تو یه غروب پاییزی توی پارک نشسته بودم.داشتم مرور میکردم تمام زندگیمو و تماشا میکزدم مردمی که دور هم جمع شدن ، خانواده هایی که خوشحالن.حتی با یه نون پنیر!!. چطور میشه منی که یه کاخ برای زنم درست کردم و هر خدم و حشمی زیر دستش هر چی میخاد همشو در اختیارش گذاشتم و بقول معروف تو پول غرقش کردم ، پس چرا من مثل بقیه خوشبخت نیستم؟ مریم اسم زن منه و بی نهایت جذاب، سکسی ، و دوس داشتنیه.باهمه خوبه میگه میخنده سفر میره ولی تا من حرف میزنم میگه میشه خفه شی بزغاله؟ من به همه انرو نهی میکنم و زنم منو آدم حساب نمیکنه.تو این ده سال همه آرزوهاشو برآورده کردم الا این ضعف لعنتی.من یه کیر زیر ده سانت دارم و اون اوایل وقتی میخاستم با مریم سکس کنم بهم نگاه میکرد و میگفت زود باش تموم کن خوابم میاد.با اون شکمت.تو رو چه به این غلطا. تمام این سالا فکر کردم و بالاخره فهمیدم خونه ماشین پول سفرهای اروپا، هیچکدوم نمیتونه واسه زن من جای یه کیر سیاه کلفتو بگیره. انقد بی محلی و توهیناش زیاد شد که کم کم کارم به خوابیدن رو کاناپه کشید.اون گوشی دستش مدام تو خوشگذرونی . منم فقط تماشاگر.بدبختی نمیتونمم ازش دل بکنم.تا اینکه فهمیدم این فقط ضعف من نیست و خیلیا باهاش درگیرن. تو ویلای رامسر یه نگهبان داشتم به اسم ابراهیم.حدودا سی سالش بود و چون خیلی هم بهش اعتماد داشتم هم دوسش داشتم یه ویلا تو اختیارش بود و ماه ب ماه مزد سه تا نگهبانم بهش میدادم. یه روز که اصلا حال روحیم خوب نبود زدم برم اونجا.رسیدم جلوی در بوق زدم اما کسی نیومد درو باز کنه.گفتم خب حتما ابی رفته بیرون.خودم باز کردم رفتم تو.دیدم در سالن بازه و ماشینشم هست.ترسیدم گفتم نکنه بلایی سرش اومده.رفتم داخل دیدم نه بابا.آقا تو خواب مستی مثل سنگ افتاده.لخت مادر زاد.چشمم ب کیرش افتاد.وای یه گرز واقعی.لامصب خوابیدشم زرگ بود و کلفت و سیاه. تو دلم گفتم چی میشد خدا نصف میکرد این عدالتش ب منم میرسید.بگذریم، رفتم سر و صورتش اب زدم حالشو جا آوردم گفتم لعنتی اینجارو با جاش میبردن حالیت نمیشد تو چطور نگهبانی هستی. و خندم گرفت.اونم خندید خودشو جمع و جور کرد.گفت شرمنده آقابابک.قول میدم تکرار نشه. شب شد.داشتم میخابیدم یه هو یه فکر مثل خوره افتاد ب جونم. زنمو بزارم در اختیار ابراهیم.هم قابل اعتماده هم جار نمیزنه آبرومو ببره.همم اینکه شاید زندگیم بهتر شه.دلو زدم ب دریا بایه سیمکارت دیگه تو واتساپ ب زنم پیام دادم گفت شما؟ عکس کیر ابراهیمو فرستادم براش.گفتم من اسمم رضاس.خیلی وقته تو کف شمام.قابل بدونید ببام آشنا شیم. خلاصه بعد کلی سین جیم کردن بالاخره پا داد. گفت عجب چیزی داری پسر.اونشب تا صبح چت کردیم و هر چی فحش و تحقیر بود نثارم کرد.آره رضا شوهرم مرد نیس.چندشه.من دلم سکس میخاد ولی شوهرم چیزی نداره.بزغاله احمق.کاش تو شوهرم بودی این بابکو سگ تو میکردم و کل ایل و طایفه شوهرم فدای کیر خوشگلت و … دیدم بعله.همین نداشتنه کیره که اینجوری زندگیمو سیاه کرده.خلاصه فردا با ابراهیم یه کبابی زدیم و مشروبم خوردیم یواش یواش بحثشو شروع کردم.گفتم تو امین منی دست راستمی.سنگ صبورمی.بیا و این کارو برام انجام بده.گفت امر کن آقا بابک.تا گفتم با مریم سکس کن خشکش زد.منومن کرد.آقا چی میگید. مگه میشه.خلاصه تا صبح ما حرف زدیم د بالاخره قانع شد.ابراهیمو هیچکس نمیشناخت.یار مخفی من بود و ویلای رامسرم جای مخفی من.حتی مریمم ندیده بود. قرار شد من برم خونه و اون ادامه چت من با مریمو بره. هی تو خونه میدیدم گوشی دستش داره چت میکنه لبخند سر کیفی هم رو لباشه و بایه دستشم کوسشو میماله. نگو ابراهیم از چند جهت و سیخ شده کیرشم عکس فرستاده و زن منو حسابی دیوونه کرده.فک کنم دوازده شب بود یه هو پاشد رفت دوش گرفت و ارایش اساسی کرد و لباسای بیرونشم تنش کرد.دوسه تا از اون لباس سکسی های خوصگلشو با جوراب و کفش و … ریخت تو چمدون و گفت بابی من میرم رامسر.گفتم الان؟ این موقع شب؟گفت مشکلی داری بزغاله؟ سرت تو کارت باشه چندش.آدامس تو دهنش زنگ زد ب ابی گفت الو بی بی؟ دو ساعت دیگه پیشتم هانی.و رفت. فوری زنگ زدم ابی.گفتم ابی چی کارش کردی؟ حداقل یه جوری دیوونش میکردی صبح بیاد نه الان.بلایی سرش نیاد. گفت آقا بابک انقد حشری بود امون نداد بهم.نگاه ببین بهش گفتم فردا بیا گوش نداد. گفتم باشه حله.بهش برس.منم فردا میام. میخام ببینمتون. حواست باشه سوتی ندی. گفت چشم و خدافظی کرد.فرداش من رسیدم رامسر. رفتم از در پشتی داخل. دیدم از تو اتاق خواب صدای خندشون میاد. وای. ابراهیم افتاده بود رو زن من و مثل وحشیا مریمو میخورد و میلیسید و مریمم با ناخناش تمام پشت ابراهیمو زخم کرده بود از شدت هوس میگفت جونمی رضا جونی.عاشقتم.کاش تو مال من بودی و از این حرفا.بیضه هام حس نداشت.کیر ده سانتیم سیخ شده بود و ابراهیم یه گرز مشکیو میکرد تو کوس زنمو اون ناله میکرد جونم چقد کلفته یواشتر جر خوردم قربون کیرت بشم.بابک حرومزاده کجایی ببینی .من کیرمیخام آخ.خلاصه رفتم داخل اتاق.یه دستم رو نوک سینم.یه دستم رو کیر کوچیکم.مثل خوک دارم نگاه میکنم با دهن باز که زنمو چطوری جر میدن.ابی که میدونست یه سلام کوچیک داد و ب کارش ادامه داد.اما مریم که نمیدونست نه ترسید نه جا خورد.گفت بزغاله ب موقع رسیدی بیا دست چهارم پنجمه که رضا جونم جورتو میکشه.بتمرگ یه گوشه نگاه کن.یا نه نشین.برو هر چی غذای مقوی و کمر پرکنه رو بخر بیار که رضا جونم ضعف نکنه. من مات موندم دارم نگاه میکنم.یه هو شورتشو مچاله کرد پرت کرد صورتم گفت ب چی زل زدی؟ گمشو کاری که گفتمو بکن.گفتم چشم و تا رقتم هر دوشون بهم خندیدن.یه هفته تمام ما اونجا بودیم.من شدم نوکر و اونا ارباب.تو عمرم انقد لذت نبرده بودم.زنم میزاشت جوراباشو شورتشو بو کنم.میزاشت کونشو بلیسم آماده کنم ابی بازش کنه. از اون ب بعد اون شد نفرسوم. زنمو اون رو تخت میخابیدن و من رو زمین.یه حس عجیبی بود.انگار منم راضی بودم. فهمیدم وقتی کیر نداری زن هیچی حسابت نمیکنه. نمیتونستم با واقعیت بجنگم. زنم مال من موند که ضامن موندش کیر کلفت نگهبانم بود.امروز من رانندگی کردم و اون دوتا عقب نشستن و تا شیراز همدیگرو خوردن.لب گرفتن عشق بازی کردن.مرسی از اینکه داستانمو خوندید.نوشته: نیما
236