چرا من بیغیرت شدم

...قسمت قبلرسیدم خونه رفتم داخل دیدم مامانم پای تلوزیون نشسته با خودم فکر کردم خب منکه نمیتونم به مامانم چیزی بگم مثلا چی بش بگم؟بگم چرا بهم نگفتی مختلطه؟چرا نگفتی کیارش هم میاد؟نهایتا میگه یادم رفت…پس باید تکلیفمو با کیارش روشن کنم.بش زنگ زدم تا جواب داد گفتم بچه کونی بی شرف چرا بمن نگفتی ۱۰ شب به بعد مختلطه؟چرا نگفتی همون سانسی میری باشگاه که مامانم میره؟بیام کونت بزارم لاشی؟دیدم صدا خندش میاد از پشت تلفن گفت پس فهمیدی قضیه رو.گفتم توش باشه بخندی دارم جدی حرف میزنم کارت خیلی زشت بود.گفت بابا کاری نکردم که میدونستم آخرش خودت میفهمی گفتم یکم اذیتت کنم و بزارم سورپرایز شی.حالا مگه چی شده؟غیر از مامانت کلی زن و دختر دیگه هم تو باشگاه هستن…حالا امشب بیا خودت ببین اصن یچیز عادیه هیشکی به هیشکی نگاهم نمیکنه…آخرش گفت خب من کار دارم شب میبینمت لباس و حوله یادت نره…اگه مامانتو تو اون لباسا ببینی عمرا دیگه نمیزاری از اونجا بزنه بیرون…اینو که گفت من قطع کردم…با خودم گفتم این کسکش دو هفتس داره مامان منو با لباسای اسپورت تنگ دید میزنه.ساعت ۹.۴۵ بود که مامانم پا شد بره باشگاه منم پا شدم آماده شدم میدونستم اگه به بابام بگم میرم باشگاه شاید گیر بده به مامانم که چرا باشگاهی میری که مختلطه…آدم مذهبی ای نیست ولی خب بالاخره مرده دیگه.رفتم سمت باشگاه با فاصله ده دیقه بعد از مامانم دیدم مامانم و کیارش دم در باشگاه دارن سلام علیک میکنن…زنگو زدن در باشگاه باز شد رفتن تو…دست و پام شل شده بود نمیدونستم برم داخل یا نه به شک افتاده بودم نشستم کنار دیوار روبه رو باشگاه تقریبا بیست دیقه گذشته بود بالاخره تصمیم گرفتم برم تو…زنگو زدم طرف جواب داد کیه گفتم آرمینم آرمینه … گفت بیا تو درو باز کرد.رفتم داخل و با سامان پسرخاله کیارش سلام و احوالپرسی کردم گفت خوش اومدی مامانت اونجا داره تمرین میکنه کیارش هم هست برو لباستو عوض کن منم الان میام پیشتون…رفتم دیدم این باشگاه دو قسمت واسه لباس عوض کردن داره دو قسمت واسه دوش گرفتن و…خلاصه خیالم یکم راحت شد و بخاطر فکرایی که بع سرم زده بود بخودم خندیدم گفتم مگه فیلم سوپره که همه چیشون مشترک باشه…موقع لباس عوض کردن چشمم افتاد به مامانم دیدم یه گوشه داره تمرین میکنه به دختری هم پیششه داره آموزشش میده حدس زدم دخترخاله کیارشه…یه نگاه به اطرافم کردم دیدم کسی نگاه نمیکنه باز خیالم راحتتر شد چون برای همه عادی بود تقریبا ۷.۸ تا دختر و ۱۰ . ۱۲ تا پسر داشتن تمرین میکردن پس همه چیز طبیعی بود…تنها چیز غیر طبیعی که به چشمم خورد کیارش کسکش بود که یه گوشه داشت تمرین میکرد و با لبخند به من نگاه میکرد و اشاره کرد به مامانم…تازه متوجه لباسای مامانم شده بودم.یه تاپ و شورت تنگ پوشیده بود که خط سینش و بیشتر نصف روناش بیرون بودن…لباسی که تو خونه هم زیاد ازش نمیدیدیم!و چیزی که بیشتر از همه تو چشم میخورد این لود که عرق کرده بود و سینه هاش برق میزدن…گفتم خدایا کیارش دو هفتس داره مامان منو اینجوری میبینه؟خونسردی خودمو حفظ کردم و رفتم جلو.سلام کردم مامانم برگشت منو دید با تعجب گفت آرمین تو اینجا چیکار میکنی؟گفتم ببخشید ناراحتی من اومدم اینجا؟مامانم به دخترخاله کیارش گفت آقا آرمین پسرم هستن ایشونم سارا خانوم دخترخاله کیارش…سلام کردیم و با مامانم اومدیم اینطرف حرف بزنیم بش گفتم چرا بمن نگفتی؟مثلا میترسیدی چیکار کنم؟مامانم گفت عزیزم بخدا ترسیدم جلو دوستات خجالت بکشی که مامانتو دوستت یه باشگاه میرن واسه همین نگفتم.منم گفتم اشکال نداره ولی دلم نمیخواد چیزی رو ازم پنهان کنی اینجوری ناراحت میشم…اونم منو بغل کرد و بوسید گفت باشه پسر گلم…حالا تو هم میخوای بیای این باشگاه؟گفتم آره هم با همیم خیالمون راحته هم ورزش میکنیم اونم گفت باشه.گفتم من میرم یه سلامی به کیارش بکنم و بیام…رفتم سمت کیارش داشت میخندید گفتم نیشتو ببند مگس نره تو دهنت…گفت دیدی مامانتو؟گفتم بهت بزار بره باشگاه حسابی دلبری میکنه…زدم پس کلش گفت خفه شو از این ببعد منم اینجام بخوای نگاه مامانم کنی چشاتو درمیارم میکنمشون تو کونت…اونم خندید گفت باشه هرچی تو بگی.خلاصه اونشب تمرین کردیم و تموم شد ولی هیز بازیای کیارش تمومی نداشت.یروز رفتم مدرسه دیدم کیارش با بچه ها نشستن گوشی کیارشو نگاه میکنن و اوف اوف میکنن یه لحظه ته دلم خالی شد قلبم اومد تو دهنم دویدم سمتشون گوشی کیارشو از دستش قاپیدم گفتم چی نگاه میکنین نگاه کردم به صفحه گوشی دیدم عکس یه دختر خارجی با لباس زیره که خوش اندامه…کیارش پاشد واسه اینکه طبیعی جلوه کنه گفت بچه کونی منکه قسم ناموس خوردم اون فیلمه رو پاکش کردم چته حمله میکنی…گوشیشو گرفت و رفت اونطرف…منم رفتم سمتش گفتم شرمنده ترسیدم یوقت…یوقت…گفت چیه میترسی از مامانت عکس بگیرم نشون بچه ها بدم؟منو اینجوری شناختی؟حتی اگه همچین آدمی هم باشم نمیام ریسک کنم به همه بگم پسرخالم باشگاه داره که ۱۰ شب به بعد مختلطه…اگه کسی لو بده چی؟احمق من رفیقتم…خلاصه خیالم راحت شد با مشت زدم به بازوش گفتم شرمنده داداش امروز عصر بستنی مهمون من که از دلت دربیاد…خلاصه اون روز هم گذشت و عصرشم رفتیم بستنی خوردیم تا شب رسید…به مامانم گفتم چجوری باهم بریم باشگاه که بابا مشکوک نشه؟مامانم گفت بهش میگیم باشگاه دو قسمت مردونه و زنونه جدا داره که هم خیالش راحت بشه تو باهامی و هم شک نکنه…منم گفتم باشه به بابام گفتم اونم گفت بهتر هوای مادرتم داری…خلاصه رفتیم باشگاه و مامانم رفت تو رختکن دیدم کیارشم اومد گفت به به آقای ورزشکار مامانت کو؟گفتم رفته لباسشو عوض کنه.گفت بش بگو ما بدون لباسم قبولش داریم…زدم پس کلش گفتم خفه شو کون بچه.خندید و گفت من میرم لباس عوض کنم خلاصه رفت لباسشو عوض کرد و اومد مامانمم اومد مشغول تمرین شدیم دیدم مامانم رفت سمت سامان که ازش مشورت بگیره چون سارا اون روز نیومده بود.مامانم باش حرف زد و اومدن واسه اسکات زدن…وقتی شروع کرد سامان از پشت هواشو داشت.دیدم موقع نشستن و بلند شدن باسن مامانم کشیده میشه به جلوی سامان…یه لحظه با دیدن این صحنه هم عصبی شدم هم غیرتی هم حشری…باورم نمیشد با این صحنه عصبی بشم…نمیگم من ته غیرت بودم قبل از این قضایا اما خب معمولی بودم و خوشم نمیومد کسی خودشو به مادرم بمالونه ولی قفل شده بودم…دیدم کیارش اومد کنارم گفت چیه ناراحت شدی سامان داره مامانتو تمرین میده؟فکر کنم با اون شورت تنگی که مامانت داره الان کاملا داره کیر سامانو حس میکنه…برگشتم با عصبانیت نگاش کردم گفتم روتو زیاد نکن کیارش.گفت چته مگه من دارم از عقب به مامانت میمالونم؟برو به سامان اخم کن…دوباره نگاهمو بردم سمت سامان دیدم کیارش دم گوشم آروم گفت البته زورت بهش نمیرسه راحت با یه دست بلندت میکنه بخوای حرف اضافه بزنی…حتی اگه دستشم بکنه تو شورت مامانت صدات درنمیاد میدونم…من یخ کرده بودم زانوهام میلرزید نه میتونستم چیزی بگم نه کاری بکنم.اونشب هم تموم شد و رفتیم خونه.ادامه دارد…نوشته: Armin

788