دوباره استرس بار اول داشتم برای چندمین بار قرار بود درد و شهوت همزمان تجربه کنم قرار بود دوباره پرواز کنم و به چیزی که میخوام برسمسعی کردم هرجور شده به خودم برسم تمام پولی که تو هفته دراورده بودم خرج اریشگاه کردم اخرین کاری که باید میکردم پیدا کردن لباس برای این شب خاص بود که کاره سختیم نبود یک مانتوی سیاه با شال قرمز و شلوار تنگ که مطمئن بودم تحریکش میکنه و یک شام مخصوص که شبمون تکمیل بشه ولی میدونستم شام اون من بودمروی صندلی نشسته بودم و به ساعت نگاه میکردم تا زود تر بگذره و من به عشقم برسم ولی انگار اون روز ساعت قصد حرکت نداشت تو اون فاصله من به شب اولمون فکر میکردم شبی که اون خود واقعیشو به من نشون داد شبی که ترس و عشق باهم یکی شدن و زندگی من تغییر کردبالاخره ساعت ۱۲ شد سریع رفتم خودمو تو اینه نگاه کردم از خودم راضی بودم میدونستم اینجوری قطع تحریکش میکنم ولی باز استرس داشتم به خودم گفتم بیشعور مگر بار اولته!چرا اینقدر استرس داریزنگ خونه زده شد دوباره استرسم با قدرت بیشتر خودشو نشون داد به سختی تونستم خودمو به در برسونم و با پت پت کردن گفتم:کیه؟ اونم خندید با لحن تمسخر گفت: مگر قرار بود کسی بجز من بیاد عشقم؟در تا لبه باز کردم مثل همیشه سر تا پا لباس سیاه پوشیده بود و عینک افتابی که همیشه تو چشم هاش بوددوباره با خنده گفت:اگر نگاه کردنت تموم شد مارو دعوت کن داخل خونهخندم گرفت قفل در کنار زدم و در براش کامل باز کردم سریع پردید بغلم و لبمو بوسید من تو اون لحظه هول کردم نمی دونستم باید پسش بزنم یا همراهیش کنم خودش از بوسیدن لبم دست برداشت و رفت سمت گوشم گفت:زن سکسیه خودمیبا این حرفش تمام وجودم اتیش گرفت و این دفعه من سمت لبش رفتم مثل دیونه ها لبشو میخوردم اونم همراهیم کرددوباره ازم فاصله گرف و گفت:شام خوردی دیگه؟بهش دروغ گفتم اره تا سریع تر به خواستم برسم بهش گفتم:اره عشقم ولی تو چی اگر گرسنه اته سریع تر شروع کنیماون خندید گفت:داری معتاد میشی مراقب باشدوباره لبمون تو هم قفل شد و مثل قحطی زده ها لب هم میخوردیم از یکم فاصله گرفتم سریع لباس هاشو از تنش درمی اوردم ولی اون عجله ای نداشت فقط باسن و کمرمو نوازش میکرد کامل بالا تنش لخت کردم فقط مونده بود اصلی کاری عینک افتابیشمتوجه تردید من شد و با نفس زدن گفت: لازم نیست عینکم برداری و چشمامو ببینیبا این حرفش دوباره به خودم فحش دادم میدونستم با اینکار ناراحتش کردم سریع عینکشو برداشتم و به چشمای سرخش نگاه کردم و بهش گفتم:من عاشقتم همه جوره دوست دارمبا این حرف دوباره موج شهوت قوی بین ما ایجاد شد منو با دستش بلند کرد و روی میز ناهار خوری خوابوند با یک حرکت کل لباسمو پاره کرد و سمت گردنم هجوم برد و شروع به بوسیدن و لیسیدن گردنم کرد منم بی اختیار اه کشیدم و از شهوت و برخورد بدنش بهم لذت میبردم ولی هنوز کامل نشده بود میدونستم منتظر چراغ سبز منهبه سختی و با نفس زدن گفتم:عشقم کل هفته منتظر امروز بودم شروع کن من امدماز روم بلند شد و با چشماش منو نگاه کرد لبخندی زد و چشماش سرخ تر شد و دوباره به سمت گردنم هجوم برد نه برای بوسیدن یا لیسیدن بلکه برای خوردن غذابا گازی که از گردنم گرفتم شهوت و درد باهم یکی شدن بی اختیار اه بلند گفتم سرشو محکم گرفتم تو دستم و به سمت گردنم فشار میدادم بعد چند ثانیه ازم فاصله گرفت و با دستش دهنشو پاک کرد و بهم گفت:خونت خیلی خوشمزه است به زور ازش سیر میشم دوباره روم خم شد و در گوشم با لحن خاص خودش بهم گفتم حالا باید جایزه ات بدوم شروع به بوسیدن گردنم تا سینم کرد یک سینمو تو دستش گرفت و اون یکی با زبونش میخورد من از خودم بی خود شده بودم صدای شهوتم تو کله خونه بود بعد خوردن سینم منو دوباره بلند کرد و به سمت اتاق خواب برد و منو گذاشت رو تخت بدون هیچ وقفه ای روی من خوابید دیگه تحمل نداشتم دستمو دراز کردم و شلوارشو دراوردم و بهش فهموندم میخوام باهاش یکی بشم اون پیام منو گرفت سریع شلوار و شورتم در اورد چند دقیقه به کصم نگاه کرد و لبخند زد با لبخندش استرس هام از بین رفت کل وجودم شهوت گرفتاون متوجه شهوتم شد و به سمت کصم هجوم برد و شروع به خوردن کصم کرد جیغ بلندی زدم و با دستم سرشو گرفتم و به کصم فشار میدادم دیگه هیچ کنترلی روی خودم نداشتم و فقط داشتم لذت میبردم و حس کردم دارم ارضا میشم بلند بهش گفت:داری ارضام میکنی.سریع از خوردن کصم دست برداشت اومد سمت صورتم و مشغول لب گرفتن ازم شدبعد از چند دقیقه که مطمئن شدم از ارضا شدن فاصله گرفتم با دستم کیرش گرفتم و سمت کصم بردم گوششو بوسیدم و گفتم بیا وقت هدر ندیم اونم منو نگاه کرد دوباره ازم لب گرفت و کل کیرش با یک ضربه داخل کرد بلند اخ گفتم ولی اون توجهی نکرد و محکم تلمبه میزد میدونست از اینکار لذت میبرم از درد همراه شهوت ولی باید لذتم کامل میشد سرش گرفتم و به سمت گردنم بردم خودش فهمید چی میخوام و دوباره گردنم گاز گرفت و هم زمان با تلمبه زدن خونمو میخورد داشتم از عماق وجودم ارضا میشدم از شهوت و همراه درد اونم اینو فهمید سرعت تلمبه زدن بیشتر کرد صدا من و برخورد بدنامون کل خونه رو گرفته بود و هردو هم زمان ارضا شدیمروی من افتاد و از گردن من فاصله گرفت با دستش دهنشو پاک کرد و با نفس نفس زدن بهم گفت عاشقتممنم تموم انرژی که برام مونده بود جمع کردم و بهش گفتم دوست دارم منو بغل کرد و درگوشم با خنده گفت:کسای زیادی تجربه خوابیدن با یک خوناشام ندارن خنده ام گرفت و یک بوس به لبش زدم خودم تو بغلش تنظیم کردم و با نوازش از شدت خستگی به خواب رفتمنویسنده: گرگمیش
57