سلام به همه. خب این داستان هم بازنویسی یه داستان انگلیسیه. سعی کردم ازش یه چیز خوب دربیارم، امیدوارم خوشتون بیاد. و این که لطفا به عنوان یه سرگرمی نگاهش کنید و تنها برای وقتگذرونی بخونیدش.♡سلام امیر هستم. نوزده سالمه و همراه بابام توی یه خونهی شصت متری زندگی میکنم؛ مامانم وقتی بچه بودم از بابام طلاق گرفت و دوباره ازدواج کرد. این داستان بهمن چهارسال پیش اتفاق افتاد.تازه از مدرسه برگشته بودم. ما توی یه خونهی یهخوابه زندگی میکنیم، اون موقع خبری از تخت مشترک نبود، هر کدوم یه تخت جداگونه داشتیم. اخیراً دوتا مشکل بزرگ داشتم: اول، به همجنسهام علاقه پیدا کرده بودم؛ دوم، به نظرم بابام خیلی سکسی و جذاب بود (و باید یه جوری حسم رو مخفی میکردم). بابا جذابه؛ سر تراشیده و صورتی مردونه و زاویهدار داره. قدش صد و نود سانتیمتره، به دلیل ورزشهای روزانهاش که هیچ وقت فراموششون نمیکنه، سینهای محکم و اصلاح شده داره؛ و عضلههایی سفت و برنزه که هر شب زیر نور چراغ خواب برق میزنن. اون همیشه با شورت میخوابه، من معمولاً با تماشای سایهی پررنگ کیرش و تماشای قفسهی سینهاش که آروم بالا و پایین میرفت، میخوابیدم.یه روز وقتی بعد از یه امتحان کسل کننده از مدرسه برگشتم. یادداشت بابا رو پیدا کردم که روی میز گذاشته شده بود؛ “امشب دیرتر میآم غذا توی یخچاله”. تکالیفم رو انجام دادم و یکم غذا خوردم، بعد پریدم توی تخت. چند ساعت بعد با صدای بسته شدن در و افتادن بابا روی تخت از خواب پریدم. بوی ضعیف و زنندهای حس کردم، زود متوجهاش شدم به هرحال این بار اولی نبود که مست میکرد. شاید رفته بود قهوهخونه یا پیش دوستهاش. وقتی شروع به خروپف کرد، برگشتم سمتش و به منظرهی موردعلاقهام خیره شدم. مثل همیشه یه شورت جذب پوشیده و پتوش روی زمین افتاده بود. به پشت خوابیده بود و اون پائین برآمدگی بزرگی وجود داشت که من رو یاد تپه میانداخت. برای چند دقیقه بیحرکت موندم و تماشاش کردم. بعد بابا کمی تکون خورد، حالا میتونستم به جای اون تپه تصویر واضحتری ببینم. شاید یه آسمونخراش که وایستاده بود و به اطراف نگاه میکرد. نمیتونستم تشخیص بدم کامل راست شده یا نه، به هرحال منظره خوبی بود.فقط یه مدت بعد احساس کردم که شورتم خیس شده، با خودم فکر کردم باید خوب از فرصت استفاده کنم. آروم و بیصدا از تخت خارج شدم و به سمت تخت بابا حرکت کردم. روی تخت خزیدم و زانوهام رو دو طرف پاش قرار دادم، اگه خم میشدم میتونستم روی اون بشینم. مدتی بیحرکت موندم و به صدای نفس کشیدنش گوش دادم. وقتی مطمئن شدم که بیدار نیست، دستم رو دراز کردم و کیرش رو گرفتم. جریان داغی توی بدنم پخش شد. در حالی که برای دیدن هر حرکتی به صورتش زل زده بودم، کیرش رو توی دستم حرکت دادم. تعجب کردم وقتی دیدم داره زیر دستم بزرگ و محکمتر میشه، توجهام رو معطوف اون نقطه کردم. حالا کاملاً راست شده بود. بزرگ بود، خیلی بزرگ. حدس میزدم حداقل بیست سانت باشه، کاملاً به شورت چسبیده بود و سر بزرگش یکی دو سانت از لای کش بیرون اومده بود. انقدر کلفت بود که انگار هر لحظه ممکن بود شورت رو پاره کنه و بپره بیرون. وقتی دقت کردم تونستم یه نقطهی مرطوب روش ببینم که باعث شد سرم از هوس و شهوت بترکه.دیگه نمیتونستم فکر کنم، فقط وارد عمل شدم و کاری که میخواستم انجام دادم. شروع به لیسیدن کیر بابا کردم، سر اون رو (که حالا مشخصتر از قبل بود) با زبونم فشار دادم و طول اون رو از روی پارچهی نازک لیسیدم؛ کش شورت رو جابجا کردم و بعد سرش رو داخل دهنم کردم، از طعم شورش لذت بردم و چشمهام رو بستم. کیر بابا توی دهنم نبض زد و احساس کردم که حتی از قبل هم محکمتر شده. فقط چند لحظه بعد کیرش (و شورتش) کاملاً خیس شده بود. صدای نالهی ضعیف بابا رو شنیدم و سریع متوقف شدم. به جز صدای نفسهای عمیقش، حتی یه صدای کوچیک هم شنیده نمیشد. بعد مطمئن شدم که بیدار نمیشه… یا حداقل میخواستم اینطور فکر کنم.دستم رو وارد شورت تنگش کردم و اون رو کمکم پائین کشیدم. کیر بابا انگار که از زندان آزاد شده باشه، بیرون پرید و بعد از یه تکون کوچیک روی شکمش افتاد. قشنگ بود. بلند، با سری بزرگ و قرمز و رگهای برآمده. انگشتهام رو دورش حلقه کردم، اونها دو سانت از هم فاصله داشتن. با یه ریتم ملایم شروع به تکون دادنش کردم، از پایین به بالا و تکرار مجدد. بعد از یه مدت یه قطره آب براق از کیرش خارج شد، به جلو خم شدم و اون رو لیس زدم و بوسیدم. طعم عالیای داشت، زبونم رو دورش حرکت دادم. سعی کردم اون رو تا ته بخورم اما وسط را احساس خفگی کردم. بابا دوباره ناله کرد اما من بیخیالش شدم. کیر بزرگش توی دهنم بود و من نمیتونستم این رو باور کنم. من داشتم کیر بابام رو میخوردم! کیر بلند و کلفتش به ته حلقم برخورد میکرد. هیچ وقت توی زندگیام چنین حس فوق العادهای نداشتم.بابا دوباره و بلندتر ناله کرد، شروع کردم به بالا و پایین کردن اون توی دهنم، هر وقت پایین میرفتم بیشتر میخوردم.همین لحظه یههو دستی روی سرم قرار گرفت و بابا حتی بلندتر از هر دفعه ناله کرد. نگاهم رو به سمتش برگردوندم و دیدم که چشمهاش بازه. اونها پر از هوس بودن تا این که متوجه شد داره چه اتفاقی میافته.آه… امیر چی کار میکنی؟اون سردرگم موهام رو چنگ زد تا سرم رو از کیر نبضدارش دور کنه.صبرکن… آه!اما دیگه دیر شده بود. من از چنگ انگشتهای لرزونش خلاص شدم و کیرش رو بیشتر از قبل داخل دهنم کردم. این دفعه تمامش رو تا ته داخل کردم، دماغم به پوست صاف بالای کیرش برخورد کرد.امیر نکن…من درگیر لیسیدنش بودم.این درست نیست، وایستا.اون فقط بدون این که کاری برای متوقف کردنم بکنه، ناله میکرد. بیتوجه به اعتراضات غیر قابل قبولش، مدام طول کیرش رو میلیسیدم و از مایع لذیذش لذت میبردم.همین حالا تمومش کن… ما نمیتونیم…بابا باز هم موهام رو گرفت اما اینبار به جای این که دورم کنه، سرم رو روی کیرش فشار داد. تخمهاش به چونهام برخورد کرد و آب دهنم از گوشهی لبم روی تخت چکید.گاییدمت، اگه کیر بابات رو میخوای پس… اوم، بهتر بخورش!بابا به حرکت کیرش توی دهنم نگاه کرد و اینها رو گفت. غیرممکن بود که با حرفهای کثیفش راست نکنم، درحال انفجار بودم! این برام انگیزهای بود تا کارم رو بهتر انجام بدم.درحالی که غرغر میکرد خودش رو بالا کشید و کمرش رو تکون داد: “خوبه عشقم، عالیه. امیر، آه، تا ته بخورش، کیر گندهی بابات رو بخور.”اون دستش رو برداشت و من با همون سرعت قبلی به کارم ادامه دادم، کمکم با چندتا گاز کوچیک از سر کیرش سرعتم رو بیشتر کردم.اوم آفرین پسر کونی من، بیشتر… بیشتر بخور. سریعتر. کیر بابات رو بلیس. آه، آه؛ من دارم… دارم میآم.بابا با صدای بلند داد زد. احساس میکردم کیرش داره بزرگتر میشه! فکم درد گرفته بود. قبل از این که بتونم اون رو کامل از توی دهنم در بیارم، ارضا شد و آب سفیدش روی لب و چونهام ریخته شد. امکان نداشت، نمیتونستم مقاومت کنم پس سرش رو وارد دهنم کردم و تا جایی که میتونستم طعمش رو چشیدم. بابا ناله کرد و بعد آخرین قطرهی آبش وارد دهنم شد، همهاش رو قورت دادم. کیرش رو که حالا نرمتر شده بود گرفتم و لیسیدم تا کاملاً تمیز بشه. حتی یه قطره هم باقی نموند.بابا روی سرم دست کشید و با چشمهای براقش تمام بدنم رو نگاه کرد.آفرین امیرم، تمام آب بابات رو بخور، بیا از این به بعد با هم سرگرم شیم.فکر کنم هیچ وقت شادتر از اون زمان نبودم.نوشته: هلوی صورتی
439