در و بستم و یکم اطرافمو نگاه کردم،یه اطاق عادی بود،چیز چشمگیری نذاشت،یه تخت ساده و روتختی با رنگی که من عاشقش بودم،خاکستری!رنگ اصلی تمام آدما…اولین باری که شنیدم آدما خاکستری ان کلی تعجب کردم،وقتی بهش فکر کردم،دیدم دنیا جای قشنگ تری میشه اگه واقعن آدما خاکستری باشن،نه اونقدر سیاه که امیدی بهش نداشته باشی و نه اونقدر سفید،که اگه توزرد از آب در اومدن اذیت شی…محو رنگ رو تختی بودم و هزارتا خاطره توی سرم میچرخید،اولین باری که دیدمش تیشرتش خاکستری بود…اولین بازی که بوسیدمش…بار اولی که با کلی استرس سکس کردیم…بار اولی که گفت عاشقمه …بار اولی که فهمیدم عاشقشم…شاید چهار پنج دقیقه ای توی همین فکرا بودم که یهو یادم اومد که کیف به دست مثل دیوونه ها ایستادم و زل زدم به تخت خالی،مثلن اومده بودم لباس عوض کنم…با عجله مانتو و شالمو در آوردم و آویزون کردم،زیر مانتو یه جین مشکی سنگ شور پام بود و یه تیشرت سفید،موهاموشونه کردم و رژ لبمو تمدید کردم،یکم توی آینه به خودم نگاه کردم،لنز سبز گذاشته بودم،همیشه دلم میخواست چشمام سبز باشه،به نظرم قشنگ ترین رنگ چشم،رنگ سبزه،یه بار دیگه برای بار هزارم توی زندگیم،توی دلم به روح پر فتوح کسی که لنز رو اختراع کرد،دعا کردم،کار منو که خیلی راه انداخته بود…داشتم به این فکر میکردم که تیشرتمو عوض کنم و تاپی که آوردمو بپوشم یا نه که یه تقه به در خورد و سر امیر از لای در معلوم شد.با بی صبری گفت:شازده خانوم افتخار نمیدی بیای ییرون؟فکر کنم خیلی حوصله اش سر رفته بود که اینجوری اومد دنبالم،معمولن میزاشت که هرچقدر دلم میخواد با خودم خلوت کنم،میدونست این لحظات چقدر برام مهمن…قیافمو مظلوم کردم و گفتم:الان میام خب،یکم مونده.خندید و گفت:من نمیدونم وقتی پنج دقیقه دیگه هیچ کدوم از اینا تنت نیست چرا اینقدر وقت میزاری واسه مرتب کردنشون.…خودمو لوس کردمو گفتم:نخیرم این بار از این خبرا نیست اینبار قراره فقط بغلم کنی و فیلم ببینیم،یادت که نرفته؟قول دادی …درو کامل باز کرد و اومد داخل،پشت بهش روبروی آینه ایستاده بودم،دو تا دستاشو گذاشت روی پهلوم و از پشت چسبید بهم،قدش از من پونزده سانتی بلند تر بود،هیکل معمولی داشت ولی خود به خود حس ترس رو به آدم القا میکرد،از این آدمایی که وقتی میبینیش اتوماتیک ازش حساب میبری…از توی آینه نگاهش کردم،اونم زل زده بود به تصویر من توی آینه،لحظه ای که چشم توی چشم شدیم تمام تنم داغ شد،شهوت توی چشماش اینقدر زیاد بود که به منم سرایت کرد،دستامو گذاشتم روی دستاش که داشت پهلوهامو چنگ میزد،میخواستم کنترلش کنم،همیشه خدا تمام بدنمو کبود میکرد و تا چند روز بدن درد داشتم…با یه دستش آروم گردنمو گرفت،هنوز نمیخواست خشن باشه،اونقدر میشناختمش که میتونستم ثانیه به ثانیه اش رو حدس بزنم…یکم که بیشتر خودشو بهم مالوند برآمدگی کیرشو حس کردم،هنوز داشتیم از توی آینه همدیگه رو میدیدیم،اون به تصویر من زل زده بود و من به تصویر اون،دستشو که از روی پهلوم برداشت و گذاشت روی سینه ام بلاخره صدام در اومد و آه و ناله ام توی اطاق پیچید،انگار منتظر همین بود،یه دفعه ای برم گردوند و تکیه دادم به میز آرایش،با عجله و هول هولی تیشرتمو در آورد و سوتینمو باز کرد،عاشق این بود که خودش لختم کنه…سینه هامو با دست گرفت و با دقت نگاهشون کرد،میدونستم داره دنبال رد کبودی بار قبل میگرده،پیدا که نکرد با یه اخم بامزه گفت:ببین دیگه کبود نیستن،تقصیر توئه که اینقدر دیر به دیر میای …گفتم:نخیرم تقصیر توئه که همش سر کاری …گفت :چشم من همه تقصیرا رو گردن میگیرم الانم اگه اجازه بدی جبران کنم که حسابی دلم براشون تنگ شده…منتظر جواب من نموند و شروع کرد به خوردن سینه هام،یکی یکی و با حوصله میخوردشون و اون یکی رو ماساژ میداد.…بعد از چند دقیقه همونطور که سینه ام توی دهنش بود دکمه شلوارمو باز کرد و کشیدش پایین،خودمم کمکش کردم تا درش آورد،زیر شلوارم شرت نپوشیده بودم،نمیدونم این حس از کجا اومده بود ولی شرت که میپوشیدم حس میکردم دارم خفه میشم،امیرم این موضوع رو میدونست…دستش رو که کشید روی شیار کسم چشمام سیاهی رفت،اینقدر خیس شده بودم که دستش راحت و روان توی شیار کسم جابه جا میشد،با چشمایی که شهوت ازش میبارید نگام کرد و گفت:جوووون چقدر خیس شدی،برای کی خیس کردی؟صدام داشت از لذت میلرزید،میدونستم دوست داره توی سکس حرف بزنیم،از ساکت بودن بدش میومد،جواب دادم:واسه تو کسم خیس شده،دلم کیرتو میخواد ،میخوام تا ته بکنی داخل و پاره ام کنی…با یه حرکت انداختم روی تخت و خودشم لخت شد،لبه تخت دراز کشیده بودم و پاهام از تخت آویزون بود،لبه تخت زانو زد و سرش رو برد لای پام،با اولین برخورد زبونش به کسم تمام تنم گر گرفت.حس کردم جریان قوی شهوت از بین پاهام شروع شد و توی تمام تنم پخش شد،امیر دوست داشت با دهن ارضام کنه،میگفت عاشق اینم که به خودت بپیچی از لذت،اینقدر ماهر بود که دو سه دقیقه بعد تمام تنم آتیش گرفت و با شدت ارضا شدم،دیگه جون توی تنم نمونده بود،کسم نبض میزد و دهانه وارژنم باز و بسته میشد،دو هفته ای بود سکس نداشتیم و بدنم تشته ی سکس بود.ارضا که شدم بلند شد و روی پاهاش ایستاد.با دست کیرشو گرفت و گذاشتش روی سوراخ کسم،با چشمام داشتم بهش التماس میکردم که زودتر بکنه،یکم مکث کرد و نگاهم کرد،با بدجنسی خندید و گفت:بگو چی میخوای…_کیر میخوام میخوام منو بکنی ،زود باش تورو خدا…_چکارت کنم؟_جرم بدههنوز جمله ام تمام نشده بود که کیرشو با یه ضربه تا نصفه کرد تو،نفس توی سینه ام بند اومد،اینقدر دردش شدید بود که توی یک صدم ثانیه حس کردم ریه هام از هوا خالی شد،هنوز نفسم جا نیومده بود که یه فشار دیگه داد و تا آخر فرو کرد،با لذت به صورتم خیره شده بود،چند ثانیه طول کشید تا به خودم اومدم و تونستم حرف بزنم و با التماس ازش بخوام درش بیاره…شروع کرد به تلمبه زدن و با تمام قدرتش کمر میزد…اینقدر درد زیاد شده بود که دیگه نای التماس کردنمنداشتم و فقط ناله میکردم ،تازه داشت دردش قابل تحمل میشد که با چکی که روی سینه ام زد دوباره از حال رفتم…چند دقیقه با تمام زوری که داشت کمر زد و با دستاش سینه هامو میچلوند و روی سینه ام سیلی میزد،زیرش داشتم به گریه می افتادم که کیرشو کشید بیرون و با چند تا آه بلند آبشو خالی کرد روی شکمم،اینقدر زیاد بود که قطره های آبش تا روی سینه هام پاشیده بود،امیر کنارم افتاد روی تحت و منو کشید توی بغلش،چند برگ دستمال کاغذی از روی عسلی برداشت و آبشو از روی بدنم پاک کرد،دستاشو دورم حلقه کرد و توی گوشم زمزمه کرد:مرسی خانوم خوشکلم،ببخش که دردت گرفت.به جای جواب لبشو بوسیدم و سرم رو فرو کردم توی آغوش،همونطور که توی بغلش بودم شروع کردن یه ماشاژ دادن کمرم و بازی کردن با موهام،میدونست اینجوری آرامش میگیرم،چشام کم کم رفت روی هم و آخرین چیزی که به ذهنم رسید این بود که اون کجای این کره خاکیه و کی توی بغلش آروم گرفته…نوشته: مینو
164