ساعت ده بود تلفنم زنگ خورد جانم نگین دختر خالم بودصدای گریه میومد بدادمون برس چی شده حرف بزن نادر دارن میبرن زندان چرا؟؟ یه گوشی خریده بود دزدی در امده دادگاه هستیم قاضی میگه یا سند خانه یا فیش حقوقی اوکی کجای تا بیام ادرس میفرستم فیش اماده کردم مهر شرکت زدم مرخصی گرفتم راه افتادم منو نگین همدیگرو دوست داشتیم ولی نشد که به هم برسیم رفتم دادگاه دم در منتظرم بود هنوز گریه میکرد اب براش گرفتم خورد اروم شد رفتیم داخل نادر با دست بند بسته بودن به صندلی خدارو شکر قاضی ادم خوبی خود فیش قبول کرد گفت اگه نیاد برای رسیدگی به پرونده واسش مشکل ساز میشه گفتم چشم میارمش از دادگاه زدیم بیرون نادر با دوستش رفتن منو نگین هم با هم رفتیم که من برسونمش خانه توی راه دستمو گرفت تشکر کرد پیاده شد منم رفتم خانه واقعا دیگه نمیتونستم تحمل کنم کسی که اینقدر دوست دارم نمیتونم داشتن باشم بخاطر یه سری دیگه از مشکلات گذشته عادت کرده بودم به الکل چند پیک خوردم خوابیدم ساعت هفت بیدار شدم زدم از خانه بیرون دنبال مشروب بودم نگین بهم زنگ زد گفت بیابت تشکر شام بریم بیرون منم قبول کردم رفتم دنبالش تاسوار شد بوسم کرد گفت خیلی بوی الکل میدی نکن این کارو سکوووت گفت بریم یه جای خلوت گفتم اگه اجازه بدی بریم خانه اونم قبول کرد این حرف بدون هیچ نیتی زدم رفتیم خانه میز چیدم شروع کردم مشروب خوردن اولش گفت نمیخورم ولی بعد چند دقیقه شروع کرد خوردن داغ شده بودم سرشو گذاشت روی شونم شروع کرد گریه کردن اگه تو نبودی چکار میکردم امروز توی همین حال بود که مادرش زنگ زد گفت صاحب خانه گفته باید سر سال یا ده میلیون پول پیش اضاف کنید با ۳۰۰ تومن کرایه یا برید از انجا نگین دوباره تو خودش رفت چون گوشی روی اسپیکر بود شنیدم گفتم نگران اون نباش اونم درست میکنیم گفت چطوری گفتن خدا بزرگه سرشو گرفتم توی سینم بوش میکردم اولین بار بود چند پیک دیگه خوردم نگین هنوز تو بقلم بود گفت ای کاش بتونم برات جبران کنم گفتم میتونی گفت چطوری گفتم یک ساعت ارامش لطفا گفت متوجه نمیشم بلند شدم دستش گرفتم رفتیم سمت اتاق خواب دارز کشیدم گفتم بیا پیشم دراز بکش امد فقط بوش میکردم نگین یک دختر لاغر با بود هیچ چیزی نداشت که بخوام بگم بخاطر اون میخواستم توی بقلم باشه چون میدونستم از طریق یکی از دوستاش یه خواستگار داره و احتمال زیاد به زودی نامزد میکنه پیشونیشو بوسیدم بوش میکردم خوشحال بود که اخر به خواستم رسیده بود ولی ای کاش مال خودم میشد گفتم نگین گفت جانم میشه چی میشه هیچی بگو جون نگین بگو گفتم میشه یک ساعت منو تو سهم هم باشیم ساکت شد دستش توی موهام بود لبشو اروم بوسیدم چند بار بعد چشمام بسنه بودم که اون لبم بوسید منم ادامه دادم همراهیم میکرد دستم بردم از توی تاپش پشت کمرش دلم گرمای بدنش میخواست تریشرت خودم در اوردم اونم تاپش یکم داد بالا ولی وقتی دید من سر شدم تاپش در اورد شروع کردیم لب خوردی لیسش میزدم من شلورام در اوردم ولی اون در نیورد بهش گفتم قبول نکرد تلفن زنگ خورد رفتم تلفن جواب دادم وقتی بر گشتم دیدم تمام لباسهای نگین پایین تخت افتاده رفتم زیر پتو محکم کشیدمش سمت خودم شروع کردم به خوردن کردنش گوشاش میدونستم نگین دختره و از عقب هم امکان نداره سکس کنه من فقط گرمای بدنش میخواستم دستم گذاشتم روی کسش دستم گرفت گفتم نترس فقط یک ساعت لذت ببر شروع کردم با انگشت با کسش بازی کردن و سینهاشو خوردم سینهاش ۶۵ بود واقعا لذت میبردم از کنارش بودن فقط تنها ناراحتیم تمام شدن این رویابوداینقدر با سکش بازی کردم لب گرفتم ازش که ارضا شد محکم بقلم کرد چند دقیقه کنار هم خوابیدیم بعد از شام رفت از وقتی رسید خانه تا ساعت سه پیام میداد و در مورد اون یک ساعت و لذتی که برده بودیم چت میکردیم بعد از اون چند باری همدیگه رو دیدم ولی کسی نه حرفی زد نه چیزی هنوز که هنوزه اون شب یادم نمیره این اتفاق یک بار دیگه هم افتاد برای اخرین بار اگر دوستان خوششون امد از این داستان اونم بعد مینویسمنوشته: رضا
61