سلام دوستان شهوانیمن ارمان هستم ۱۸سالمه قد۱۷۷ وزن۶۹خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به سال ۹۸ تو زمستان بود اون موقعه ها تو فاز دختر بازی بودم با بچه بازی کلا دوتا اکیپ بودیم دنبال یکی از اکیپ ها بچه بازی میکردیم یکی هم دختر بازی تو همه ی محله ها دوست دختر داشتم خلاصهشب بود حدود ساعت ۹داشتم شام میخوردم یهو گوشیم زنگ خورد دیدم احمده رفیقم از اکیپ دختر بازی با مسعود اومدن در خونه با یه موتور رفتیم طرف احمد اباد حکمی دور زدیم دیدیم خبری نیست رفتیم طرف پارک ساحلی شلوغ بود موتور پارک کردیم رفتیم بالا یه چرخی زدیم اومدیم پاین داشتیم راه میرفتیم که یه دختره یه گوشه روی نیمکت تنهایی نشسته بود رفتیم نزدیک زیاد چشم تو چشم شدم با هاش یه لبخد تلخی زد بچها رو فرستادم گفتم شما برین که من شماره میدم میام اونا رفتن رفتیم جلو یکم فاصله داشتیم نیمکت روبروش نشستم اومد پیشم نشست اسمش مینا بود ۱۶سالش بود بندری بود گفتم چخبر خوبی اسمت چیه اونم گفت مینا هستم ۱۶سالمه از خونمون فرار کردم نامزاد داشتم پدرم قبول نکرد فرار کردم منم دوهزاریم اوفتاد گفتم جا داری واسه خواب گفت نه شب بود حدود ساعت ۱۰ گفتم موتور دارم بریم دور بزنیم گفت بریم رفتم سوار شد سینه هاش ۷۵میشد نرمی شو حس کردم اوف چه بدنی داشت قدش حدود ۱۷۰بود وزنش ۶۵ میشد خلاصه راه افتادم طرف شهر دور میزدم سریع به احمد زنگ زدم سریع گفت کجا دارین میرین گفتم خونه ما چون خالی بود گفتم بلند شین شما هم با تاکسی بیاین گفت باشه قط کرد بعد گفتم دختری مینا گفت اره منم تو کونم عروسی بود که چه چیزی بلند کردم رسیدم در خونه کلید انداختم مامانم سریع گفت کیه منم روشن کردم سریع رفتم پشت خونه یعنی تف شانس من زنگ زدم گفتم اینجوریه مامانم اومده اینا هم سریع خودشونو رسوندن پیش ما سلام احوال پرسی کردیم مینا زیاد جوش نمیومد منم سریع اونارو معرفی کردم تو فکر بودم کجا ببریمش گفتم سوارشین ۴تایی سوار شدیم رفتم سمت فرودگاه تو جنگل رسیدیم به مسعود گفتم برو پتو بیار یه ساندویچ چیزی هم بگیر بخوریم رفت بعد ۲۰دقیقه ای اومد منو مینا خانوم هم داشتیم قدیم میزدیم تعریف میکرد که چرا فرار کرده بعد اومدیم رو پتو ساندویچ هارو زدیم تو رگ بعد دراز کشیدیم چارتایی من اول خابیدم بعد مینا بعد مینا احمد با مسعود یعنی وسط منو احمد بود گوشیمو در اوردم فیلترشکن روشن کردم رفتم سایت xnxxبه سوپر پلی کردم اوردم وست داشت زنه براش ساک میزد گوشیمو گرفت گفت این چیه گفتم خودت انتخاب کن بزار نگاه کنیم رفت به فیلم اورد که پسره داره از کون دختره کم سن بود میکردش داگی گوشیم ۱۵درصد بود بعد ۱۵دقیقه ای نگاه میکردیم یهو دستمو گذاشتم رو سینش اونم هیچی نگفت داشت فیلم نگاه میکرد اینقد نرم بود رو ابرا بودن داشتم میمالیدم یهو دست احمد گرفتم گفتم دستت بده کارت دارم اوردم نزدیک سینش گذاشتم روش اونم گفت چه انبه هایی رسید رسیده تازه تازست🤣مینا خندش گرفته بود یهو گوشیم خاموش شد بعد به اونا گفتم شما برین منو مینا کار داریم اونا رفتن به مینا گفتم بذار یه لاپای بکنمت تو کف هستم کیرم کوچیکه این چیزا که برا اوین بار که چیزی نمیشه جنده نمیشی اونم گفت خب ادم از تو شکم مادرش بدنیا بیاد جنده نمیشه از همین لاپایی دادناش جنده میشه منم باند شدم نشستم روی رون هاش سینه هاشو میمالیدم اونم چشماش بسته بود تاپشو دادم بالا سوتین پوشیده بود از تو سوتین داشتم میمالیدم نرم نرم بود تو اسمونا بودم دکمه شلوارش باز کردم کشیدم تا زانو پاین شرتش هم همینطور یکم مو داشت یه خط بود یکم دست کشیدم سمت چوچولش خیس خیس بود کیرم بیرون اوردم داشتم دکمه شلوارم باز میکردم صداشو شنید چشاشو باز کرد دید کیرم ۱۸سانت میشه گفت بخدا شکایت میکنم فلان بهمان که دخترم پرده دارم بعد دستاشو گرفتم خشک گذاشتم لای پاهاش جلو عقب میکردم حال نمیداد هرکاری کردم راضی نشد به دادن از جلو پیله کردم رو عقبش منم عاشق عقب بودم چه پسر چه دختر خیلی حال میکنم خلاصه برشگردوندم اوف داشتم چی میدیدم یه کون گرد نرم سبزه بانمک اصلی خیلی نرم بود بکم مالیدم بعد تف انداختم رو سوراخش تنظیم کردم روی سوراخش اروم عقب جلو میکردم یهو سرش رفت تو اوف چقد گرم بود قبلا از عقب داده بود همینجور داشتم تلمبه میزدم اونم ناله میکرد یهو تا ته کردم تو بند سوتینش باز کردم دستامو کردم زیر سوتین جفت سینه هاش تو دستام بود کیرمم هم تا ته توش بود اینقد گرم و نرم بود که تکون نمیخوردم بعد ۳۰ثانیه شروع کردم به تلمبه زدن بعد ۲مین کشیدم بیرون کنارش پرتاب شد تمام اب کیرم خیلی حال کردم بعد صدا زدم احمد بیا مینا کارت داره رفتم اونم سریع گفت این که خودش کونیه نیارش گفتم حالا کونی نشونت میده برا مسخره بازی مثل ترنس ها حرف میزد که من رفتم بعد ۵مین داشت ناله میرد عاه اه میکرد اونم طوری کردش که از زبونش رفت که احمد کونی یه بعد مسعود رفت کردش هوا سرد بود منم میلرزیدم بعد گفتیم بریم یجا دیگه تو فکر بودم کجا بریم بعد یادم اومد یه خونه خرابه پشت تیپ اصف هست طرفای پریتقی بود رفتیم توی یه کارگاه بود هیچکس نبود خونه خالی خالی کاشی کرده بودن کفش درو پنجره هم نداشت انداختیم داز کشیدیم چند دقیقه ساعت ۱۲نیم بود گفتم منو مینا میریم یه دور میزنیم میریم خونه ما قلیون با پتو بالشت میاریم روشن کردم گار کیپ رفتیم بیرون تا خونه ما پشت خونه موتور جک زدم گفتم که هرکسی اومد بگو منتظر کسی هستم بعد خلاصه همچیز برداشتم موتور روشن کردم رفتیم تو خونه جا انداختیم اتیش روشن کردم ذغال زدم قلیون اوکی کردم داشتم میکشیدم کنار مینا گفت بده منم بکشم منم گفتم کام میگیرم لب بگیر ازم دود بگیر همین کارو کرد دو ۳بار فقط بوسه بود میکیدن درکار نبود خلاصه کشیدیم تا ساعت های ۲شب قلیون گذاشتیم کنار دراز کشیدیم مثل دفعهی قبل تا ساعت ۳نیم فقط مالیدیمش ۳نفری همجاشو صبح ساعت حدود ۶بود از سرمای زیاد بلند شدیم احمد گفت من باید برم خونه کلید بردارم برم سر کار شما برین بیرون منو مینا کار داریم رفتیم منو مسعود بیرون بعد ۱۵دقیقه اومد بیرون منم به مسعود گفتم که موتور بردار احمدو برسون سرکار صبحانه بگیر بیا اونم همینکارو کرد دوباره به مینا گیر دادم که دشب اصلا بهم خوشنگذشته این حرفا خلاصه رفتیم رو مخش دوباره از پشت کردمش این دفه خیلی حال میداد ابم ریختم داشت گریه میکرد دلم میسوخت بهش بعد میگفت بیا منو بگیر این حرفا منم دل داریش میدادم که اروم بشه بعد ۱۰مین مسعود اومد خیارسبز با پنیر نون گرفته بود منم چاقو از جیبم بیرون اوروم مشغول خیارسبز ها بودم بعد داشتیم میخوردیم یهو صدا بی سیم تو حیاط اومد😓منم سریع دوهزاریم افتاد که گرفتنمون فهمیدم که همیسایه ها دیدن مارو که دارم میرم میام با موتور لو داده بودن بعد یارو اومد داخل گبت به به یه سرباز هم بود با کلانش با یکی لباس شخصی بود با دوربین فیلم میگرفت سریع گفتن بلندشین دستبند زدن منو مسعود رو سرباز سوار موتور شد رفتیم کلانتری ۱۱ روبه روی پارک ملت منم گفتم تموم دیگه منو بالا میکشن یه حالی بود عجیبتوصیفش سخت بود نه ناراحت بودم نه خوشحال ولی ارزششو داشت دختره بردن توی یه اتاق همچیز اعتراف کرده بود بعد به یه پلیس سن بالا گفتن اونم اومد نزدیک گفت با چی کردی با کاندم منم گفتم نه بعد گفت جلو کردی یا عقب من گفتم عقب سریع یه سیلی بهم زد خیلی محکم زد اما هیچ احساس نمیکردم انگار داشتم خواب میدیم به مسعود هم یکی زدن سریع گفتن اسم اون رفیقتو بگین من سریع گفتم دوست مسعوده من نمیشناسمش خونشون هم نمیدونم مسعود هم نه او نوه میکرد یه سیلی دیگه که خورد گفت بگم سیر لبی بهم منم گفتم هرکاری کنی میفهمن موتور مال اونه بعد اسمشو گفت مارو بردن کنار شهرداری زندان زنان بود نمیدونم چی بود توی یه اتاق دونفر اومدن داخل با پوتین لگد میزدن تو سرم قفسه سینه همجا حدود ۱۵دقیقه مارو زدن خیلی بد هم زدن بعد بردنمون دادگاه سریع دادگاهی کردن حالا قرار بود که یکیمونو با دختره عقد کنه مهریه هم یه دست بود یا یه پا قاضی سوال میکرد منم جواب میدادم که شرایط مالی کی بهتر بود اینا بعد تصمیم گرفتن که دختره رو با احمد عقد کنن مارو بندازن زندان ابد بعد دختره گفت من اینو میخوام منضورش با من بود منم تو خودم میگفتم برم زندان بهتره بعد به دختره گفتن زنگ بزن خونوادت تا بیان هرکاری کردن کدختره شماره نداد دمش گرم به نف ما بود بعد گفتن با خودشون حتما این هرزست که خودش رفته دنبال ۳تا پسر بعد زنگ زدن بهزیستی اومدن دختره رو بردن بعد حالا منو مسعود بودیم که گفت چیکار کردین شما ۳تایی این بلا رو سر دختره اوردین حالا خوبه برین زندان ما هیچی نمیگفتیم بعد حدود نیم ساعت گذشت دوباره رفتیم تو اقای قاضی زنگ زد بندرعباس که گفت اینجوری شده چیکار کنیم گفت که چند سالشونه منم گفتم متولد ۸۱هستم دوستم هم گفت ۸۰که گفت باید نفری ۴۰ضربه شلاق بخورن بعد پرونده رو ببندید بهم گفت کجات بزنم منم از خوشحالی گفتم هرجا دوست داری یکی زد تو پام خیلی هم درد نداشت بعد یکی اومد نمیدونم کی بود گفت چرا دستبند زدین بهشون بار کنید فرار نمیکنه مارو باز کرد سرباز بعد گفت ولشون کنید چون دختره هرزه بوده با خونوادش نیومدن ماهم زیر ۱۸سال بودیم اولین بار بود تهد دادم که یه بار دیگه بگیرن مارو دار بزنن مارو اعدام کنن یعنی …خلاصه اومدیم بیرون گوشی هامون هم گرفتیم انگشت زدم تو راه بودیم که مسعود یه اهنگ گذاشت ازاد شدم ننه گوش میکردیم راه میرفتیم خیابان کمربندی رسیدیم یه فالوده زدیم راه افتادیم پیش احمد همچیر تعریف کردیم اون باور نمیکرد فکر میکرد که شوخی میکنیم بعد باور کرد که خلاصه گذشت باباشو خودش رفتن تو کلانتری اشنا داشتن همون رور موتورش بیرون اوردنداستان کلا واقعی بود هرکی هم فوش میده با خودشه این بود تلخ ترین داستان زندگیم دوستون دارم باینوشته: آرمان میناب
50