شیطونی های شبانه

دوستان این برگردون یه داستان واقعی خارجی هستش.تو رو به روح عمام قاتل ببخشید راحل اگه از ترجمه و جمله‌بندی من خوشتون نیومد فقط به خودم فحش بدین.خیلی کوچیک بودم که مادرم مُرد.اونقدر کوچیک که تصویر محوی ازش در ذهن دارم.دو سه سال بعد به روز بابام یه زن خوشگل بلوند رو بهمراه یه دختر کوچولو آورد خونه و گفت این مامانو این یکی هم آبجی کوچولوته.از همون روز تنهاییمو با خواهر تازم پر کردم و خیلی زود باهاش مچ شدم بخاطر همین منو خواهرم همیشه بسیار نزدیک هم بودیم و همدیگرو خیلی دوست داریم.اسم من رایان هستش و بیست و دو سالمه و از نظر اندام و قیافه هم کاملاً متوسط ​​به نظر می رسم .از اونطرف خواهرم هلن که خیلی پر جنب و جوش هم تشریف داره نوزده سالش تازه پر شده و برخلاف من اندام و قیافه ای جذاب و سکسی داره جوریکه هر پسری آرزو داره فقط یه لب ازش بگیره.جریانی که میخوام براتون تعریف کنم درست مال سه سال قبله.اونروز یکشنبه بود و تعطیل.بخاطر همین مامان خونه بود و درحال درست کردن شام.من و هلن تو اتاقم در حال تماشای یه فیلم رمانتیک بودیم که توش ناخواسته یه صحنه بوسیدن و معاشقه داشت.دیدن اون پلان عاشقانه باعث شروع یه گفتگو شد که آیا هر کدوم از ماها تا حالا رابطه جنسی داشتیم یا نه.هلن ازم پرسید:-تا حالا سکس داشتی؟+چرا داری اینو میپرسی؟میدونم اونروز که اون دختره هم دانشکده‌ایم رو به خونه آورم همه چی دستگیرت شد چون خیلی سر و صدا میکرد.خود تو چی؟تا حالا سکس کردی؟هلن گفت:راستش … نه! و وقتی این کلماتو به زبون آورد کمی خجالت زده و ناراحت به نظر میرسید.مات و مبهوت مونده بودم .میدونستم خواهرم خجالتیه و به هر کسی پا نمیده ولی فک نمیکردم اینقدر بی‌تجربه‌ باشه که حتی یه بارم سکس نکرده باشه.تو فکر فرو رفتم و خواهرمو تجسم کردم،دختری شونزده ساله با قد تقریبا بلند که چشمای درشت آبیش ،لبهای زیبا و سینه‌های برجستشش هر پسری رو جذب خودش میکرد ولی حالا متوجه شدم که…وقتی ناراحتی هلن رو دیدم گفتم:+غمت نباشه،حتما بزودی پسر مناسب رو پیدا و باهاش خیلی زود رابطه برقرار خواهی کرد مطمئنم.-اما من از این ناراحت و عصبیم که تاحالا نتونستم آلت یه مرد رو از نزدیک ببینم،تنها شانسم بوسیدن دو سه‌تا پسر بوده.چهره درهم رفتشو که دیدم دلم براش سوخت، یه مرتبه از دهنم پرید بیرون که میخوای مال منو ببینی؟!این حرفم سکوتی طولانی رو بینمون رقم زد.من واقعاً نمیتونستم چیزی رو که گفته بودم باور کنم ،واقعا که چقدر بی‌فکر بودم.یه مرتبه هلن گفت:به گمونم این فکر خوبی باشه اما زیادم مطمئن نیستم.وااااای، این شوکه کننده بود .اصلا انتظار نداشتم که هلن به حرف نسنجیده من بله بگه.بلند شد و در اتاق خواب رو بست بعدشم قفلش کرد تا هيچکی نتونه ناغافلی وارد شه. نمیتونم توضیح بدم که چقدر برام ناخوشایند بود. خواهرم به طرف تخت برگشت روی اون دراز کشید و منتظر موند تا من به وعده خودم وفا کنم.چاره ای نبود،بلند شدم و کیرم رو از شلوارم بیرون آوردم و تا حدودی بهش نزدیک شدم تا خوب تماشا کنه.البته نه اونقدر نزدیک فقط به اندازه کافی که بتونه جزئیات رو ببینه.اونروز یه روز گرم بود و بخاطر شلوارکی که پوشیده بودم برام آسون بود که کیر خودمو بیرون بیارم و بهش نشون بدم.کیرم تقریبا شل بود ولی نه به اندازه‌ی کمترین حالتش.-واو رایان؛بزرگتر از اونیه که فکر میکردم !با چه ذوقی نگاش میکرد انگار درحال رسیدن به بزرگترین کشف تاریخ بشریت بود! کیرم رو گرفتم و به اطراف حرکت دادم تا همه چیز رو کامل ببینه و زود دست از سرم برداره.تخمها رو بهش نشون دادم و پوست کلاهکش رو عقب کشیدم تا بتونه کله‌شو خوب ببینه.با دیدن خواهرم که اونجوری با شعف به کیر من نگاه میکرد کمی برانگیخته شدم و یه مرتبه متوجه شدم که ناخودآگاه کیرم چقدر به دهنش نزدیک شده.این افکار باعث شد کیرم خیزی برداره و یه کوچولو سفت و بزرگ بشه و همزمان یه قطره کوچیک پیش‌آب لزج از دهانه‌ش خارج بشه.هلن در حالی که چشم از کیرم برنمیداشت گفت:میتونم بهش دست بزنم؟سرمو بالا و پایین کردم .هلن آهسته دستش رو بالا برد و کیرم رو گرفت.اولش کاری نکرد و فقط اونو تو دستش نگه داشته بود ولی بعدش به آرومی شروع به حرکت دادن انگشتاش به سمت بالا و پایین کرد و کم‌کم سرعت کارشو بالا برد.هلن نیم نگاهی معنادار بهم کرد و من با موافقت سرم رو تکون دادم چون کاملا شوکه شده بودم. من اغلب درباره خواهرم خیالپردازی میکردم که در اون با من همچین کارهایی انجام میداد اما هرگز انتظار نداشتم که به واقعیت تبدیل شه.هلن شوق بیشتری پیدا کرد و حرکاتش بیشتر منو قلقلکم داد.زانوهام ضعیف که شدن نفس کشیدن اونم تندتر می شد.نزدیک بود که …شام آماده‌ست! مامان صدامون میزد.هلن مث فنر از جا پرید و در رو باز کرد و به طبقه پایین رفت درحالیکه من هنوز شورتم پایین بود.وقتی پایین رفتم مامی داشت شام رو روی میز غذاخوری میذاشت.هلن هم داشت بهش کمک میکرد.تو یه لحظه چشم تو چشم شدیم و نگاهی خنده‌دار به من کرد .من به سرعت باد رو صندلی نشستم چون هنوز یه هیولای نیم‌خیز تو شورتم داشتم که نمیخواستم مامان ببینه. هلن اومد و طبق معمول کنارم نشست و مامان هم در طرف مقابل روبروی ما نشست. پاپا هم مث همیشه تا دیروقت کار می کرد بخاطر همین اونجا نبود.ما شروع به خوردن غذا کردیم.مامی در مورد اونروز ما پرسید و ماهم مث همیشه جوابشو دادیم.ناخودآگاه احساس کردم دست خواهرم درحال حرکت به طرف منه.درست حدس زده بودم دستشو آروم تو شلوارکم بردو شروع به لمس ریز کیرم از رو شورت کرد که باعث شد دوباره کیرم حسابی شق بشه.باورم نمی شد که اون میخواست همچین کاری بکنه و جلوی مامی کار ناتمومشو به پایان برسونه!آخرش هلن دستش رو کامل تو شورت من فرو برد.کیرمو گرفت و شروع کرد به بالا پایین بردن انگشتهای حلقه شدش .او این کار رو به آرومی انجام میداد بخاطر همین مامان متوجه نمیشد که بازوش زیر میز بالا و پایین میشه.من به سختی تلاش میکردم که نفسم در نیاد،انجام اینکار کم‌کم درحال سخت شدن بود چون هر لحظه به اوج نزدیک و نزدیکتر میشدم.مامان شام خودشو تموم کرد و به سمت ظرفشویی رفت تا بشقابش رو داخل اون بزاره.خواهرم اونقدر به کارش اصرار داشت که در آنی به پایان رسیدم و حتی نتونستم جلو مامی به اون هشدار بدم. میدونستم بخاطر حشری شدن بیش از اندازه و غیرمنتظره احتمالا آبم خیلی زیاده و درست هم بود طوریکه باعث شوکه شدن هلن هم شد.تو حالتی که پشت مامان به من و هلن بود ، خواهرم دستش رو بلند کرد.نمیدونست باید چیکار کنه تو اون وضعیت.به یکباره همه چیزی رو که به دستش چسبیده بود لیسید تا از قبل اینکه مامان بویی ببره از شرش خلاص بشه.یه مرتبه دیدم او دور لبهاشم با زبون پاک کرد مث اینکه او از اینکار و طعمش خیلی لذت برده بود.ناگهان مامی برگشت و گفت: هنوز غذاتون رو تموم نکردید؟من کمی باید مطالعه و کار کنم. آیا میتونید شستن ظرفها رو به عهده بگیرید؟ مامان بدون اینکه منتظر پاسخ ما بمونه به طبقه بالا رفت…رو به خواهرم کردم و گفتم این چکاری بود کردی هلن؟ چیزی نمونده بود دوتامون رو با دردسر و آبروریزی بدی مواجه کنی.هلن گفت.مجبور شدم،دست خودم نبود نتونستم صبر کنم تا بریم طبقه بالا!.بدجور حشری شده بودمو میخواستم ارضا شدنت رو ببینم.خب،مث اینکه هلن به آرزوش رسیده بود چون تونسته بود منو به شدت به ارگاسم برسونه.همینکه خواهرم به سمت سینک ظرفشویی رفت و شروع کرد به شستن ظرفهابلند شدم و کیر نیمخیز شدمو تو دستم گرفتم. متوجه شدم نوک کیرم هنوز یک قطره بزرگ اسپرم باقیمونده بخاطر همین به سمت ظرفشویی رفتم و پشت سر هلن وایسادم.نوک انگشت اشاره‌م رو نوک کیرم کشیدم،دستم رو بلند کردم و انگشتم رو تو دهن خواهرم گذاشتم. اون اولش نفهمید چیه ولی تا طعمشو چشید مث یه وحشی شروع به مکیدن انگشتم کرد.وقتی انگشتمو کامل تمیز کرد دستم روبین پاهاش بردم،احساس کردم تبش بالا رفته. پاهاشو از هم کمی باز کردم.باوجودیکه هلن شلوار استرچ نسبتا ضخیمی پوشیده بود ولی بازم میتونستم رطوبت و آتیش لای پاهاشو احساس کنم.چشمم به قوس زیبای کوص خواهرم افتاد که از زیر شلوار استرج مشکی اون خودنمایی میکرد.با انگشتام شروع کردم به مالیدن کوص هلن که باعث بالا رفتن صدای نفس کشیدن اون شد.ترسیدم،دستمو برداشتم و بهش گفتم:مث اینکه تو بیشتر از این میخوای پس بهتره سریعتر ترتیب ظرفها رو بدی!با گفتن این حرف و بدون اینکه منتظر جواب خواهرم بشم به سمت پله ها رفتم. چند لحظه بعدش تو اتاق خواب خودم بودم به امید اینکه هلن هم به من بپیو…پایان قسمت نخستاگه خوشتون اومده باشه ادامه‌‌ش رو هم ترجمه میکنم وگرنه به زحمتش نمیرزه.انسان فقط یه‌بار به دنیا میاد پس سعی کن عمرتو همونجور که دوست داری سپری کنی.حرف مردم باد هواست.خوش باشید.ادامه...نوشته: Khalkobra

146