با سلام…این داستان مربوط میشه به سال ۹۷…زمانی که من دانشجوی کارشناسی ارشد تو یکی از دانشگاه های تهران بودم…و برای دیدن خانوادم میخواستم برگردم شهرم مشهد…همیشه با قطار میرفتم و میومدم…وقتی سوار قطار شدم یه زن و شوهر نسبتا مسن تو کوپه من نشسته بودن…بعد چند دقیقه یه خانوم سی و اندی ساله اومد و نشست…لباسای جذبی داشت…یه جورایی همه چیزشو انداخته بود بیرون…خیلی تحریک کننده بود واسم مخصوصا وقتی پاهاشو انداخت رو هم و ساقای لخت پاش جلو چشم بود…اون اقای دیگه خیلی شوخ بود و سریع یخ کوپه رو اب کرد و خوراکیایی که داشتنو بهمون تعارف میکرد…یکم که گذشت و قطار حرکت کرد رییس قطار اومد و بلیتا رو چک کرد و به خانومه گفت که میتونه جا به جا شه ولی خانومه گفت که راحته چون یه زن و شوهر دیگم هستن اونجا…بعد رو کرد به اون اقا و خانوم گفت شما سمنان پیاده میشین و اون اقا هم تایید کرد…خلاصه که این خانوم سکسی موند تو کوپه…صحبتای مختلفی تو کوپه کردیم …از فیلمای چرت و پرت ایرانی بگیر تا بچه های مرده که خارج بودن و منم تو فاز رفتن از ایران بودم…تو همین بحثا گوشی خانومه زنگ زد …شوهرش بود…دیدم شکلش عوض شد و خیلی سرد جواب داد…کم کم صداشو برد بالا و بد و بیراه گفتن و گوشیو قطع کرد…بعد رو کرد به اون خانوم مسنه و گفت اره دوستم همسرمو با منشیش دیده بوده و منم زیر نظر گرفتمشو خلاصه تو شرکت در رو کار مچشونو گرفتم و با یه بچه نمیدونم چیکار کنم…اون اقا و خانومم دلداریش میدادن که اره برین مشاورو این داستانا…گذشت و موقع شام شد…اون اقا و خانوم غذاشونو دراوردن…من شام نداشتم…با خودم گفتم هم اینا راحت باشن هم من برم شام بخورم…پاشدم و گفتم با اجازه من میرم بوفه و به اون خانومم گفتم اگه چیزی میخواین واستون بگیرم…پرسید غذاهاش خوبن که گفتم بدک نیست من همیشه میکیرم جوجه از این قطار نور الرضا و راضیم…گفت میشه منم بیام …گفتم حتما…خلاصش که با هم رفتیم و سفارش دادیم و رفتیم نشستیم سر میز…اول شروع کرد بد گویی از شوهرش… این که شوهرش همش دنبال کردن جندست و همش خیانت میکنه…منم سعی میکردم درکش کنم…بعد کم کم صحبت از سکس نداشتنش شد و گفت که اره گفتم میرم مشهد خانوادم اونجان شوهرم و با بچم گذاشتم خونه…البته اون بچه رو میذاره خونه ننه خرابشو میره دنبال بکن بکنش…ولی نمیدونه منم واسه پسر داییم اومدم…قبل ازدواجم با ارش جوری حالمو جا میورد که به ازدواج فک نمیکردم…اصن از وقتی اومدم تهران دیگه مزه سکس یادم رفته انگار از دست این مرد زن باز…من هم سرخ و سفید میشدم هم تحریک راستش…که چرا این حرفا رو داره به من میزنه…ولی میدونستم نقشش واسه وقتیه که اون زن و شوهر شاهرود پیاده شن…ولیی حس کردم یه جا کار غلطه…اون یه حس انتقام داشت…شوهرش اشتباه کرده بود ولی اشتباه و با اشتباه جواب نمیدن…راستش خودمو مقید به اصول و اخلاقیات میدونستم…برخورد من نسبتا سرد بود و حس کردم اون خانوم ناراحت شد یکم…خلاصه برگشتیم کوپه و دیدیم اقا و زنش دارن ملحفه هاشونو باز میکنن و گفتن ببخشید ما خسته ایمو اینا و سنمون بالاست نمیتونیم بریم بالا…من و خانومه هم رفتیم بالا…دراز کشیدم و رفتم تو گوشیم و دیدم استاد راهنمام یه سری پیام داده که حوصلشو نداشتم…مامانمم پیام داده بود که شام چیکار کردی و اینا که جواب دادم…بعدشم تو کانالا چرخ میزدم…صدا خر خر پیرزن و پیرمرده بلند شده بود…چشم افتاد به خانومه که مانتوشو دراورده بود و چند تا دکمه از پیرهنشم باز کرده بود…قشنگ خط سینش معلوم میشد…منم مثه بز داشتم نگاه میکردم که یه لحظه چشم افتاد بهش دیدم خندش گرفته…منم خودمو زدم به اون راه …دیدم برگشت و کونشو قمبل کرد…خیلی تحریک کننده بود…پشتشو کرده بود به من …گوشیشو یجور گرفته بود که ببینم صفحشو…دیدم داره فیلم پورن نگاه میکنهه…مشخص بود میخاره…تو ذهنم به خودم گفتم حاجی جو نده الان یوسف نبیم بود بعد میپرید زنرو به پنجاه و دو روش سامورایی میگاایید… اگه مجرد یا مطلقه بود شک نداشتم میکردمش ولی متاهل تو کارم نبود خداییش…هیچی خودمو زدم به خواب ولی مگه خوابم میبرد…فقط چشام رو هم بود که مهماندار اومد و به زن و مرده گفت که سمنان ده دقیقه دیگه میرسیم…من چشام بسته بود ولی صداهای جمع شدن وسایلو میشنیدم…چند دقیقه بعد صدای چرق چمدون رو زمین و بسته شدن در…چشام بسته بود ولی صدای چرخیدن خانومه رو حس کردم…یه اهنگ پلی کرد…صداشم زیاد کرد که من بیدار شم…ولی مسی که خودشو به خواب میزنه نمیشه بیدار کرد…دیدم داره غرو لند میکنه که این دیگه چه سردیه…یکی باید باشه این و زنشو با هم بکنه…دوست داشتم پاشم جوری بکنم و جرش بدم که بفهمه کی سرده…ولی مهم بود واسم یه چیزایی…نمیخواستم بعد ازدواج به این فک کنم که یه جایی تقاص کار الانمو پس میدم…خلاصش که بیخیال من شد دیگه…ایستگاه شاهرود ولی دیدم در کوپه رو میزنن…در باز شد و دیدم دو تا پسر ۲۲ ۲۳که ساکای سربازی داشتن اومدن نشستن…و به اون خانوم نگاه کردم که تو نگاهش فحش بود…رومو اونور کردمو خوابیدم…صدای تکون خوردن خانومه رو حس کردم که از نردبون رفت پایین…اول رفت دستشویی و وقتی برگشت گفت میشه من پایین بخوابم یمی از شما بره بالا؟ اونا اوکی دادن و این زن حشریه ما رو تخت پایین خوابید…چشممو نیمه باز کردم دیدم اون دو تا پسر پایین هنگن اصن…نمیدیدمش خانومرو ولی حدس میزدم چجوری قمبل کرده که تحریکشون کنه…به من یکم نگاه میکردن …میترسیدن ببینمشون…اول گفتم بذار پاشم نگاهشون کنم که جرات نکنن…بعد یاد فحشش افتادم…و گفتم خودش میخاره دیگه به من چه…غلت زدم و مثلا تو خواب پشتمو بهشون کردم…کم کم یه حرکتایی حس میکردم که انگاری یه حرکتایی دارن انجام میدن…فک کنم داشتن بدنشو میمالیدن…کم کم صداهای لب گرفتن میومد…اون پسرایی که یکی دو ماه زنم ندیدن تو پادگان…معلومه از همچی کسی نمیگذرن…با کون افتاده بودن تو عسل…مشخص بود شلوار زنه رو دراوردن…دارن کسشو میخورن…اه و اوه زنه در اومده بود…و پسرا جون جون میکردن…یکیشون گفت کیرمو بخور…و بعدش صدای اه کشیدن پسره و کیر خوری زنه و کس خوری اون یکی پسره میومد…قشنگ بوی شهوت و سکس میومد تو کوپه…کلن یادشون رفته بود منم هستم انگار…بعد جاشونو عوض کردن و ادامه داشت چند دقیقه…بعد شنیدم زنه گفت…حال این کس داغ و ابدارو میخوام واسم جا بیارین…اونام گفتن جوری میکنیمت که تو عمرت انقد حال نکرذه باشی…اول زنه یه اهه بلند کشید…کم کم حرکاتشون تند شد و فقط صدای تلمبه زدنا میومد…صدای پسره بلند شد مشخص بود گیم اور شده…خیلی زود اومد به نظرم…فک کنم زنه خورد تو پرش…دومی اومد…و باز صدای تلمبه…دومیه ولی کلییی طول کشید…زنه صداش بلند شد…گفت داره میااد محکم بکنم…پسره هم حشری تر شد و محکم تر میکردش …صدای سخت نفس کشیدن زنه اومد و فهمیدم ارضا شده…پسره باز ادامه دادو بعد چند تا تلمبه دیگه ابش اومد تو کس زنه که توپید بالاش گفت احمق ابت میاد بکش بیرون خوب…پسرا میخواستن یه دور دیگه برن…ولی زنه گفت نه ریدین تو اعصابم دیگه…از اونا اصرار و غلط کردن و از زنه مقاومت…نمیخواست دیگه بده ولی بزور دوباره ازش لب میگرفتن و سینه هاشو میمالیدن و خوابوندنش …زنه زورش نمیرسید…فحششون میداد اول…ولی دید نمیتونه کاری کنه شل کرد لذت ببره…باز تلمبه هاشون شروع شد …پسر اولیه تازه ابش اومده بود و این دفعه کلیی تلمبه زد و حال کرد…دومیه مشخص بود داره دهن زنرو میگاد…بعد دومیه به زنه گفت میشه از کون بکنمت؟ زنه خاطر نشان کرد که گه نخور دیگه کس کش…خلاصه دوباره رفت کسشو گایید…بوی ابشون تو کوپه پیچیده بود…دیگه داشتم خفه میشدم…صبر کردم قشنگ لباساشونو بپوشن و …گفتم تو اون حالت ببینمشون منم میکنن…نزدیکای مشهد بودیم دیگه…پاشدم دیدم پسرا ولو شدن رو تختا…صورتشون یه شوووقی بود از فتح کسس زنه…زنه هم بالا خوابیده بود…با موهای به هم ریخته زیر شالش و رژ لبای پاک شده…یه جوری نیگام میکرد که نفهمیدم از شوهرش انتقام گرفته…ولی حس رضایت داشت…هم جسمش ارضا شده بود هو روحش از انتقام…از قطار پیاده شدم و سوار اسنپ شدم و به کلی علامت سوال فک میکردم…نوشته: امید
117