...قسمت قبلهمین که خودشو معرفی کرد،خشکم زد،تنها چیزی که تو این لحظه به ذهنم نمیرسید این بود که مرتضی ازم خواستگاری کنه،کل ماجراهای این هفته مثل یه فیلم تند از جلو چشام رد شد، از نگاه های پر از شرم مرتضی بگیر تا تلمبه های بی شرمانه فرشید.شاید اگه اون روز رها نظریه صادر نمی کرد و منو نسبت به مرتضی بدبین نمیکرد،اون روز تو گاراژ باهاش حرف میزدم و شاید همونجا بهم پیشنهاد ازدواج میداد،شاید همون موقع نظرم عوض میشد و دیگه نمیرفتم تهران-الوووو؟؟!!!زهرا؟؟دخترم؟؟قطع شد؟؟+بله بله فاطمه خانم ،نه قطع نشده،راستش نمیدونم چی بگم،اصلا انتظارشو نداشتم.خوب من الان شرایطم فرق می کنه.میدونین که…-اره میدونم.اولش خیلی هم ناراحت شدم،ولی حتما قسمتت نبوده.تازه طلاق که جرم نیست،بعضی وقتا یه راه حله.ما سی ساله با شما همسایه ایم،شما خانواده نجیبی هستین،بابات آدم آبروداریه.از این حرفش که طلاق یه راه حله خوشم اومد.شاید مرتضی همون فرشته نجاتی بود که خدا برام فرستاده بود،حتما خدا دیروز صدای گریه هامو شنیده،حتما خدا نمی خواد من تو کثافت غرق شم-الو؟؟؟؟زهرا جان؟؟؟+بله بفرمائین گوشم با شماس-خلاصه خودتو ناراحت نکن،حتما مصلحت همین بوده،ما خیلی وقت بود که تو رو واسه مرتضی درنظر گرفته بودم،مرتضی هم راضی بود،ولی خوب فکر نمی کردیم اینقدر زود ازدواج کنی.اون روز مرتضی خودش اومد گفت که شما رو دیده و ازم خواست بهت زنگ بزنم.نخواستم خودمو هول نشون بدم و فکر کنه منتظرش بودم-والا چی بگم؟خوب اگه اجازه بدین من یکم فکر کنم+باشه عزیزم.چه عجله ای.فکراتو بکن،اصلا فردا،پس فردا اگه اجازه بدین،بیایم خونه تون ،با پدر مادرتون صلاح مشورت کنیماین بار دوم بود که حرف بابامو میزد،باید بهشون میگفتم که دیگه هیچ رفت و آمدی با اونا ندارم و از این به بعد فقط و فقط اسمشون تو شناسنامه ام هس-راستش فاطمه خانم،من بعد جداشدنم،مستقل زندگی می کنم،یه اتفاق هایی افتاد که دیگه با اونا رفت و آمد نمی کنم.جریانش خیلی مفصله،شما اگه خواستین تشریف بیارین، بیاین خونه خودمفکر کنم از حرفم جاخورد یه چند ثاینه مکث کرد+یعنی الان این مدت پیش پدر مادرت نیستی؟-نه یه آپارتمان اجاره کردم،تنها زندگی می کنم+عجب…پسخرج و مخارجت و چی کار می کنی؟؟-دو تا مغازه خریدم و اجاره دادم،خودمم تو سالن کار می کنم+سالن؟چه سالنی؟-آرایشگاه.سالن آرایشگاه+اهان باشه.من با مرتضی صحبت کنم،مزاحمت میشم.فعلا عزیزم.انشالله که خیرهاز این خیری که گفت ۱۰ روز گذشت و هیچ خیری ندیدمحتما وقتی فهمیدن تنها زندگی می کنم نظرشون عوض شده.شایدم یکی پشت سرم بد گفته،شایدم خود مرتضی نخواسته.کی باعث این سرنوشته؟چقدرشو خودم مقصرم؟چی کار می کردم اینجوری نمیشد؟چقدر این فکرا رو بکنم آخه؟مغزم داره از جاش درمیاد.بسه دیگه خودخوری تا کی اخه؟؟سوزش جای کیر فرشید تو کونم هنوز کامل خوب نشده بودسوار ماشینم شدم از شهر اومدم بیرون،چند کیلومتر خارج از شهر ما، یه سد خاکی بود که تناشای غروب آفتابو اونجا دوس داشتم.رسیدم،از پاکت سیگارم فقط دو نخ مونده بود،این اولین بسته سیگار عمرم بود که خریده بودم،اشکامو پاک کردم،سیگارو روشن کردم و شماره رو گرفتم.-سلاااااام خوشگل خانووووم.فکر کردم دیگه هیچوقت زنگ نزنی+سلام .الناز خوب باید اینجا کارامو ردیف میکردم-خوب الان ردیف کردی؟+نه هنوز دارم کارهای…-راستی این آخرهفته برنامه دارم میریم رامسر، یه نفر لازم دارم،اگه میای دیگه به کسی نگم+باشه هستم.فقط آدم حسابین؟؟نگفتم بهت اون دوست رضا وحشی بود تازه جای کبودی و زخما رفته-الهی بمیرم برات.نه اینا رو می شناسم،پسر یه کارخونه داره که با دوستاش میرن شمال،بیشتر واسه خوشگذرونیه،شاید تو دو روز فقط یکی دو بار سکس کنیم،بیشترش بزن و برقص و شب نشینی و اینجور کاراس+باشه اگه اینجوریه-پس منتظرتم پنجشنبه تا ظهر خودتو برسون.فدااات عزیزم+خدافظآهنگ عاشق از سیاوش قمیشی رو باز کردم سیگار آخرو روشن کردم و اشکام ریخت رو گونه هامتو تنها نموندی که حال دل بی قرارو بفهمیعزیزت نرفته که تشویش سوت قطارو بفهمیتو از دست ندادی بفهمی ،چیه ترس از دست دادنجایه من نبودی بدونی چیه فرق بین تو و من......“دو سال بعد”اینستگرام رو باز کردم و لایو گذاشتم،صدای آهنگو زیادش کردم،این سومین بار بود که داشتم بلوار اندرزگو رو دور میزدم،دور دور کردن یکی از تفریحاتم بود،سه تا پسر با یه سانتافه خیلی وقت بود افتاده بودن دنبالم،چند بار چراغ داد،بیشتر از این معطلشون میکردم،سوژه از دستم در میپرید،راهنما زدم و کنار خیابون پارک کردم،ماشینشونو تقریبا با فاصله ده متری ازم نگهداشتن،یه پسر قد بلند با تی شرت مشکی اومد پایین،خیلی آروم داشت میومد طرف من،تو آینه پسرو رو دیدم که داره میاد،وقت کیرکردن بود،گازشو گرفتم و سریع رفتمحدس زدن قیافه و خنده رفیقاش وقتی اینجوری ضایع شده بود کار سختی نبود۸ ماه از فوت بابام میگذشت،اگه آبجی مریم و علی آقا نبودن،حالا حالاها نمیتونستم ارثیه رو ازشون بگیرم،اون یکی دومادمون یجوری میگفت،بابا از غصه ی تو دق کرد و مرد،انگار من براش مهم بودم،اون تنها چیزی که براش مهم بود،دین و مذهبی بود که تو مغزش فرو کرده بودن،بعید میدونم اسلام واقعی اونی باشه که بابام بهش اعتقاد داشت،بگذریماز فروش خونه پدریم پول خوبی بهم رسید،با پولش یه اسپروتیج خریدم،مغازه هامو فروختم و یه مقدار گذاشتم روش،تو خیابون ۱۵ خرداد یه مغازه خریدم و دادم به رهن و اجارهچند ماهی بود که دیگه از الناز خبر نداشتم،رفته بود دبی و اونجا داشت کاسبی میکرد،منم کارم گرفته بود،مشتری های ثابت خودمو داشتم که اگه میخواستم به اونا سرویس بدم کل وقتمو میگرفت،اگه میخواستم یه نفر تازه اضافه کنم خیلی با وسواس این کارو میکردم،معمولا نفرات جدید رو یا مشتری های قبلی باید معرفی می کردن،یا از اینستگرام،من یه پیجی داشتم که تا اون روز 324kفالور داشتم،معمولا هر روز صبح اول وقت یا ظهرا وقت میزاشتم دایرکت چک میکردم،اگه کسی با پیج اصلیش پیام میزاشت و از عکس صفحه و بیو،حس میکردم سرش به تنش می ارزه ،جوابشو میدادم و اگه ازش خوشم میومد باهاش قرار میزاشتم.مهرداد یکی از اونایی بود که تازه تو اینستا باهاش آشنا شده بودم و دو بار باهاش برنامه کرده بودم،یه مرد ۳۵ ساله لاغر با موهای جو گندمی،میگفت کارش مدیر برنامه بازیکن های فوتباله،من که سر درنیاوردم یعنی چی؟ولی از سر و وضعش معلوم بود وضع مالیش خیلی خوبه،اون روز دوباره بهم زنگ زد و خواست برم خونه اش،تایمم آزاد بود و رفتم،یه آپارتمان خوشگل تو جردن بود،همین که داخل شدم سریع رفتیم اتاق خواب و شروع کردیم، سکسمون شاید ۵ دقیقه هم نشد،رو تختخواب ولو بود و منم داشتم لباسامو میپوشیدم-سارا خودتم دیدی زیاد حس سکس نداشتم،راستش میخواستم بهت یه پیشنهاد بدم+اوکی .چه پیشنهادی؟-راستش من یه دروازه بانی رو تازه آوردمش به یه تیم تهرانی ،مجرده و اینجا غریبی می کنه،اون روز سربسته ازم خواست یکی رو براش ردیف کنم+اگه می شناسی و دردسر نمیشه ،مشکلی نیست،هماهنگ کن یه کاریش می کنم-مرسی عزیزم.فقط یه درخواستی ازت دارم که بابتش حسابی از خجالتت درمیام+چرا اینقدر میپیچونی بگو دیگه-راستش می خوام ازش آتو داشته باشم.میتونی ازش فیلم بگیری؟قبلا یکی برام این کارا رو میکرد،ولی دیگه کار نمی کنه+نه عزیزم من تا حالا از این کارا نکردم و نمی کنممانتو رو تنم کردم و می خواستم برمسارا یه لحظه وایستااااا-با ۲۰ میلیونم این کارو نمی کنی؟؟چشم تو چشم داشتم نگاش می کردم،تو این چند وقت کسی تا حالا همچین پیشنهادی نداده بود،البته یه بار یه نفر میخواست منو با ۳۰ میلیون واسه ۱ماه صیغه کنه،که قبول نکردم،ولی این یه پشینهاده خوبی بود-خودم دو تا دوربین مخفی بهت میدم یکیشو بزار تو دکمه مانتو یکیشم رو کیفت،تونستی با گوشیتم بگیر،اصلا اگه نشد هم فدای سرت،پولتو ازش بگیر و بسلامتخلاصه که قبول کردم،قرار شد عصر ساعت ۷ خونه فوتبالیسته(اینجا اسمشو علی میزارم)برم،دوربین ها رو یکیش وسط آرم کیفم جاسازی کردیم،یکیشم زیر دکمه مانتو،سوار ماشینم شدم و رفتم لوکیشنش،آپارتمانش تو یه کوچه دنج و خلوت طرف های زعفرانیه بود،بخاطر دوربینا خیلی استری داشتم داخل که شدم به گرمی باهام احوال پرسی کرد،یه پسر قد بلند با هیکل ورزشکاری که لهجه شهرستانی شیرینی داشت،من بیشتر مشتری هامو از مردهای سن بالا و متاهل انتخاب میکنم،چون این مردا راحت پول خرج می کنن و محتاطتر عمل می کنن و معمولا دنبال دردسر نمیگردن،ولی این مورد فرق میکرد،احتمالا همسن من بود-اقا مهرداد گفت یه دختر خوشگل میاد،ولی اصلا فکرشم نمی کردم اثر هنری بفرسته+فدات عزیزم.منم وقتی گفت فوتبالیستی باورم نشد،ولی از هیکلت مشخصه حرفه ای ورزش می کنی.از کیر سیخ شدش که تو شلوار ورزشیش تکون میخورد،کاملا مشخص بود که بدجور تو کف کوس بود،با خنده بهش گفتم،فکر کنم بد جور آتشی باشی ااااا-آره از وقتی اومدم تهران اصلا سکس نداشتم،نمیتونمم به کسی اعتماد کنم،باز دم آقا مهرداد گرم،عوض یکی دو ماه رو یجا برام تلافی کرد+اوووه پس خیلی داغی،الانم که اینجا پیش من نشستی داری اذیت میشی؟کجا بریم؟-همین جا رو مبل خوبه؟+اره خوبه.پس لباساتو دربیاروقتی لباساشو در میاورد منم مانتو و کیفم رو طوری گذاشتم که رو اون کاناپه ای که قرار بود روش بخوابیم کامل بیوفته،پسره بدجور تو کف کوس بود،اصلا یه لحظه ام شک نکرد،وقتی موفق شدم که کارمو درست انجام بدم،دیگه استرس نداشتم.شلوار و تاپم رو درآوردم و با شورت و سوتین فانتزی ساتن،رفتم بغلش،خیلی وقت بود یه همچین هیکلی ندیده بودم،اونایی که میومدن پیشم،معمولا شکم داشتن و کلی پشم رو تنشون بود،ولی این پسر سیکس پک،حتما لیزر کرده بود که یه تار مو هم تو بدنش نداشت کیر نسبتا درازی داشت ولی زیاد کلفت نبود،از اونایی بود که سرش از بدنه اش بزرگتر میشه.کاندوم رو از کیفم برداشتم و گذاشتم رو کاناپه.کاندوم رو از کیفم برداشتم و گذاشتم رو کاناپهدستمو دور گردنش حلقه کردم و ازش لب گرفتم،حرارت بدنش منم حشری کرد،دستمو کشیدم رو کیرش ،یه نفس عمیق کشید،لبامو از لباش جدا کردم،گردنشو بوسیدم و رفتم پایین تر،نوک زبونمو کشیدم رو سینه هاش،همینجور اومدم پایین و سر کیرشو لیس زدم،بعد گذاشتم تو دهنم و براش خوردم،نگاش کردم صورتش از شهوت قرمز شده بود،تخمای گنده ای داشت،لیسشون زدم و تک تک تخماشو تو دهنم گذاشتم و مک زدم،دوباره از پایین کیرش لیس زدم و زبونمو رو کیرش چرخوندم.بسش بود،کاندومو با دهنم کشیدم رو کیرش.همونجوری که نشسته بود اومدم روش،کیرشو تنظیم کردم رو کوسم،چقدر داشت حال میکرد،چند بار عقب و جلو کردم،با یه داد وحشیانه ارضا شد,کاندوم کامل پر شده بود-خیلی بد ارضا شدم انتظار نداشتم اینقد زود آبم بیاد.+اشکال نداره عزیزم،نرماله بعد یه مدت طولانی سکس نداشتی اینجوری شدی.یکم جون بگیر،بعد هم منو هم خودتو ارضا کنرفت دو تا دلستر و چند تا میوه آورد،یکم صحبت کردیم و پیجشو نشونم داد،چند تا از صحنه دروازه بانی بود،از مسافرت های خارج از کشورش،کامنت های طرفداراشو با غرور نشونم میداد ،به دروغ گفتم اصلا از اینستا خوشم نمیاد،درحالی که فالورها و لایک های من خیلی بیشتر از اون بود.این بار رفتیم اتاق خوابش،گفتم اگه تو نخوای من کاندوم نمی خوام،تو سالمترین آدمی هستی که تا حالا دیدم،اونم قبول کرد،این بار من خوابیدم رو تخت،علی اومد رو من خوابید،پاهامو کامل باز کردم،کیرشو آروم گذاشت تو کوسم و فشار داد،سرعت تلمبه زدنشو زیاد کرد،دردم گرفت خیلی محکم میزد،چند دقیقه همینجوری ادامه داد،بعد داگ استایلم کرد،بخاطر قد بلندش نتونستیم این پوزیشن رو زیاد ادامه بدیم،یجوریم بخاطر اینکه نشد عصبانی شد،سریع منو گرفت تو بغلش و برد به دیوار تکیه داد،دستامو دور گردنش حلقه کردم کیرشو با دستش فشار داد تا کوسم،پاهام رو هوا بود و تکیه گاهم فقط دستام بود،تو اون حالت شروع کرد به تلمبه زدن،کیرش تا ته میرفت تو کوسم،این پوزیشن رو قبلا فقط یک بار تجربه کرده بودم،چون کلا خودتو رها می کنی و اختیارت کامل دست پارتنرت هست،لذت زیادی داره.با اینکه من هیکل خیلی ظریفی دارم و به زور ۵۰ کیلو هم نمیشدم،ولی خوب این حالت زود خسته اش کرد،همونجوری توبغلش،کیر تو کوسم منو گذاشت رو میز توالت،ادکلن و بورسش اینا افتاد رو زمین،پاهامو با دستش کامل باز کرد و از مچ پاهام گرفت، اونجوری که مسگر به مس میکوبه،میکوبید تو کوسم،عجب سکسی،حرکت های سریع کیرش،باعث شد تو اون حالت یه ارگاسم طولانی و شدید رو تجربه کنم،اونم بعد من ارگاسم شد و آبش و تو کوسم خالی کرد…ساعت ۱۱صبح بود که تو یه کافه با مهرداد قرار گذاشتم،تو تبلتم یه گوشه از فیلمو نشونش دادم،یه خنده موزیانه ،با حس برنده شدن زد-میدونستم کارت درسته،فیلمو بفرست برام+نه عزیزمممم.اول پولو بزن به حسابم،کل فیلمو زدم به فلش،میدمش بهت،هر چقدر خواستی نگاش کن.اصلا برو باهاش جق بزن-باشه ،اگه اعتماد نداری مشکلی نیست،الان چکشو واسه امروز مینویسم.+بحث اعتماد نیست من تو کارم جدی ام-جدی بودنتم دوست دارم عروسکم،اگه اهل بازی باشی،زیاد از این بازی ها میتونم برات جور کنم.زود رفتم بانک و چکو وصول کردم،ولی وقتی پیامک واریزش اومد قیافه علی اومد جلو چشام،معلوم نبود این هیولا می خواد با این فیلم باهاش چی کارا کنه؟دیگه از گندکاری خسته شده بودم؟تا کی آخه؟مگه می خوام به کجا برسم،تو این دو سال روحم داغون شده بود،با اینکه من با هر کسی نمی خوابیدمو اجازه نمیدادم کسی اذیتم کنه،ولی هر تلمبه ای که تو کوسم زده میشد،مثل خنجری بود که تو روح و روانم فرو کرده بودن.دیگه مغزم گنجایش این همه تحقیرو نداشت،حالم از مردهای هیز بهم میخورد،دلیل این اشتهای سیری ناپذیری مردا رو درک نمی کردمچقدر حسرت یه زندگی ساده رو با یه مرد معمولی شکم گنده که موهاش داشت میریخت اما مهربون بود رو میکشیدم،دلم غنج میرفت واسه خندیدن یه نوزاد…دیگه وقتش بود این کارو بزارم کنار،الان یه مغازه تو بازار تهران داشتم و یه شاسی بلند،موجودی حساب بانکیم هم بد نبود،دوس داشتم یه کار آبرومند داشته باشم،پرستاری رو دوست داشتم،آره میرم دانشگاه و درس میخونم تو همین فکرا بودم که یه تکست از دکتر اومد که آخر هفته رو به کسی قول ندم،دکتر رئیس یکی از دانشگاه های تهران بود خانمش جراح عمومی اورژانس بود،معمولا ماهی یه بار وقتی شیفت شب میشد من بجای خانم دکتر به آقای دکتر سرویس میدادم، خیلی ذوق کردم،البته نه واسه شکم گنده و ریش و پشامش، بخاطر ویلا و استخری که تو بابل داشت و قدم زدن اول صبح جمعه تو جنگل.رابطه من و دکتر اونجوری نبود که یه نرخ مشخص ازش بگیرم و باهاش سکس انجام بدم،معمولا بسته به شرایط بهم کادو میداد،دفعه قبل یه کفش آدیداس اصل از آلمان آورده بودپنجشنبه شب شد و بعد یه آبتنی و ماساژ،واسه سکس آخر شب داشتم آرایش میکردم که مهرداد زنگ زد-سلام.خوبی؟ سارا کجایی؟+تهران نیستم اومدم شمال-کی برمیگردی؟+معلوم نیس .فردام باز اینجام-باشه .دمت گرم فیلم اون روزت خیلی به دردم خورد،یه برنامه همینجور دیگه دارم-نه دیگه من نیستم.همین الانشم کلی عذاب وجدان دارم+ولمون کن بابا چه عذاب وجدانی؟-بخدا دلم واسش سوخت.بیخیال من شو در این مورد+اخه اینی که می خوام ازش فیلم بگیری از اون کله گنده های فدراسیون فوتبال و وزارت ورزشه،مثل علی ورزشکار نیس که دلت به حالش بسوزه،تازه من این فیلما رو به کسی نشون نمیدم که فقط یه وسیله تهدیده،البته دروغ چرا از این حاجی میتونم یه رانت حسابی بگیرم.واسه همین حاضرم بیشتر از دفعه قبل بهت بدم.۳۰ میلیون خوبه؟خودش سوتی داد که قراره پول زیادی ازش دربیاره،پس چرا من کمتر گیرم بیاد؟-۵۰ میلیون+باور کن زیاده-شرایطم همینه که هست+باشه هر وقت رسیدی خبرم کنبازم استرس گرفتم ولی به پولی که قرار بود تو یه شب دربیارم می ارزیدکل اون شب و حتی فرداش که با دکتر رفتیم کوهپیمایی فکرم رو پیشنهاد مهرداد بوددوشنبه عصر شد و رفتم به لوکیشنی که مهرداد فرستاده بود،اگه خونه بگم توهین کردم،یه قصر خیلی بزرگ تو فرمانیه بود.خدا یا اینا چی کار می کنن که این کاخ ها رو میسازن؟باور کنین میشنیدم صدای کارگرایی کار کردن تا این کاخ ساخته بشهآیفونو زدم و رفتم تو،از حیاط رد شدم و وارد عمارت شدم،یه مرد حدودا ۷۰،۶۵ ساله که لباس ورزشی تنش بود به استقبالم اومد،بهش نمیومد از اون آدم های حذب الهی باشه،معلوم بود از اون هفت خط های روزگاره،بعد یکم صحبت،گفت من میرم برات یه نوشیدنی بیارم تا بیام لباساتو دربیار،نوشیدنیو داد دستم و گفت بریم اتاق خوابم،گوشیم تو دستم بود که گرفت گذاشت رو میز،رفتیم اتاق خوابش،پنجاه میلیون من همونجا پریدبراش ساک زدم و بعد از سوراخ کونش چند تا جک زدم تا کیر چروکیده اش رفت بالا،رو تخت ،تو حالت داگ استایل داشت تلمبه میزد،ولی اتفاقی که نباید میوفتاد،افتاد.این بار اون ماجرای من یجور دیگه برا خودم اتفاق افتاددر باز شد و یه زن میانسال در حالی که گوشی تو دستش،داشت فیلمبرداری می کرد،وارد اتاق شدیه چند ثانیه ثابت موندیم،زنه شروع کرد به داد و بیداد وفحش دادن-خیلی بی معرفتی.این بود جواب خوبی های من؟؟؟من چه بدی بهت کردم+ثریا آروم باش بهت بگم-خفه شو بیشرف چی رو می خوای بگی.رسوای عالمت می کنمبا یه نفرت شدید به من نگاه کرد-جنده.کثافت.آشغال.تو نمیبینی همسن پدرته×خانوم شلوغش نکن،خودش ازم خواسته بیام-خفه شو جنده،باهات کاری ندارم گم شو از جلو چشام،جنده دوزارییجورایی با این حرفش راحت شدم،لباس که نداشتم تو اتاق،سریع از اتاق اومدم بیرون و رفتم لباسامو پوشیدم-صداشون رفت بالا،هر دوتاشون داشتن داد میزدن،زود لباسامو پوشیدم،تنها چیزی که دیدم این بود که زنه از اتاق فرار کرد و داد میزد که ابروتو میبرم،شوهرش دنبالش بود و می خواست گوشی رو از دستش بگیره،این صحنه رو که دیدم از اون خونه فرار کردم،داشتم به در خروجی میرسیدم که از خونه صدای شلیک گلوله اومد،تو جایی که بودم میخکوب شدم،پاهام توان حرکت نداشت و مغزم نمیتونست تصمیم بگیره چی کار کنم،شاید حدود ۳۰ ثانیه بعد اون شلیک،صدای یه شلیک دیگه اومد،یه نفس عمیق کشیدمو از اون خونه لعنتی زدم بیرون،دویدم سمت ماشینمو و زود حرکت کردم،یه چند تا خیابون رفتم اونورتر و یجا پیدا کردم ماشینو پارک کردم،از استرس نفسم در نمیومد،قلبم داشت از جاش در میومد،استرسم ۱۰۰ برابر شد،وقتی دیدم کیفم نیست و یادم اومد که اصلا اون کیفو موقع اومدن از اون خونه لعنتی برنداشتم.دستام میلرزید و یخ شد.داشتم نفس نفس میزدم،پشت سر هم داشتم سیگار میکشیدم،زنگ زدم به مهرداد و همه چی رو بهش گفتم،ازم خواست آروم باشم و فعلا نرم خونه خودم،تا خبری از اونا بگیرهبی هدف تو خیابونا حرکت میکردم،تو کیفم فقط یه بسته کاندوم و اسپری فلفل و رژ و ریمل بود،ولی اون دوربینی که وصل کرده بودم چی؟نمیدونم تونست گوشی رو از زنش بگیره و پاک کنه یا نه؟حتما اون خونه سیستم امنیتی داشت و دوربین ها اومدن منو فیلمبرداری کردن،شایدم حاجی قبل اومدن من دوربین ها رو خاموش کرده،شاید گلوله ها به کسی نخورده.نمیدونم ؟؟نمیدونم؟؟؟نمیدونمممممم؟؟؟کنار یه هایپرمارکت ،یجا پارک کردم و رفتم یه بسته سیگارو و چند کیک و کولوچه و آبمیوه خریدم،یه ساعتی توماشین بودم و داشتم از نگرانی میمردم،نصف سیگارا رو پشت سر هم کشیدم،بالاخره مهرداد زنگ زد-الو سارا؟؟اوضاع یکم بی ریخته،مثل اینکه زن حاجی به سینه اش شلیک کرده ،بعد یکی شلیک کرده تو سر خودش و درجا مرده.حاجی هنوز زنده اس،دیگه صداها رو خوب نمیشنیدم،ضربان قلبم خیلی شدید شد و عرق سرد کل وجودمو گرفت،چشام سیاهی رفت،گوشی از دستم افتاد،بزور خم شدم و برداشتم-الو سارا؟؟چی شد+گوشی از دستم افتاد-چرا نفس نفس میزنی؟نگران نباش.من جای تو باشم چند روزی میرم یه گوشه ای آفتابی نمیشم تا آبا از آسیاب بیوفته،البته تو کاری نکردیولی دروغ چرا شاید بخاطر رابطه نامشروع یه مدت بری زندان.فعلا هیچ چی مشحص نیست،چند روز برو شهرستانی جایی،اگه خبر جدیدی شد بهت میگم.اخه این چه دردسری بود که افتادم توش،کاش میموندم اونجا و اون زنو آروم میکردم بعد میرفتم،ولی اون که منو میدید دیونه تر میشد.تو اون فیلمی که زنه با گوشیش گرفت قیافه ام واضح افتاده تازه من آخرین کسی بودم که به حاجی زنگ زده بودم حتما واسه تحقیقات میان سراغم…نه من زندان برو نیستم،ممکنه چند سال طول بکشه تحقیقات و بازجویی اینا،بعدشم یه حکم بدن.الان باید سریع تصمیم بگیرم،دیگه چاره ای نیست،فکری که بعضی وقتا میزنه به سرم رو یجور دیگه باید عملی کنم.آقای محمودی مشاور املاکی بود که مغازه رو برام پیدا کرد،یادمه چند وقت پیش بهم زنگ زد گفت،همونی که مغازه رو ازت اجاره کرده می خواد مغازتو بخره،گفت هر وقت خواستی بفروشیش،بهم خبر بده،زنگ زدم بهش گفتم همین فردا میخوام بفروشم،پس فردا دیره اگه می خواد همین فردا صبح بریم محضر،پولشم نقد می خوام.قبول کرد،بعدش زنگ زدم به اون نمایشگاهی که ماشینو خریده بودم،گفتم پول لازمم میخوام ماشینمو برام بفروشی ولی خیلی سریع،تونستی همین فردا،که گفت اگه خیلی عجله داری خودم ازت میخرم.چقدر خوب شد،صاحبخونه ام هم آدم خوبی بود،میدونستم اگه بگم الان می خوام تخلیه کنم،همونجا پول رهن خونه رو میده،میمونه اسباب و اثاثیه اونم فدای سرم،دیگه وقتشو ندارم اونارو بفروشمشبو رفتم پیش دوستم یلدا.اونم یه بدبختی مثل من بود که تازه افتاده بود تو این کارصبح زود رفتم بانک،همه پولامو انتقال دادم به اون حسابی که دسته چک داشتمساعت ۱۰ رفتیم بنگاه،۱ساعت نشد همه کاراشو کردم ویه قیمت خیلی خوب فروختمش ،چکش رو وصول کردم و واریز کردم به حسابم یه دفترخونه پیدا کردیم وبه آقای محمودی وکالت دادم بقیه کاراشو انجام بده،یه کمیسیون چربم ازم گرفت که حلالش باشه،هیچکس نمیتونست اینقدر سریع به اون قیمت بفروشه.با صاحبخونه ام حرف زدم شاید خواست خدا بودکارام اینقدر راحت و زود حل شه،اونم زود قبول کرد و گفت عصر بریم بنگاه،پول پیش خونه رو هم فردا صبح میزنم به حسابت،ماشینم بردم نمایشگاه ،ولی بی شرف فهمید عجله دارم واسه فروختن،خیلی ارزون برداشت ولی چاره ای نبودامشب بازم رفتم خونه یلدا،بنده خدا مشتری شبخواب داشت،واسه همون بیشتر تو اتاق موندم،مشتریش منو که دید می خواست با منم سکس کنه که اصلا حس و حالشو نداشتم،تو اینستا میچرخیدم،یهو یاد علی افتادم رفتم پیجش،آخرین پستش یه عکس دسته جمعی از تیمش بود،زیرشم یه تومار نوشته بود که خلاصه اش این بود که هوادارا بخاطر یه سری مشکلات مجبورم برم یه تیم دیگه…صبح ساعت ۸ دوباره رفتم بانک و چک ماشینو واریز کردم به حسابم.رفتم سبزه میدان،یه طلافروشی بود که منو میشناخت،موجودی بانکیمو نشونش دادم و گفتم فقط ۲۰۰میلیون می خوام نگهدارم،بقیه اش برام سکه بدم.خیلی با تعجب بهم نگاه میکرد-یه ساعتی وقت لازم دارم تا این تعداد سکه رو آماده کنم،جسارتا میگم اگه واسه سرمایه گذاری می خواین این کارو بکنین،به نظرم الان وقت مناسبی نیست.اصلا حوصله نداشتم باهام بحث اقتصادی کنه قیافه ام رو عبوس کردم+برادرم داره از خانمش جدا میشه،منم مقصر میدونه،واسه اون دارم این کارو می کنم-عجب بد زمونه ای شده-ببخشید قابل شما رو نداره ولی نحوه پرداختتون چجوریه+چک روز میدم،همین جا میمونم وصول که شد،سکه هارو ازتون تحویل میگیرماز این میترسیدم که حکم جلبم رو بگیرن و حسابم رو مسدود کنن،مگرنه هیچوقت همچین ریسکی نمی کردمخلاصه چک رو بردن وصول کردن و یه کیف پر سکه رو تحویلم دادن، طلافروش وقتی دید خیلی میترسم از اینکه کیفو ازم بدزدن گفت:خانم ما معمولا تو این شرایط بادیگارد داریم که تا جایی که خود مشتری بخواد همراهش میاد،اگه می خواین همراهتون بیاد؟قبول کردمبادیگارد تا سر خیابونمون اومد،پولشو نقد دادم و رفت سریع رفتم خونه،یه چمدون برداشتم و چند تا لباس توش گذاشتم،با اینترنت یه سواری دربستی بین شهری درخواست دادم و آماده شدم برم شهر خودمون،با ترس و اضطراب سوار ماشین شدم،تو راه همش به عقب نگاه میکردم که کسی تعقیبم نکنه،ولی خوشبختانه کسی نمیومد دنبالم.رسیدم خونه آبجی مریم،علی آقا و مریم تنها کسایی بودن که تو این شرایط میتونستم بهشون اعتماد کنم-این سکه ها همه چیزی هست که دارم،شما تنها کسایی هستین که بهشون اعتماد دارم.من شاید یه مدتی نباشم،اینا پیش شما بمونه،هر وقت زنگ زدم برام بفروشین و پولشو برام بفرستین.فقط تو رو خدا نپرسین چرا دارم این کارو می کنم و کجا میرم.به وقتش همه چیزو میگم.یکی دو ساعتی خونه اونا موندم، اسنپ گرفتم و رفتم سمت ترمینال،سوار اتوبوس شدم،دوباره من بودم وتنهایی خودم و اشکامادامه...نوشته: جبر جغرافیایی
89