سلام من عمادماز اوایل راهنمایی فرق خودمو با بقیه بچه ها خیلی راحت میفهمیدم اونا از دختربازیاشون تعریف میکردن کاراشون پسرونه بود ولی من خیلی پسر آرومی بودم و تو برخورد با پسرا خیلی دست پاچه میشدم و برعکس احساس راحتی با دخترا میکردم جوری که تو جمع فامیل همیشه پیش دخترا داشتیم راجب همچی میحرفیدیم اونام که اخلاقای منو میدونستن بام راحت بودن…توی تلگرام بیخودی میچرخیدم رفتم تو یه چنل تا اولین عکسو دانلود کردم دیدم دوتا پسر دارن لب میگیرن اونجا بود که همچی دستم اومد خیلی به خودم امیدوار شدم… خودمو پیدا کردمهمینجوری بیشتر تو اون چنل میچرخیدمو بیشتر با هویت خودمو LGBT آشنا شدم…خلاصه سه سال گذشت هر چیزی راجب LGBT بود خوندم و با گرایشم که گی هستش آشنا شدم اولش فک میکردم ترنسم ولی بعد تر فهیمدم کارای دخترونم بخاطر پوزم بوده که باتم ولی فقط راجب این احساساتم با خانوادم حرف زدم اون اولا خواهرام مسخرم میکردن و با شوخی از حرفم میگذشتن ولی مامانم وقتی راجب حسم حرف میزدم فقط نگام میکرد و یجورایی تاییدم میکرد همین بهم حس خوبی میداد…اول دبیرستان کلاس دهم رفتمو سر کلاس نشستم بقیه همکلاسیامو میدیدم که بدن ورزشکاری و ریش داشتن ولی من یه بدن ظریف و موهای بلند و صورت دخترونه و بدون ریشخودمونی بگم وقتی میدیدمشون خیلی تحریک میشدمتا اینکه گفتن از این به بعد مدارس غیرحضوریه به خاطر کرونایه هفته گذشت… دو هفته گذشت… حوصلم خیلی سر رفته بود و دوس داشتم وارد رابطه بشم با پسری که دوسش دارم رل بزنمرفتم تلگرام و تو چنتا گروه LGBT جوین دادمبعضی گروها فقط ترمینالی بودنو ماشاالله همه بکن عالم بودن حالم ازشون بهم میخورد که حسشون به دختره و فقط دنبال سوراخن.بیشتر گشتم تا یه گروه دیگه پیدا کردمهمه داشتن راجب مسائل مختلف حرف میزدن پروفا به جای کیر و کون عکسای عاشقانه و رنگین کمونی بود…چن روزی تو اون گروه چت کردم و با هم حسای خودم آشنا شدم تا اینکه دیدم ینفر به اسم حسین اومده پیویم و گفته بود اجازه ی آشنایی هست؟راستشو بگم خیلی ذوق زده شدم با عجله پروفاشو نگا کردمیه پسر خوشگل و بدنساز بود… ازش خوشم اومد و اوکی دادمحدود یه هفته گذشت باهم کلی چت کردیم و یکم آشنا شدیم ۲۶ سالش بود و مربی بدنسازی… باهم قرار اولو گذاشتیم…داشتم حاضر میشدم از یطرف خوشحال بودم از یطرف استرس داشتم آهنگو پلی کردم و خلاصه بیخیال شدم…قرارو تو یه پارک نزدیک خونمون گذاشتیمرسیدم به پارک و دیدم که رو نیمکت نشسته از روبرو رفتمو سلام کردم اونم بلند شدو سلام کرد و دست داد که آروم دستاشو باز کرد که منم رفتم جلو ترو بغلش کردم.مث عکساش خوشگل و خوشتیپ بود… واقعا ازش خوشم اومدراجب تیپ خودمم بگم که همیشه به لباس پوشیدنم اهمیت میدم و سعی میکنم متنوع باشم…باهم صحبت کردیم ولی کمتر از چت کردنامون…هوا خیلی سرد بود و داشت تاریک میشد که رفتیم تو ماشین نشستیم یخ جفتمون آب شد و اینقد حرف زدیم که زمان مث برق گذشت و اصن نفهمیدم کی ۱۲ شد نمیخاستم از پیشش برم محو نگا کردنش بودم که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره.بابام بود پرسید حالت خوبه کجایی؟ منم گفتم که خونه علی اینام(رفیقم) دارم لباس میپوشم برگردم…با حسین خداحافظی کردم… دوباره بغلم کردو از رو لب بوسم کرد از ماشین پیاده شدم تا راه خونه همینجوری داشتم میخندیدم تا اینکه اومدم تو اتاقمو با همون لباسای بیرونم رو تخت بیهوش شدم.من و حسین تا الان که این داستانو مینویسم یه رابطه ی فوق العاده عاشقانه داریم و از این بابت خیلی خوشحالم…و همدیگه رو به خانواده هامون معرفی کردیم.حسین جان دوست دارم.(توی داستانای بعدی سکسامونو مینویسم مرسی خوندین.)نوشته: عماد
53