...قسمت قبلقسمت پنجم : پایان علیرضا بدهمیشه میدونستم سپیده زن زندگی نیما نیست ولی فکر نمی کردم به اینجا برسن حداقل فکر می کردم نیما نفهمه چون خودم بارها به نیما گفتم حواست بیشتر به زنت باشه ای بابا ولی خداروشکر مدرکی داره که ثابت کنه و الکی اعدامش نمی کنن هر چند که اون طفلک دیگه الان یه مرده متحرکه ولی خودم کمکش میکنماز آگاهی اومدم بیرون گوشیم رو روشن کردم و دیدم 14 تا میس کال داشتم خیلی متعجب شدم وقتی دیدم کی بوده همشون یه شماره بود و به نام عشق علی سیو بود شمارشو گرفتم جواب نداد خونه رو گرفتم جواب نداد خیلی دلواپس شدم خیلی سریع تر از اونی که بتونم تصور کنم خودمو رسوندم خونه و از چیزی که میدیدم شوکه شدم باورم نمیشد فاطمه من بیهوش افتاده کف خونه با لباس هایی که نشون از یه درگیری حسابی بود یعنی چی شده؟؟ وای نه باید زنگ بزنم اورژانس شماره اورژانس چنده؟؟ وای وای آهان 115الو خانومم بیهوش افتاده کف خونه نمیدونم چرا اومدم دیدم افتاده سریع خودتون رو برسونین سریعاورژانس اومد فاطمه منو بردن و من رو پلیس با خودش برد آگاهی آخه چرا من باید به کسی که از خودم بیشتر دوست دارم آسیبی بزنم چون موقع این اتفاق تو اداره آگاهی بودم و دوربین های مداربسته ساختمون تصویر یه مرد غربیه با روبند رو نشون میدادن من از لیست مظنونین در اومدم البته فعلا ولی چه اتفاقی برای زنی که من عاشقشم افتاده فیلم دوربین ها رو چند بار نگاه کردم چیز خاصی از اون حروم زاده دستگیرم نشد ولی یه چیز خیلی ذهنم رو درگیر کرد آره اون تتو رو دستشو یه جایی دیده بودم دقیقا تتو رو دست دایی فاطمه بود همون دایی که دو ماه پیش از فرانسه اومده بود و من ندیده بودمش تا اونجا ، فاطمه میگفت که این داییش وصله ناجور خانواده هست و آدم خوبی نیست حتی فاطمه میگفت اصلا آدم نیست هیچ وقت بیشتر توضیح نداده بود منم خیلی کنجکاو نبودم ولی الان باید میفهمدم همه چیو فورا زنگ زدم به پلیس و گفتم که من اون تخم حروم رو میشناسم بعد از کمی تحقیق پلیس هم به یقین رسیده بود که کار اونه ولی فاطمه من بیهوش بود و نمیشد فهمید چرا ، کار هر روزم شده بود رفتن و نشستن کنار تخت فاطمه دلم برای صدای قشنگش برای اون دستای لطیفش وقتی رو صورتم میکشید و میگفت چقدر صورتت زبره منم پیشونیش رو میبوسیدم و میگفتم دستای تو خیلی لطیفه فرشته آسمونی من، دلم برای شیطنت هایی که باهم میکردیم تنگ شده برای زمانی که از دست کسی ناراحت میشد و غر میزد و من میرفتم بهش میگفتم انقدر غصه نخور بعد چاق میشی چله میشی خودم میام میخورمت بعد یه لبخند آروم میزد و من لباشو میبوسیدم اونم همراهیم میکرد باورم نمیشه دو ماهه که هیچ کدوم از این حرفا بینمون رد و بدل نمیشه گوشیم زنگ خوردالو نیما-سلام علی خوبی؟؟نه خوب نیستم-داداش نمیخوای بیای شرکت یه هفته نیومدی وقتی هم میای انگار نیستینیما حال و حوصله ندارم بیام شرکت خودت که هستی دیگه-علی جان برا خودتم بهتره یکم از بیمارستان بیا بیرون شاید یکم حالت بهتر شه خبر بهم دادن 48 ساعته تو بیمارستانی داداش خودتو داری از پا در میاریول کن نیما حال و حوصله ندارم همتون همینو میگین ولی هیچکس حال منو نمیفهمه من عشقم، زندگیم افتاده رو تخت بیمارستان بعد شما توقع دارین من خیلی نرمال زندگی کنم حالا اگه کار نداری من برمنه داداش مراقب خودت باشتلفن رو قطع کردم و رفتم سمت تخت فاطمه دیدم چشاش داره تکون میخوره از خوشحالی داشتم پرواز میکردم چشای قشنگشو باز کرد و گفت :ع… ل… یجانم عزيزمکجا بودی؟؟یکم استراحت کن همه چیو بهت توضیح میدمخیلی خوشحالم که فاطمه سالم بهوش اومد به همین دلیل کل بیمارستان رو شیرینی دادم فردای روزی که فاطمه بهوش اومد از بیمارستان مرخصش کردن چون الحمدلله سالمه سالم بود دیگه وقتش بود که حقیقت روشن بشه اما به مامور های پلیس اجازه نداده بودم که از فاطمه سوال و جواب کنن اول باید خودم میفهمیدم که چه اتفاقی افتادهعزیزم حالت خوبه؟؟آره عشقم خوبه خوبم فقط برام سواله که توی این دوماه چطوری خونه رو تمیز نگه داشتینه عزیزم دیروز کارگر آوردم همه جا رو هم مرتب کنه هم برق بندازهآهان گفتم راستی شما توی این دوماه دلتون برای من تنگ نشده؟؟؟و اومد روی پام نشست و صورتمو بوسیدچرا عزیزم دلم اساسی برات تنگ شده ولی اول میخوام بدونم چرا اون اتفاق افتاد؟؟؟علی مطمئنی که می خوای بدونی؟؟؟معلومه که مطمئنم باید بفهمم چراآخه علی میترسم از دستت بدمفاطمه بگو به منباشه برای اینکه بدونی اون شب چی شده باید برات از گذشته تعریف کنم :همونطور که میدونی من توی یه خانواده خیلی مذهبی بزرگ شدم و از سن 9 سالگی خیلی چیزا برام فرق کرد مثلا جلوی داداشم نباید لباس تنگ یا کوتاه میپوشیدم نباید خم میشدم و… که خودت میدونی البته من اون زمان دلیل این کارارو نمیدونستم من عاشق شلوارک پوشیدن بودم چون خنک بود دوست داشتم دلیل خاصی نداشت ولی چون مامانم میگفت نباید بپوشی منم نمی پوشیدم یه روز تو حموم خودمو تو آینه قدی حموم دیدم یه جوری شدم یه حس عجیب دوست داشتم همه جامو لمس کنم از نوک سینه هام تا روی واژنم همه جای بدنمو مالیدم و حس خوبی بهم دست داد ولی بعد که از حموم اومدم حس عذاب وجدان کل ذهنم رو پر کرد و سعی کردم به درگاه خدا توبه کنم بعد از چند روز اولین پریود شدن زندگیمو تجربه کردم خیلی گیج بودم نمی دونستم چیه اول فکر کردم خدا داره مجازاتم میکنه و قرار بمیرم رفتم به مامانم گفتم که تو شورتم خونیه بعد مامانم بهم گفت که قضیه چیه و بعد به نوار بهداشتی بهم داد و گفت نباید هیچ مردی بفهمه منم گفتم چشم و رفتم بعد از اون ماجرا دیگه سینه هام قشنگ برجسته شده بود به نظرم خیلی قشنگ میومد ولی به خدا قول داده بودم که دیگه خودم رو نمالم بعد از چند وقت داییم که با مامان بزرگم دعواش شده بود اومده بود خونه ما. شب ها میومد و صبح ها میرفت یه روز ظهر تو تابستون بود که بابام و داداشم از صبح رفته بودن مغازه بابام، مامانم هم رفته بود خونه مامان بزرگم و بعدازظهر با بابا میومد، منم که دیدم تنهام و خیلی گرمم شده بود یه تاب شلوارک صورتی از توی کشوم برداشتم و پوشیدم، کلا زمانی که بابا و محمد نبودن مامان اجازه میداد شلوارک بپوشم حالا هیشکی خونه نبود و من تنها بودم پس عیبی نداشت که این لباس تنم بود رفتم تو اتاقم رو تختم دراز کشیدم و یه کتاب رو دستم گرفتم و شروع کردم به خوندن پلک هام سنگین شد و خوابم برد راحت خوابیدم تا این که حس کردم یکی داره موهامو نوارش میکنه چشمام رو که واکردم داییم بود خجالت کشیدم و خودمو جمع کردم ولی اون نذاشت …عزیزم گریه نکن آروم باش همه چیو فهمیدم اگه سختته ادامه ندهاین جهان سوم رو باید خراب کرد چرا یک دختر به خاطر آبروی خودش و خانوادش نباید بگه که بهش تجاوز کردن تمام فشار های روحی رو یک تنه تحمل کنه واقعا نگ بر این فرهنگپیشونیش رو بوسیدم و گفتم+اون شب هم میخواست بهت تجاوز کنه که نذاشتی آره؟آره علی من فقط مال توام حالا قول میدی منو ببخشی اگر هم میخوای طلاقم بده یا بکشدیوونه شدی دختر؟ این حرفا چیه ؟؟مگه تو به من خیانت کردی اون میخواسته بهت تجاوز کنه اون رو باید بکشم که میخواسته به ناموسم دست درازی کنهدوست دارم علیمن بیشتر فاطمه خانم خودم پس شیطون به خاطر این مرتیکه آشغال بود که اولا از سکس میترسیدیاز سکس نه کلا از مردا میترسیدم ، میشه در موردش حرف نزنیمدیوونه دوست داشتنی،چشمبعد از اون صحبت ها یه سکس خيلی داغ باهم کردیم من که اساسی بهش احتیاج داشتم اونم همینطور بعد از سکسمون دوتایی تا صبح راحت تو بغل هم خوابیدیم وای که چقدر این خواب لذت داشت فردا صبح که پاشدم اولین کار این بود که باید به نیما زنگ میزدمالو نیما-سلام علی خوبی؟؟سلام ممنون نیما اتاق شکنجه هنوز خراب نشده؟؟؟اتاق شکنجه؟؟؟ علی مگه تو از زمانی که داماد شدی عهد نبستی خودت حکم کسی رو اجرا نکنی؟؟؟این یکی فرق داره حالا سالمه یا نه؟؟؟نمیدونم داداش یه دوسالی میشه نرفتم اون سمتاپس پاشو الان برو ببین چه خبره هنوز امنه یا نه لوازم سالمن یا نه ؟؟باشه الان میرمخدافظ-خدافظعلی عزیزم بیدار شدی؟؟آره عشقم، امروز باید بریم آگاهی و من میخوام قضیه رو اونجوری که من میگم تعریف کنیبراچی؟؟به حرفم بکن ضرر نمی کنیعلی داری مشکوک میزنی بذار به پلیس ها بگم اونا خودشونفاطمه قشنگ من به نظرت من بد تو رو میخوام؟؟معلومه که نه ولی من میدونم چی تو فکرتهحالا به حرف من گوش کن قرار بر اینه که یه دعوای خانوادگی ساده بوده و تو به صورت اتفاقی سرت خورده و بیهوش شدی اونم هول کرده و فرار کرده به خودشم میگی هیچ کس خبر نداره و بهش فرصت دادی که مثل آدم زندگی کنهباشه علی ولی ……لبام رو گذاشتم رو لباش و نذاشتم ادامه بدهولی نداره خانوم خوشگله حالا پاشو بریمهمه چیز طبق نقشم پیش رفته بود حالا دیگه همه چی آماده بود فقط مونده بود پرده آخر… باید اون مرتیکه آشغال رو میکشیدم به کشتارگاه توی این حدفاصل از زندان آزاد شده بود نباید خیلی عجله میکردم که بهم شک کنن بعدش هم باید جنازش رو آتیش میزدم که هیچ چیز معلوم نشه. از زمانی که ازدواج کردم تصمیم گرفتم تمام کار هایی بدی که انجام میدادم رو تعطیل کنم دختربازی یکی از این کارا بود که تازه به نظرم بهترین شون بود من خودم خیلی وقت ها تشخیص میدادم کی گناه کاره و دستگیرش میکردم حکم میدادم و توی همون اتاق شکنجه حکم رو اجرا میکردم الان بعد از دو سال همین کارو میخواستم بکنم و این دیگه آخرین کار کثیفی که انجام میدم باشه و پایانه علی بد+همه چی باید طبق برنامه پیش بره نیما به اونا سپردی؟؟؟-خیالت راحت مثله همیشه همه چی طبق نقشه پیش میره علی نگران نباشچند تا غول بی شاخ و دم که از خیلی وقت پیش ها برام کار میکنن رفتن سراغ حسن(دایی فاطمه) و آوردنش اتاق شکنجه، باورم نمیشه دوباره اون علی قاتل وجانی داره تصمیم میگیره خیلی سخته برام ولی انتقام چشمام رو کور کرده شروع کردم به شکنجه دادنش عادتم بود با محکوم کاری میکردم که خودش ازم بخواد بکشمش باتوجه به گذشته تاریکم خیلی شکنجه ها یاد داشتم کلی درباره شکنجه های مختلف مطالعه کرده بودم اولین شکنجه تصمیم گرفتم روش انجام بدم شکنجه سوزن ته گرد بود ( تمامی اسامی شکنجه ها رو خودم گذاشته بودم ) روشش اینجوری بود که سوزن ته گرد رو فرو میکردم زیر ناخن های انگشتش بعد زیر سوزن ها فندک میگرفتم که رسما عذاب بکشه بعد از این شکنجه نوبت ضربات فیزیکی بود با مشت و لگد و هر چی دستم اومد زدمش بعد از این دو شکنجه یه استراحت پنج دقیقه ای دادم که یه چای بخورم بعد از چای بسته نمک رو برداشتم ریختم رو زخم هاش دیگه از شدت درد داشت کف بالا میاورد و فقط میگفتولم کن غلط کردم گوه خوردم تو رو خدافقط این جمله رو میگفت و منم میگفتمدیگه دیره هر چقدر زجه بزنی فایده ندارهبعد از نمک ها یه مقدار با فندک اتمی روی زخم هاش حرارت دادم بعد از اون از شدت درد بیهوش شد این دفعه اولم نبود که دشمنام رو شکنجه میدادم ولی این دفعه دیگه آخریش بود خلاصه بعد از دو روز که شکنجش دادم تصمیم گرفتم خلاصش کنم رفتم سمتش رو با دستام خفش کردم بعدش به غول ها گفتم ببرن جنازش رو آتیش بزنن و اتاق شکنجه رو هم دستور خراب کردنش و امید وارم ديگه هیچ وقت نیاز نباشه ازش استفاده کنمپایاننوشته: Dark Man
50