این عشق با شهوت گره خورده

داستانمو از این سوال شروع میکنم بنظر شما این عشق اشتباهه؟؟؟من عاشق آدم اشتباه شدم ؟؟؟خیلی اتفاقی عکسشو یه جا دیدم توو گوشیه شخصی دیگ…نمیدونم چ حس عجیبی بود کل شب فکرمو درگیر کردچرا یه عکس باید اینقد روم تاثیر بذاره یه حسی میگفت اینه عشق واقعی…پیگیرش شدم مدتها دنبالش گشتم و پیداش کردم…چندبار درب خونشون وایسادم دیدمش …دختر توو پر و زیبا خیلی زیبادیگ فکرم ازش برداشته نمیشد…من با یکی دیگ در ارتباط بودم یه زن مطلقه رابطم باهاش بد نبود اما حسی نداشتم …پیگیر پریا بودم تا یه سال تا اینکه ب گوشم رسید نامزد داره …دنیا روو سرم خراب شد …من بعد 26سال عاشق شدم ک نامزد داشت اما از این عشق دست نکشیدم…دورادور عااشقش بودم …عاشق کسی ک نامزد داشت…بهش فکر میکردم اشکام میریخت عکساشو پیدا کرده بودم مدام نگاه میکردم…بخاطرش دو بار دعوا وحشتناک کردم ک باید ۲۰۰ت دیه میدادم…درب خونشون میرفتم یواشکی میدیدمش…اما پس نامزدش کجا بود؟؟شک کرده بودم…شمارشو پیدا کردم یه شماره کاری خاموش ک فقط واتساپ داشتبهش پیام دادم ازش خواهش کردم بگه نامزد داره یا نه؟گفت نه…دیک از عشقم بهش کفتم اما اون ردم کرد…بعد یه ماه کادو میفرستم واسش کادوهای گرون قیمت اما اون تا حالا منو ندیده بود…خلاصه…یه روز کفت لطفا بیا ببینمت دیگ کادوهاتو قبول نمیکنم بدون دیدنت…از نزدیک شدن بهش میترسیدم خییلی…دیدمش روزی ک واسش کادو فرستادم از دور وایسادم خوشحالیش‌ نگاه کردم لذت میبردم از خنده های خوشگلش…دیگ دیوونه شده بودم…تموم زندگیم پریا بود…باهاش اوکی شدم…دو ماه گذشت…قهر بودیم دوروز بخاطر حساسیت من دعوامون میشد…با یکی دیدمش…دنیا رو سرم خراااب شد…رفتم دنبال پسره دعوا شدید شد پریا طرفمو‌گرفت و گفت من ارسلان میخوام …این تنها دلگرمیم بود…با هر بدبختی بود باهاش برگشتم روز خوش ندیدم ولی از اون روز هرروز دعواااا دعواا مثه دیوونه ها وسط خونه میوفتادم و داد میزدم گریه میکردم…هنوز اون اتفاق هضم نکرده بودم…اون پسری ک باهاش دیدمم خیلی پریارو دوس داشت گریه میکرد میگفت بخاطرش زندگیمو دادم…اما جفتشون میدونستن برای اینده هم نیستن…جنون گرفته بودم بزور پریارو اوردم خونه…گلوشو گرفته بودم میکفتم چرا؟؟؟گریه میکرد میگفت ببخشید…مدتی ک با من بود با اون نبود فقط همون‌روز ک دو روز بود قهر بودیم یه ساعت رفته بود پیشش…لباساشو بزور دراوردم سعی داشت جلومو بگیره اما دستاشو محکم قفل کرده بودم…اروم شده بودم با اینکار میدونسم فقط مال منه …فقط برای منه…اخ اون تن خوشگلش خوشبو میدونسم مال منه نمیخواستم کسی با من شریکش باشه…دوس نداشتم دست کسی بهش خورده باشه…از روش پا شدم سرتا پاشو نگاه کردم دهنم اب افتاده بود…سرمو بردم روو گردنش نفش میکشیدم لذت میبردم شروع کردم ب مک زدن دیگ داشتم هاار میشدم خودمو کنترل میکردم…سینه هاشو خوردم رفتم روو شکمش وحشی شدم دست خودم نبود حریص شده بودم گازای وحشتنااک میگرفتم رونشو شکمشوزخمی میشد خیلی محکم میکرفتم جیغش میرفت هوا…ناخوداگاه کسشو لیس زدمواای باورم نمیشد منی ک خیلی وسواس داشتم تنم ب تن کسی میخورد سریع دوش میگرفتمالان داشتم کوس میخوردم…اونجا بود ک فهمیدم عشقه عشقبا لذت مک میزدم کوسشو بدن خوشگلو پاهای تپلشو‌ میدیدم وحشی تر میشدم…جیغ میکشید ارسلان یواش توروخدا…دست خودم نبودم میخواستم ب معنای واقعی بخورمش…حرریییصانه کسشو کرده بودم دهنم حریص میخوردم لذت میبردم از طعم کوسش …سرمو اوردم بالا تااازه چشمم درست حسابی خورد ب کوسشثپل بدون لبه سفید ک اب سفیدشم ازش اومده بود…دوباره حمله کردم ب کوسش…مث سگ میلیسیدم…حالا یه ساعت گذشته بود …اینقد لذت داشت ک نفهمیدم کی گذشت…رفتم روش …بدون هیچ گفته ای کردم توو کسش خییییلی تنگ بودمطمئن بودم پرده داره اخه تنگیش اینو میگفت…داد میزد چون من کیرمم خیلی کلفته…درازاشم دوتا مشت میشه…دهنشو محکم گرفتم ک اعتراض نکنه با این حال قربون صدقشم میرفتم…دستاشو بردم بالا زیربغلشو لیس میزدمباورم نمیشد این کارارو من میکردم حتی همونجا ب خودشم گفتم …اون شب تموم شد و سر این جریان بهم وابسته شد و دیگ خطایی نکرد…اما کابوسای خیانتش همچنان ادامه داشت و داشت روانیم میکرد…6بار توو پنج ماه سکس کردیم …معتاد خوردن کوسش شده بودم…دهنم اب میوفتاد تا میدیدمش یا بهش فکر میکردم…شاید باورتون نشه توو خونه با زبونم بازی میکردم تا سرعتشو بالا ببرم ب عبارتی گرم میکردم…میگفتم خاک برسرت بدبخت…ب خودم قول میدادم اینکارو نکنماما بازم وقتی میدیدمش دو ساااعت کامل میخوردم براش…یه روز رفتیم بیرون…توو ماشین بودیم شب بود یه مکان تفریحی…سرمو گذاشتم روو پاهاش یاده کوسش افتادم انگار حرارت کوسشو حس میکردم…دکمه شلوارشو باز کردم…میگفت ارسلان چیکار میکنی اما خب از من خیلی حساب میبرد اخه صحنه های ترسناک و روانی بودنمو زیاد دیده بود میترسید صداشو ببره بالا…اکثر اطرافیانم همینجورین با من …دست خودم نیس بی اعصابم…دیگ اینکه پریا بود حاضر بودم بخاطرش قاتلشم …فعلا ک این قاتل اینقد جلو این دختر ضعیف بود ک فقط کس لیسی میکرد…دکمشو و زیبشو باز کردم کوسشو بوسیدم…اینقد این دختر زیبا و همه چی تموم بود ک میدونسم خیلیا ارزو دارن از قبیل خودم…پاهاشو باز کردم‌زبونمو رسوندم ب چوچولش…سخت بود نمیشدصندلیشو دادم عقب یه لنگ شلوارشو دراوردمشیشه ها ماشینم دودی بود…افتادم ب جون کوسش میخوردم شدید میخوردم بعد 40مین ابش پاشید یه اب دااغ دهنم پرشد طبق معمول قورت دادم ابشو…یه کوچولو‌ شور بود…هرچی میگفت ارسلان بسه باز میخوردم دوباره ارضاش کردم اما ایندفعه شدتتش کمتر بود…اکثرا با دوتا انگشت توو کوسش میکردم …همیشه اینقد میخوردم ک خودش هولم میداد میگفت نخور دیگ…من اینحوری نبودم از عشق زیاد دلم میخواست بردگیشو کنم…انگشتای پاهاش و دستاش همیشه توو دهنم بود…اما چی بگم عاااشقشم خیلی…من پسر بدی بودم همیشه…اما پریا دیوونم کرده بود چشم طرف کسی نمیرفت…دیگ خلاصه اون شب سکس نکردیم فقط من براش خوردم بعدش رسوندمش خونه…ده بار از سکسمون گذشت حالا دیگ پریا مث همیشه تنگ نبود دیگ دردش نمیگرفت مث قبل و برای کیر منم جا باز شده بود خیلی…اینجا بود ک دیگ فکرم دوباره مسموم شد ک‌ نکنه قبل من سکس داشته…اون شب اولم خون ندیدم اما روز بعدش خونریزی کرده بود تا دو روزرفته بود دکتردکتر گفته بخاطر رابطتت بوده…من هنوز هرروز باهاش بدرفتاری میکنم گاهی اوقات خیلی بهش فحش میدم اما دست خودم نیست یاد خیانتش میفتم دیوونه میشم…ازم ناراحت میشه عذر خواهی میکننم اما باز تکرار میکنم…تموم وجودم شکه…این مسئله اخرم رووش…نظر شما چیه شک من درسته یانه؟؟؟اینو روم نشده بهش بگم ک چرا باز شده …نمیدونم طبیعیه بخاطر اینکه من دو ساعت کامل باهاش ور میرم یا واقعا قبلا داشتهاخع کیرم دیگ جاش باز شده واقعا…الانم‌باهاش قهرم‌دو روزه سر همیش شک بی خودم …هیچ خطایم نکرده هیجام نمیره همش یا با منه یا خونس…نوشته: ارسلان

121