سلام خدمت دوستان شهوانی فرشاد23 ساله از کرمان داستانی که می خوام تعریف کنم واقعیت دارد ودلیلی نمی بینم بیام و برای کلی آدم شر بنویسم خب تقریبا به دلایلی نقل مکان کردیم خونه دستم مونده بود باید سریع مستاجر پیدامی کردم خلاصه تو دیوار اگهی زدم بخاطر پول فیش و کرایه منصرف می شدن تقریبا خسته شده بودم پایین تر اوردم تا کسی بیاد سریع خونه رو تحویل بگیره تقریبا ظهر ساعت های 2یا 3 بود شماره ناشناس زنگ زد برداشتم خلاصه قرار شد بیان خونه رو ببینند صبح از خواب بیدار شدم باز همون شمارهع زنگ زد برداشتم گفت ما فلان جا هستیم شما کجایین گفتم صبر کنید الان میام خدمت تون خلاصه سریع جمع و جور کردم ناس هایی که زده بودم جمع کردم در باز کردم دوتا دختر بودن با مادرشون یه دختر بچه هم باهاشون بود اومدن داخل خونه رو دیدن خونه چنان مالی هم نبود خخ خوب بعد گفت واسه این لونه موش اینقدر هزینه کنیم گفتم خانم الان با این اوضاع همین خونه هم خوبه دیگه چیزی نگفتم گفت قیمت پایین بیارین گفتم شما حالا ببینید من باهاتون راه میام وقتی داشتند می رفتند بهم گفت حتما خبری بهم بده (همون زنگ بزنم براش) بیخیال شده بودم دیدم از وات یکی اس داد تعجب کردم کیه این گفتم شما گفت ببخشید خبری ازتون نشد بلاخره میدین خونه رو بهمون یانه گفتم حقیقتش قبل شما یکی دیگه خونه رو دیده و با کرایه بالاتره پیشهاد داده اگه اون منصرف شد من بهتون خبرمیدم خلاصه یکم چت کردم گفتم جاهای دیگه هم رفتین یان همین شد باهاش بچتم مخش بزنم گفت اره و… خلاصه چت شروع شد تقریبا باهاش اوکی شده بودم بهش گفتم میای ببینمت گفت بذار یه ساعت دیگه میزنگم بهت (شاید مادرش یا … دیگه پیشش بود) بعد اینکه باهاش تصویری حرف زدم تقریبا یه جورایی بهم اعتماد بدست اورده بود از عشقم و اینا حرف نمیزدیم مثل (ابجی و داداش)های این زمونه شده بودیم باخودم گفتم اینجوری اصلا نمیتونم خخ گفتم نمیخواد دوست باشیم اگه میخوای دوس دختر دوس پسر باشیم خلاصه چت ها ادامه پیدا کرده بود اینا واسعه خودشون یه خونه پیدا کرده بودن منم این خونه ها رو اجاره دادم بخاطر قیمت پایینی که مادرش گفته بود بگذریم تقریبا باهاش اوکی بود درحد شوخی سکسی و اینا یه روز بهش گفتم باید از نزدیک ببینمت گفت سر صبح اگه بتونی بیدارشی ساعت های 5 تا 6ونیم میتونم چون مامانش خوابه رفتم دیدمش بار اول فقط دست دادیم یکم باهاش حرف زدم دیگه تا اینکه بهش گفتم این سری بخوام بیام پیشت میخوام لب بگیرم ازت رفتم پیشش لبش خوردم دیدم این که خیلی حشری تر از منه منم همزمان لب میگرفتم سینه هاش هم می مالیدم دیدم شل شد بهش گفتم میخوای سینه هات بخورم گفت نه گفتم واسعه چی؟ گفت واسعه امروز کافیه سریع برو تا مامانم یا خواهرم نیومده اصرار نکردم رفتم بعد چند روز دیگه باز رفتم سر قرار ادم وقتی حشری میشه نمیدونه ساعت و اینارو منی که تا ساعت 8 خواب بودم حالا ساعت 5 میرفتم سر قرار رفتم پیشش بعد کلی لب و اینا بهش گفتم بیرون کن میخوام بخورم چنان میخوردم سینه هاش حالش خراب شده بود همش نازم میکرد بهش گفتم بخواب میخوام لاپات بذارم اولش یکم مخالفت کرد بعد که دید اگه نذاره منم بزور می گیرمش شل شد خوابید دختره یادم رفت بگم تپل گوشتی بود زیاد چاق نبود یه کص بی مو تپل داشت دستی کشیدم به کصش اهش بالا رفت پرده داشت نمیخواستم کاری کنم بدبخت بشه واسه همین بهش گفتم پاهات بیار بالا میخوام بخورمش زبونم به دوتا لبه کصش کردم همزمان که داشتم می خوردمش لیس میزدم دیدم سرم گرفت بزور فشار میداد از این کارش شهوتی تر شده بودم زبونم از پایین تا بالاش کشیدم گفتم تو میخوری گفت نه اصرار نکردم کیرم با دست گرفتم مالیدم به کصش چند مین دیدم ابم نمیاد اینجوری بهش گفتم قمبل کن گفت چی گفتم میخوام از پشت لاپات بذارم کیرم از بالا میمالیدم تا پایین کونش بین پاهاش گذاشته بودم تلمبه میزدم یهو سرش رفت داخل سوراخ کونش دیدم یه جیغ کشید پشمام ریخت گفتم چیشده گفت چرا داخل کردی گفتم به خدا حواسم نبود کلی غر زد سرم گفت میسوزه گفتم بذار الان میاد ابم میرم این دفعه کیرم بین دوتا لپ کونش گذاشتم همینجوری ادامه دادم ابم اومد ریختم رو کمرش گفت این چی بود ریختی گفتم الان تمیز می کنم نگران نباش بعد اینکه تموم شد فورا رفتم.اگه غلط املایی چیزی دیدین ببخشین اولین داستانم بود حالااگه خوش تون اومد چند تا داستان طولانی دارمنوشته: پسرک تک پر
56