میکرد بابت تشکر هم که نگفتم یه بوسم کرد. کم کم داشتم بهش حس پیدا میکردم تا این که بعد ناهار رفت ظرفا رو بشوره. منم چون قرص میخوردم باید میرفتم از یخچال اب بردارم از پشتش میخواستم رد شم که حس کردم از عمد داره خودشو به من میماله. کیرم راست شده بود تو شلوار پارچه ای تابلو تابلو بود ولی جوری جمعش کردم که نفهمه ولی اون فهمیده بود همش میخندید و زیر چشمی نگام میکرد. منم رفتم استراحت کنم که یهو دیدم دم در اتاق ظاهر شد گفت میشه منم یکم استراحت کنم(با یه چشمک ریز). منم گفتم کی پس مواظب دفتر باشه گفت درب پایین رو بستم. گفتم باشه ولی یکم خوب نیس در اینجا زیاد بسته باشه. گفت سخت نگیر بابا (چشمک)فهمیدم خیلی دلشم میخواد. خودش داشت دکمه های مانتوشو باز میکرد مقنعشم در اورد زیرش یه تاپ و شلوارش بود موهاشم زیاد بلند نبود تا روی شونش بود. من که محو نگاه بودم یهو برگشت گفت آقا محسن شما لباستو در نمیاری؟ منم گفتم باشه پیرهنمو در اوردم زیرش یه عرقگیر پوشیده بودم. بعدش اشاره به شلوارم کرد منم درش اوردم. گفت خوبه حالا بیا پیشم بخواب. رفتم کنارش دستمو گذاشتم زیر سرش و اونم خودشو چسبوند بهم کیرم راست راست شده بود. یهو گفت ای بیجنبه و خندید. دستشو برد سمت کیرم و کیرمو گرفت از روی شورت منم که دیگه تو حال خودم نبودم گردنشو داشتم بوس میکردم و گوش هاشو میخوردم. اروم اروم دستمو بردم سینه هاشو گرفتم. آوا هم دستشو برد توی شورتم و کیرمو میمالید. یکم که مالید پاشد نشست تا من کارمو شروع کنم. منم اروم تاپشو در اوردم و سوتینشم باز کردم. دو تا سینه کوچیک و خوردنی داشت که نوکش زده بود بیرون. شروع کردم به خوردن اونم منو فشار میداد. تقریبا 10 دیقه ای خوردم هرکدومو بعدش دیگه نمیتونستم تحمل کنم شلوار و شورتشو باهم کشیدم پایین. اوووف یه کص ناز یکم موهای ریز هم داشت ولی واقعا عالی و سفید بود. شروع کردم به خوردنش که دیدم آوا داره تو اسمونا سیر میکنه. سرمو به کصش فشار میداد و آه و ناله میکرد که یهو لرزید و پاشو جمع کرد ارضا شد. گفتم خب حالا نوبت توعه اونم بلند شد شورتمو در اورد و شروع کرد به ساک زدن حرفه ای هم میخورد معلوم بود قبلا برای دوست پسرشو زیاد خورده. تخم هامم لیس میزد و بعضی وقتا یکم مک میزد. کیرم حسابی اماده بود که بره تو کص. بلندش کردم و بخابوندمش رو کمر و پاهاشو دادم بالا کاندوم هم نداشتم همینطوری یکم کیرم رو مالیدم لای کصش اونم غرق در لذت بود. کم کم همشو کردم و تلمبه زدم که صدای آه و نالهش بلند شد. معلوم بود داشت حال میکرد. منم داشتم حسابی کیف میکردم واقعا کصش خوب و تنگ بود چند دقیقه ای که تلمبه زدم کیرمو در اوردم و مالیدمش تا ابم بیاد. ابمو ریختم رو شکمش. و بیحال افتادم. بهم گفت پاشو یه دستمال بده من خودمو تمیز کنم منم حال نداشتم گوش ندادم. یهو دیدم داره با شورت من پاک میکنه ولی حال نداشتم چیزی بهش بگم. یواش یواش خودمو جمع کردم. بهش گفتم بره در پایین رو باز کنه و منم رفتم سراغ کاری خودم که دیدم برام چای اورده و یه لبخند رضایت هم روی لب هاش بود.بعد از این قضیه هر 2 3 روز یه بار سکس میکردیم تا دورش تموم شد بعد از اون هم هرزگاهی بهم سر میزد ولی دیگه خیلی کم شد سکس هامون تا این که فهمیدم ازدواج کرده.امیدوارم از این خاطره لذت برده باشید .اگر جایی هم بدنوشته بودم بزارید پای این که دفه اولمه. دفه های بعدی حتما بهتر مینویسم.نوشته: مجسن

55