اولین بارم که دارم داستان مینویسم. این یه داستان غیر واقعی و ادامه داره. لطفا نظراتتونو بگید. اگر خوشتون بیاد ادامشم مینویسم. 《پیشاپیش از وقتی که برای خوندن داستانم صرف میکنید سپاس گذارم》با امیر تو پارتی اشنا شدم. من 20 سالم بود و اون 42 سالش بود و نمایشگاه ماشین داشت. خیلی مرد جنتلمن و خوشتیپ و خوش قیافه بود. همیشه از مردهای جاافتاده خوشم میومد. دوسال قبل از اشناییمون زنش فوت کرده بود. 2تاپسر داشت که یکیش همسن من بود و اون یکی 16سالش بود. خیلی کنارامیر بهم خوش میگذشت و بهش علاقه مند شده بودم . بعد یکسال از اشناییمون بهم پیشنهاد ازدواج داد من هیچوقت به ازدواج با امیر فکرنکرده بودم و از طرفی خانوادمم هیچوقت قبول نمیکردن. بهش گفتم نمیتونم باهات ازدواج کنم و گفت پس دیگه این رابطه تمومه. من تو سنی نیستم که بتونم به یه رابطه بی فکر ادامه بدم. بعد از امیر با خیلیا اشنا شدم ولی بیشتر از دوهفته دوومی نداشت و فکرامیر دیوونم کرده بود. خیلی دلم براش تنگ شده بود و نمیتونستم بدون اون زندگی کنم . از طرفی ام امیر وضع مالی خیلی خوبی داشت و تو رابطه هیچی برام کم نمیزاشت . علاوه بر ظاهر خوب و وضع مالی خوبش اخلاقشم خیلی خوب بود وخیلی درکم میکرد. تنها مورد بدی که داشت و ممکن بود اذیتم کنه بچه هاش بودن. فکرامو کردم و دوباره باهاش رابطمو شروع کردم. بهش گفتم تنها نگرانی من برای ازدواج زندگی کنار بچه هاته . اونم گفت چند جلسه بیا و باهاشون اشنا شو اگردیدی نمیتونی بازم من یه فکری میکنم. اخر هفته قرار گذاشتیم که برم خونش و با پسراش اشنا بشم. بالاخره اخر هفته شد و رفتم براشون هدیه خریدم وکلی به خودم رسیدم و یه پیراهن نازک تابستونی سرخابی تا سر زانو پوشیدم. من سینه هامو پروتز کردم و هیچوقت تو مهمونی سوتین نمیبندم. بخاطر نازکی پیرهنم نوک سینه هام کامل دیده میشد و خیلی سکسی شده بودم . خونه امیر لواسان بود. من تا حالا خونشو ندیده بودم. وقتی رفتم داخل پسر کوچیکش اومد به استقبالم و گفت سلام صدف خانوم. من رادمهرم از اشناییتون خوشبختم و باهام دست داد. خیلی پسر جذاب و خوش تیپ و مودبی بود. خیلی خونشون قشنگ بود. یه باغچه خیلی خوشگل که انتهاش یه ویلای شیک بود . ویلاشون دوبلکس بود و پایین نشیمن و اشپزخونه بود وطبقه بالا اتاق خوابا بودن. وقتی وارد ویلا شدم پسر بزرگش اومد جلو و خیلی سرد گفت سلام من شادمهرم خوش اومدی و باهام دست داد. وقتی شادمهرو دیدم خیلی ازش خوشم اومد. وقتی باهاش دست دادم ضربان قلبم بالا رفت. دقیقا پسری بود که تو رویاهام آرزشو داشتم. از خودم بدم اومد که نسبت به پسر کسی که میخوام باهاش ازدواج کنم این حسو پیدا کردم. رادمهر منو برد بالا و گفت تو این اتاق لباستونو عوض کنید و بیاین پایین ازش تشکر کردم و رفتم تو اتاق. همینکه داشتم لباس عوض میکردم صدای شادمهرو شنیدم که میگفت:بابا میدونی داری چکار میکنی؟ این دختر خیلی سنش کمتر ازتوعه. فردا باهاش هزارتا مشکل پیدا میکنی. بخاطر از دست دادن مامان خیلی اذیت شدی. اگه بااین ازدواج کنی شکست بخوری دوباره خیلی ناراحت میشیامیرگفت پسرم نگران نباش. هیچ ازدواجی تهش معلوم نیس. من فکرامو کردمشادمهرگفت اره تهش معلوم نیست ولی این اختلاف سنی به زودی جفتتونو خسته میکنهازپله ها اومدم پایین و هدیه هاشونو دادم و رفتیم سر میز شام. تو مدتی که داشتیم شام میخوردیم رادمهر فقط به سینه هام نگاه میکرد و شادمهر نه بهم نگاه میکرد نه حرف میزد. بعد از شام قرار شد یه فیلم ترسناک ببینیم . وقتی خواستیم فیلم ببینیم رفتم پیش شادمهر نشستم تا یه کم بهش نزدیک بشم و حس بدشو به خودم ازبین ببرم. وقتی داشتیم فیلم میدیدیم هی باهاش حرف میزدم و چندبارم باهاش شوخی کردم و اونم میخندید. اولش به زور باهام حرف میزد ولی کم کم باهام مهربون شد. وسطای فیلم یه صحنه خیلی ترسناک اومد و ناخوداگاه شادمهرو بغل کردم و جیغ زدم. وقتی بغلش کردم یه نفس عمیق کشید و گفت میخوای یه فیلم دیگه بزارم؟بهش گفتم اره عوضش کن . امیر ازینکه تونستم رو شادمهر تاثیر بزارم خوشش اومد و بهم چشمک زد. بعد فیلم باهاشون خدافظی کردم و رفتم خونه . اخرشب امیر بهم زنگ زدو گفت نظرت راجب پسرام چی بود. منم گفتم ازشون خوشم اومد. اونا نظرشون چی بود. البته میدونم شادمهر مخالف . امیرگفت عزیزدلم اونا عاشقت شدن. مرسی از تلاشی که کردی اولش مخالف بود ولی بعدش خوشش اومد ازت . گفتم امیر جان ببین این اول راه بود مامان بابامو چجوری میخوای راضی کنی. مامانم 36 سالش و بابام 45 سالش. چجوری میخوای متقاعدشون کنی که دخترشونو به همسن خودشون بدن؟امیرگفت خیلی منو دست کم گرفتیا تو کاریت نباش گل من. من راضیشون میکنم. خیالت راحتدوهفته گذشت و قرار شد امیر بیاد تا با پدر مادرم اشنا شه وقتی اومد خونمون مامانم ازش خوشش اومد وباهاش گرم گرفت ولی بابام اخماش توهم بود و حاضر نبود تو چشمای امیر نگاه کنه. امیر کلی با بابام حرف زد و تلاش کرد و سه ماه رفت و اومد تا بابام بالاخره راضی شد. تو این مدتم من با پسراش قرار میزاشتم تا بیشتر باهاشون اشناشم. هرچی میگذشت بیشتر از شادمهر خوشم میومد و علاوه بر ظاهرش. شخصیتشم خیلی خاص بود و بیشتر بهش علاقه مند شدم و اونم باهام مثل یه دوست رفتار میکرد و بعضی اوقات احساس میکردم اونم بهم علاقه داره. یه روز زنگ زدم به شادمهر و گفتم بیا دوتایی بریم بیرون. اونم گفت باشه و قرار شد بریم یه کافه و ناهارم بیرون بخوریم . باهم دیگه رفتیم و کلی حرف زدیم و گفتش که قبلا تو یه کافه کار میکرده و این کارو حرفه ای بلده و بعدا تصمیم داره یه کافه باز کنه. بهش گفتم میشه طرح زدن لته رو بهم یاد بدی؟اونم گفتش حتما و اگه میخوای فردا بعدازظهرخونم و بیا. منم گفتم باشه و بعدش منو رسوند خونمون و رفت. هر روز بیشتر ازش خوشم میومد و دلم میخواست دوباره بغلش کنم. تمرکزم به جای رابطم با امیر فقط روی رابطم با شادمهر قفل شده بود. از یه طرف عذاب وجدان داشتم و حس میکردم دارم خیانت میکنم از یه طرفم نمیتونستم بیخیال شادمهر بشم. فردای اون روز رفتم خونشون و رادمهر کلاس موسیقی بود و عصر میومد خونه و امیرم قرار بود شب بیاد. رفتم بالا تا لباسامو عوض کنم . وقتی لخت شدم گوشه آیینه دیدم که شادمهر داره از لای درتماشام میکنه. از قصد شورتمو درآوردم و دولا شدم تا کسمو ببینه بعد پیرهنمو از تو کیسه درآوردم و پوشیدم. یه پیرهن گل دار قرمز یقه قایقی بالای زانو با خودم آورده بودم. تا پیرهنمو پوشیدم شادمهر رفت و منم رفتم پایین. چشمای شادمهر خمار شده بود و پاهاشو تکون میداد. رفتم سمتش و بهش گفتم خوب بیا یادم بده گفتش باشه چشم . رفتم کنارش که طرح زدنو یادم بده دستمو گرفت که یادم بده چجوری بریزم که دوباره ضربان قلبم تند شد و سرم برگردوندم سمت صورتشو تو چشماش نگاه کردم ودیدم چشماش پر از شهوت شده. صورتشو بهم نزدیک کرد و پیشونیمو بوسید. نفس کشیدنش تند شده بود و بعد بوسه ازم فاصله گرفت و بهم گفت صدف میشه دیگه هیچوقت نزدیکم نشی؟من نمیخوام پدرمو ناراحت کنم اصلا دلم نمیخواد غصه خوردنشو ببینم. من تنها عشق واقعیم تو زندگیم پدرمه. نمیدونم چجوری باید زندگی باتو تو یه خونه رو تحمل کنم. شاید بعد ازدواجتون ازین خونه برم. نمیتونم خودمو بیشتر ازین کنترل کنم. تو منو خیلی تحریک میکنی. حالمو خراب میکنی. الان به زور اینجا نشستم. حسم بهت خیلی قویه. تو رو خدا ازم فاصله بگیر. ادامه نده. بعد ازشنیدن حرفاش . ترس رفتنش ازین خونه حالمو بد کرد. تمام ذهنم ازینکه نمیتونم بهش نزدیک بشم به هم ریخت. اومدم بشینم روبه روش و برای راحت نشستن پیرهنمو یه کم دادم بالا و اصلا حواسم نبود شرت پام نیستو کسم افتاد بیرون. نگاهش افتاد به کسمو با صدای لرزون گفت تو روخدا باهام این کارو نکن. بهش گفتم ببین شادمهر اگه قرار باشه ازین خونه بری من با بابات ازدواج نمیکنم و بهش میگم شادمهر ازم خوشش نمیاد و اونوقت بابات خیلی بیشتر ناراحت میشه. من با تو کاری ندارم. فقط دوس داشتم باهات راحت و صمیمی باشم. من از تو خیلی خوشم میاد و بهت حس دارم. راستش یه جورایی دوستت دارم. مطمئن باش هر اتفاقی که تو زندگیم بیفته از بابات جدا نمیشم و نمیزارم هیچوقت ناراحت بشه. شادمهر سرشو انداخت پایین وگفت باشه من اینجا میمونم ولی نه باهام حرف بزن نه دیگه هیچوقت لمسم کن. بهش گفتم قبول. رفتم بالا و لباسامو پوشیدم و برگشتم خونه. بعدازون روز دیگه نزدیک شادمهر نشدم اما هر بار که تو جمع میدیدمش قلبم میلرزید و نگاهش بهم پر از احساس و شهوت بود . بالاخره همه چیز خوب پیش رفت و منو امیر ازدواج کردیم. تا قبل ازدواج فقط با امیر عشقبازی میکردم و ابشو با ساک زدن میاوردم و سکس کاملو باهاش تجربه نکرده بودم. قرارشد سکس اولمونو تو ماه عسل تجربه کنیم. قبل اینکه بریم ماه عسل دوهفته خونه بودیم. هر روز لباسای خیلی سکسی میپوشیدم و امیر هیچوقت اعتراضی نمیکرد که جلوی پسراش اینطوری میگردم. یه روز یه پیرهن تنم بود تا وسطای رونام. چون بدنم خیلی سفید و صاف بود هیچوقت جوراب نمیپوشیدم. رفتم تو آشپزخونه تا غذا درست کنم یهو بشقاب از دستم افتاد و شکست. شادمهر بخاطر صدا سریع اومد پایین که ببینه چه اتفاقی افتاده. من خم شده بودم تا زمینو تمیز کنم و کس و کونم سمتش بود. یهو اومد پیشم گفت بیا کنار الان دستتو میبری. بهش گفتم مگه بچه ام؟برو خودم تمیز میکنم. اومد کمرمو گرفت و کشیدم کنار و رفت تیکه هارو جمع کرد و با جاروشارژی کف آشپزخونه رو تمیز کرد و بعد گفت صدف میشه ازت یه خواهشی بکنم؟گفتم جانم بگو. گفت میشه دیگه اینجوری لباس نپوشی؟ناراحت شدم و گفتم من هرطوری که بخوام لباس میپوشم. اومد جلو دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت آخه من دیوونه میشم. واقعا دلت میاد انقد منو اذیت کنی؟چرا نمیفهمی واقعا؟ بهش گفتم ولی تو با اینکه جلوی چشمم نمیای کم میبینمت وباهام حرف نمیزنی منم دارم دیوونه میشم. پس با عوض کردن سبک پوششم وضعیت فرقی نمیکنه. اینو که بهش گفتم پیشونیمو بوسید و گفت من انقد ازت خوشم میاد که روزی هزار بار به خودم میگم چی میشد قبل اینکه بابام دیده بودت من میدیدمت. ولی دیگه کاری نمیشه کرد. بهش گفتم من اگه هزاربارم برگردم به عقب همچین آرزویی نمیکنم چون عاشق امیرم ولی باورکن من هرزه نیستم. قبل از تو هیچ کسو به غیر از امیر دوس نداشتم. این اولین بار که دو نفرو همزمان تا این اندازه دوس دارمو اگر یکیشون نباشه نابود میشم. شادمهر تو چشام نگاه کرد و گفت شاید من باید ازینجا برم تا همه چی درست شه . گفتم بخدا بری از فکرت دیوونه میشم. صورتشو آورد جلو لبمو بوسید و سریع رفت . عذاب وجدان گرفتمو نمیدونستم باید چکار کنم . بعد دوهفته با امیر رفتیم ماه عسل. جزیره پوکت تو تایلند. هتلی که گرفته بودیم انقد خوب بود که دلت نمیخواست از هتل بری بیرون. شب اول که رسیدیم بااینکه اصلا نخوابیده بودیم تا رسیدیم تو اتاق امیر بغلم کرد و پرتم کرد رو تخت و لختم کرد و شروع کرد به لیسیدن بدنم. بعد پاهامو داد بالا و شروع کرد به خوردن کسم. بهم گفت وقتی میخواستی ارضا شی بهم بگو. لحظه ای که نزدیک شدم به ارضا شدن بهش گفتم و دیگه ادامه نداد. سر کیرشو تف زدو کرد تو کسم. جوری دردم اومد که پاهام قفل شد و بیشتر از سرکیرشونتونست بکنه تو. انقد دردم اومد که کلی گریه کردم. بغلم کرد و گفت عشقم من زن قبلیمو که کردم همینجوری پردشو زدم نمیدونم تو چرا اینجوری شدی من که خیلی اروم کردم تو چرا اینجوری شد؟ کیر امیر خوابید و لباساشو پوشید و بغلم کرد و خوابیدیم. بعد از اون شب چندبار دیگه امتحان کردیم اما نشد که نشد تا اینکه امیر اومد و یه پیشنهادی بهم داد. بهم گفت تو باید بیشتر ازین تحریک بشی و اینجاام یه کشور دیگست و میتونیم سکس سه نفر داشته باشیم و یکی کمکمون کنه. پیشنهادشو قبول کردم و امیر گفت یه مدت تنها تو هتل بچرخ من از دور حواسم بهت هست. شاید یه نفر خودش بیاد سراغت. منم همین کارو کردم وفرداش که تو استخر هتل داشتم شنا میکردم و بیکینی پوشیده بودم یه مرد ایتالیایی اومد پیشم و باهام حرف زد اسمش روناتو بود. منم انگلیسیم بد نبود و باهاش یه کم حرف زدم و اخرش بهم گفت بیا بریم کلاب و مشروب مهمون من باش. خیلی خوش هیکل بود وتو خیالم برای نفر سوم سکسمون انتخابش کردم. شماره اتاقش و اکانت اینستاشو ازش گرفتم و وقتی پیجشو دیدم فهمیدم که مربی فیتنس و رفتم به امیر گفتم . امیر بهم گفت یه جلسه باهاش تنهایی برو کلاب من ازدور هواتو دارم بعد که بهت نزدیک شد بهش میگیم . فردای اونشب باهاش رفتم کلاب و مشروب خوردیم و رقصیدیم و بهم نزدیک شد و ازم لب گرفت . امیر روبه روم بود و داشت نگام میکرد وقتی امیرو دیدم بیشتر تحریک شدم و دستشو گرفتم و گذاشتم رو کسم اونم کسمو محکم میمالید. یه کم که باهاش عشقبازی کردم یهو درگوشش گفتم بیا بریم هتل و اونم گفت باشه. تو راه بهش گفتم که من متاهلمو میخوام سکس سه نفره داشته باشم و اونم خیلی راحت قبول کرد و قرار شد بیاد به اتاق ما. رفتیم هتل و امیر باهاش اشنا شد و اول مشروب خوردیم و یه کم که گرم شدیم رفتم تو بغل روناتو و شروع کردم به لب گرفتن ازش و همینجوری که لبامو میخورد لباسمو دراورد و لختم کرد. وقتی جلوی امیر لختم کرد کسم خیس شد. حالم خیلی عجیب بود انگار تو فضا بودم. امیر لخت شد و اومد نزدیکم و شروع کرد به خوردن سینه هام و روناتوام لخت شد و رفت پایین و شروع کرد به خوردن کسم. انقد حالم خوب بود که دوس داشتم تا اخر عمرم تو همین لحظه بمونم. داشتم ارضا میشدم که امیر به روناتو اشاره کرد که ادامه نده وبلند شد وبغلم کرد و منو برد روی تخت. امیر پاهامو داد بالا و روناتوام اومد کنارم خوابید و شروع کرد به خوردن سینم و دستشو گذاشت رو چوچولمو شروع به مالیدن کرد. امیر این بار ژل لوبریکانت زد به کیرش و اروم کرد تو. مثل سری پیش دردم اومد ولی شدت سوزشم خیلی کمتربود. یه کم که اومد بکنه تو دوباره درد اومد و جیغ زدم. وقتی روناتو متوجه شد اولین بارمه به امیر گفت بخواب رو تخت. وقتی امیر خوابید به من گفت بشین روش و اروم اروم خودت بکن تو. منم به حرفش گوش دادم ونشستم رو کیر امیر و کردم تو کسم تا نصفه و نفس عمیق میکشیدم و خودمو شل میکردم. روناتو اومد پشتمو شروع کرد به مالیدن سینه هام. امیر گفت ای جان کیرمو بکن تو کست دیگه مردم از شق درد. حال میکنی جلوی شوهرت داری به یه خارجی کس میدی عشقم؟ ببین چجوری داره سینه هاتو میماله. بعد از من قراراون بکنتتا. بکن تو تا بیشتر حال کنی. همین که داشت اینارو بهم میگفت یهو کیرشو محکم کرد تو و من یه جیغ بلند کشیدمو روناتو جلوی دهنمو گرفت. وقتی کیرشو کشید بیرون خون از کسم سرازیر شد و روناتو بغلم کرد و شروع به بوسیدن و نوازشم کرد. خیلی از رفتارش اروم شدم وامیر دوباره کیرشو کرد تو و شروع کرد به تلمبه زدن. قبلش خیلی درد کشیده بودم ولی وقتی تو کسم تلمبه میزد دلم نمیخواست دیگه کیرشو از تو کسم دربیاره. امیر کیرشو دراوردو به روناتو گفت که بکنه تو. روناتو کاندوم گذاشت سرکیرشو اونم ژل زد و پاهامو برد بالا و خیلی اروم کیرشو کرد تو کسم و شروع کرد به تلمبه زدن. وقتی کیر روناتو تو کسم رفت. شهوتو تو چشای امیر دیدم . امیر اومد بالای سرمو کیرشو کرد تو دهنمو روناتو کسمو میکرد. روناتو انقد خوب کسمو میکرد که بعد از پنج دقیقه با کردن ارضا شدم و اونم ابش اومد . از روم بلند شد و بعدش امیر اومد و کیرشو دوباره کرد تو کسم و شروع به تلمبه زدن کرد. بعد چند دقیقه دوباره ارضا شدم و امیرم کیرشو دراورد و ابشو ریخت رو سینه هام. بعدش روناتو بغلم کرد و پیشونیمو بوسید و لباسشو پوشید و رفت. ازینکه اولین سکسم انقد خوب بود و روناتو سر راهمون قرار گرفت خیلی شانس اورده بودم تجربه بی نهایت لذت بخشی بود. بعد این چندبار دیگه با روناتو سکس کردیم وبرگشتیم ایران. تو هواپیما به امیر گفتم اگه تو ایران یه آدم مطمئن پیدا بشه بازم این کارو میکنی؟گفت چرا نکنم عزیزم. من عاشق اینم که زنمو جلوم بگان. بهش گفتم اگه تو نباشی با یه نفر دیگه سکس کنم فقط صدامو بشنوی چی؟گفت من هرکاری تو دوس داشته باشی حاضرم برات انجام بدم که بیشتر لذت ببری عشقم. میخوام انقد بهت لذت بدم تا دیگه چیزی نمونه که تجربش نکرده باشی. با حرفاش خیالم راحت شد تا به شادمهر نزدیک تر بشم. اما فکرشم نمیکردم هیچوقت امیر به رابطه من با پسرش رضایت بده و عکس العملش قابل پیش بینی نبود. یک ماهی که ماه عسل بودیم مدام به شادمهر فکر میکردم و چندباری ام با امیر باهاشون تماس تصویری گرفتیم ولی شادمهر نه بهم زنگ میزد نه پیامی میداد . وقتی اومدیم خونه انقد دلم براش تنگ شده بود که پریدم بغلشو بوسیدمش و برای اینکه تابلو نباشه با رادمهرم همین کارو کردم. وقتی رادمهرو بغل کردم دستشو گذاشت رو کونمو فشارداد. یهو خشکم زد و با تعجب بهش نگاه کردم و بهم چشمک زد. رفتم دوش گرفتم و یه تاپ و شرتک پوشیدم و اومدم پایین . چمدونو باز کردم و سوغاتیاشونو دادم. رادمهر تشکر کرد و بوسم کردو در گوشم گفت خیلی دوستت دارم. دیگه مطمئن شدم که رادمهر نسبت بهم شهوتی شده. چون سنش خیلی کم بود خودمو به نفهمیدن میزدم و اهمیت نمیدادم. اونشب با امیر سکس کردم و برای اینکه حساسیتش نسبت به پسراشو بفهمم وسط سکس بهش گفتم یه جوری منو بگا که صدای جیغ و نالمو پسرات بشنون و حشری بشن. اینو که گفتم محکم تر کرد تو کسمو منم آه و نالمو بلند تر کردمو گفت ای جان. قربونت برم بلند تر آه بکش بزار پسرام صداتو بشنون . ببینم میتونی آب سه تامونو بیاری یا نه. آه و نالمو بلندتر کردمو یهو امیر جلوی دهنمو گرفت و گفت عشقم دیگه جدی صداتو میشنونا. ازین کارش فهمیدم روی پسراش حساسه و راحت با این موضوع کنار نمیاد. فرداش امیر رفت سر کار و رادمهرم مدرسه بود وشادمهرم رفته بود دانشگاه. من رفتم دوش گرفتم و لخت رفتم تو آشپزخونه قهوه درست کردم و اومدم تو نشیمن و روشکم رو کاناپه خوابیدم تا کتاب بخونم. یهو در باز شد و شادمهر اومد تو. تا بیام به خودم بجنبم بدنمو دید و گفت ببخشید و پشتشو کرد بهم تا من برم لباس بپوشم. بهش گفتم برگرد. برگشت سمتمو گفت چرا نمیری لباس بپوشی. بهش گفتم دلم برای بغل کردنت تنگ شده. بغلم کن لعنتی. گفت منم همینطور ولی این کار اشتباهه. بعد ازین دیگه نمیتونم تو چشمای بابام نگاه کنم. رفتمو نزدیکش شدم. دستمو گذاشتم رو صورتش ودوباره بهش گفتم بغلم کن. محکم بغلم کرد و شروع به بوسیدنم کرد. اونقدر عاشقانه منو میبوسید که احساس احترامشو نسبت به خودم با تمام وجودم حس میکردم. باورم نمیشد لخت تو بغل مرد رویاهامم. بعد ازینکه لبامو بوسید ازم دور شد و تو چشمام نگاه کرد. تو چشماش اشک جمع شده بود و عصبانی بود. از پله ها سریع رفت بالا و رفت تو اتاقش و درو قفل کرد. رفتم پشت در اتاقش و بهش گفتم منو ببخش . هیچوقت نمیخواستم ناراحتت کنم. متاسفم. سعی میکنم دیگه اذیتت نکنم. دیدن اشکای تو چشماش خیلی حالمو بد کرد. همیشه از شهوتی کردنش لذت میبردم . ولی این بار حس کردم خیلی دوستم داره و حسش فقط شهوت نیست . از خودم بدم اومد که تو همچین وضعیتی قرارش دادم…نوشته: عسل
272