سحر جون کوس طبقه بالا

این داستان واقعی هست.سی ساله بودم و تازه از زنم جدا شده بودم و مجبور شدم برای پرداخت مهریه ش خونه بزرگم رو بفروشم. و تو یه مجتمع با حیاط بزرگ که چند بلوک آپارتمان داشت، خونه کوچکتری خریدم. محله ساکتی بود و یه خیابون بالاتر مارکت بزرگ و خوبی داشت که تقریبا همه چی توش پیدا میشد. چند ماهی گذشت و من با چند تا از همسایه ها آشنا شدم. خوبی اینکه24 واحد بود و کسی کاری بکار دیگران نداشت. کم کم تنهایی داشت اذیتم میکرد. دوست داشتم با یه دختر جدید آشنا بشم و دوست بشم اگه مناسب بود ازدواج کنم. یه روز که داشتم ماشینم رو از پارکینگ بیرون میبردم ، یه خانم سفید رو و ریز نقش دیدم که از کنارم رد شد. هردو به هم سلام کوچیکی دادیم و بیرون رفت.عینکی بود و لبخندی به لب داشت. زیاد خوشگل نبود اما لباس های رنگ شاد و قشنگی پوشیده بود. چند روز بعد با ماشین رسیده بودم دم ورودی مجتمع که دیدم همون خانم با چند تا پلاستیک و بسته های میوه و خرید، کنار در مجتمع ایستاده. ایستادم و سلام کردم و گفتم، زیاده ماشالا ، اجازه بدین کمک کنم. گفت مرسی زحمت نکشین الان آقا احمدی – دربان مجتمع - میاد کمک. گفتم زحمتی نیست. پیاده شدم و وسایلش رو گذاشتم صندوق ماشین. قبل از اینکه بگم بفرمایین سوار بشین. اومد جلو و یواشکی گفت شما برین پارکینگ من خودم میام.! گفتم باشه. طبقه چندم هستن؟ گفت چهارم. سوار شدم رفتم و وسایلش رو با آسانسور بردم بالا کنار در آپارتمانش گذاشتم.شب نزدیکای ساعت هشت، زنگ خونه رو زدن . درو باز کردم دیدم خودشه. موهاش رو بیرون ریخنه بود و حسابی آرایش کرده بود. یه سینی دستش بود با کلی خوردنی. چادر روشن و نازکی تنش بود. وقتی سینی رو آورد جلو چادرش کنار رفت. تی شرت استین کوتاه جذب پوشیده بود. دستهای سفید و قشنگشو دیدم. و سینه بزرگ و خوشفرمی داشت و پاهای پر و سکسی. خیلی تشکر کرد ومنم با احترام و لبخند جواب دادم . بعد صداشو آروم و کرد و یه قدم اومد جلو انگار بخواد دم گوشم بگه، منم سرمو بردم جلوتر، گفت امروز سوار ماشینتون نشدم ممکن بود همسایه ها ببینن خوب نبود، ببخشید منو. گفتم اشکال نداره متوجه شدم، ایشالا دفعه بعد. خندید و تشکر کرد. گفتم هرکار دیگه یی داشتن من در خدمتم. بوی عطر خوبی میداد. خدافظی کردیم و رفت. تو سینی چند تا کیک و یه جور بستنی و ژله و دسر بود و با چندتا گل تزیین شده بود. متوجه شدم طرف رابطه میخواد اما من زیاد از قیافه و هیکلش خوشم نیومده بود. فردا شب ظرف هاشو شستم و خشک کردم و همون ساعت بردم طبقه بالا دم خونه ش. زنگ زدم و بعد از کلی معطلی درو باز کرد. اینبار هم همون چادر سرش بود ولی بازتر. گردن و بالای سینه ش رو میشد راحت دید. خیلی تشکر کردم و اونم با خنده و لبخند جواب داد. میخواستم برگردم که دوباره صداشو نجواگونه کرد و یه قدم اومد جلوتر و گفت ببخشید سوال میکنم شما مخابرات کار میکنین؟ گفتم بله چطور؟ گفت برای ماهواره من مشکل پیش اومد نمیدونم چکار کنم! شما آشنایی دارین؟ گفتم تا حدی آره، باید ببینم چیه مشکلش. گفت پس بفرمایید تو ببینین. گفتم باشه. یا الله گفتم و رفتم تو . بنظر تنها میومد نه مردی نه بچه یی. ماهواره ش رو برانداز کردم و یه مقداربا منو و ست آپ ور رفتم. گفتم به نظر رسیور تون قدیمی شده ولی باید برم بالا دیش تون رو هم چک کنم. گفت باشه پس کلید پشت بوم رو بیارم بریم. من دیگه نتونستم چیزی بگم. رفت کلید رو آورد و بعد با خنده گفت ببخشید اسم شما چیه ؟ گفتم مهدی. گفت خوب آقا مهدی شما اول برین من یک دقیقه بعد میام. رفتم بالا پشت بوم. تاریک بود و چراغ موبالیم رو روشن کردم. چند دقیقه بعد اومد . یه مانتوی تنگ کوتاه پوشیده بود. دیشش رو نشون داد و دیدم که ال ان بی دیش هم دیگه قدیمی و کهنه شده. گفتم خوب فک کنم باید بجز دیش، دستگاه رسیور و ال ان بی رو هم باید عوض کنین. گفت باشه فک کنم دیگه وقتش شده چند سال گذشته دیگه. گفتم چند سال اینجا هستین ؟ گفت اینجا یک ساله که اومدم اما این ماهواره قدیمی شده سالهاست دارم. گفتم من میتونم براتون با قیمت خوب بگیرم و نصب کنم که دیگه پول نصاب ندین. گفت باشه اگه زحمت نیس بگیرین باهاتون حساب میکنم. دیگه رفتیم پایین ایندفعه تو آسانسور باهم بودیم. فضای بین ما فقط خواهش سکس بود . اما هیچ حرکتی نکردم. وقتی رسید به طبقه خودش بازم یواشکی که کسی نشنیده باشه خدافظی کرد.فردا از یکی از دوستانم رسیور و ال ان بی خریدم و دستگاه فایندر رو هم قرض گرفتم و رفتم خونه همسایه. دستگاه جدید رو کار گذاشتم و رفتم بالا پشت بوم و ل ان بی رو هم عوض کردم و با هزار زحمت تصویر گرفتم و اومدم پایین دوباره تو خونه ش. تصویر رو چک کردم و گفتم خدمت شما. خیلی تشکر کرد و گفت بمونین چای و میوه بخورین خیلی خسته شدین عرق کردین! گفتم مرسی الان نمی تونم من باید برم خونه لباس عوض کنم. گفت اخه بد اینجوری باید با شما حساب کتاب هم بکنم. گفتم باشه یه وقت دیگه. گفت باشه شماره تون رو بدین بهتون زنگ بزنم. امشب تشریف بیارن اینجا هم یه چای بخورین، هم من با شما حساب کنم. گفتم چشم . شماره مو دادم و رفتم خونه م. دوش گرفتم و لباس عوض کردم وکلی عطر زدم. ساعت 9 شد و زنگ نزد. گفتم امشب دیگه خبری نیست. ساعت 10 شب زنگ زد گفت میتونم در خدمت باشم. فقط آهسته بیاین که همسایه ها متوجه نشن. رفتم دم در آپارتمانش قبل از اینکه زنگ بزنم در رو باز کرد منم بی سروصدا رفتم تو. خونه ش خیلی بوی خوبی میداد. لباس تو خونه پوشیده بود شال هم گذاشته بود که رو سرش نبود و جلوی سینه ش رو میپوشوند. نشستیم و صحبت کردیم خیلی رسمی. اسمش سحر بود و حسابدار شرکتهای خصوصی. بالاخره رسیدیم به ازدواج و زندگی گذشته مون. گفت برم یه چای دیگه بیارم. گفتم باشه مرسی. با چای و ظرف میوه برگشت وقتی میخواست رو میز عسلی کنار دستم بزاره، تا جایی که میتونست خم شد شالش کنار رفته بود و من خط سینه سفیدش رو دیدم. دیگه راحتتر شده بودم. بی دقدغه از گذشته و ازدواج قبلیم گفتم. ساعت 12 شده بود. گفت مهدی تو اداره تون فلانی رو میشناسی؟ گفتم آره اسمش امید فلانی هست، چطور؟ گفت اون شوهر سابقم بود! گفتم جدی؟ گفت آره و اینکه خیلی عوضی بوده و بیشتر از چند ماه نتونسته تحملش بکنه و الان دو ساله ازش جدا شده. گفتم اون کارمند رسمی اداره نیست فقط گاهی کارهای پیمانکاری میگیره. گفت اره طرف کون گشاد تر از این حرفاست. واژه خوبی بود برای اینکه فضا سکسی تر بشه. داشت از دردسرهای زندگی قبل میگفت. دیگه خیلی داستان داشت سوزناک میشد! گفتم بی خیال سحر خانم .گذشته ها گذشته باید به آینده امیدوار بود. مسیر صحبت رو عوض کردم به سمت دیگه و گفت از شعر و داستان خوشم میاد و فیلم هندی زیاد دوست داره! منم از شعر نو و از سهراب سپهری خوشم میومد. گفتم من چند تا کتاب داستان کوتاه دارم بهت میدم بخونی. گفت باشه. ساعت 1 شب بلند شدم که برم دم در پرسیدم ببخشید میشه بپرسم چند سالته؟ گفت 35. گفتم بهت تبریک میگم 10 سال جوون تر نشون میدی! قند تو دلش آب شد. برای خدافظی باهاش دست دادم و رفتم . فردا چند تا کتاب داستان بهش دادم . بهش چند تا پیامک ادبی شعر کوتاه و جملات عاشقانه هم فرستادم. اونم با شعر و جملات عاشقانه جواب داد. چند شب بعد بهم زنگ زد و گفت که کتاب ها رو خونده و میخواد که بهم برگردونه. گفتم شما زحمت نکشین من خودم میام میگیرم ازتون. گفت باشه ولی لطفا ساعت 10 به بعد بیا. ساعت 10 شد بهش زنگ زدم و گفت بیا بالا زنگ نزن دروباز میزارم. منم آروم و بی صدا رفتم بالا. لای در باز بود رفتم تو دیدم که با سینی چای و شیرینی از اومد طرفم. با لبخند گفت بفرما تو. نشستم و اینبار خیلی خودمونی تر شده بودیم و دیگه همدیگه رو به اسم صدا میکردیم. گپ میزدیم و میخندیدیم که سحر رفت کنار پنجره و بیرون رو نگاه کرد و گفت بارون میاد. دوباره اومد نشست و گفت نم نم بارون میاد. یدفه ذهنم باز شد. گفتم بریم بالا پشت بوم زیر بارون؟ گفت بریم! یواشکی و بی سروصدا رفتیم بیرون. ساعت 12 شب بود و بیشتر همسایه ها خواب بودن. اوایل خرداد بود و نم نم بارون خیلی حال میداد. رفتیم کنار لبه پشت بوم و چراغای شهرو نگاه میکردیم. از پشت بهش نزدیک شدم و دستمو دورکمرش بردم. با ناز گفت نه مهدی شیطونی نکن! هیچی نگفتم و سرم رو به موهاش نزدیک کردم. چرخید و از دستم فرار کرد! رفتم دنبالش. گرفتمش و دستشو کشیدم طرف خودم و قبل از اینکه حرفی بزنه لبام رو گذاشتم رو لباش .اونم مشتاقانه بهم لب میداد. زیر نم نم بارون کمرش رو به خودم فشار میدادم و لبهای همو میخوردیم. گفت الان خیس آب میشیم. دیگه نفهمیدیم چجوری برگشتیم تو خونه ش و من نشستم رو مبل و اون اول موهاش رو خشک کرد و بعد اومد روی من و لب گرفتن دوباره. رفتم پایین تر گردن و بالای سینه ش رو بوسیدم . همونجور که رو پاهام بود، بلند شدم. فهمید که میخوام ببرمش رو تخت. با التماس گفت نه مهدی نه. جوابی ندادم میدونستم اونم داره واسه سکس لحظه شماری میکنه. گفت امشب نه مهدی. گفتم چرا، پریودی؟ گفت نه نمیخوام انقد سریع اتفاق بیفته! گوش ندادم . بردمش روتخت و لب و گردنش رو میخوردم و به سینه ش دست میکشیدم. دستش رو دور شونه هام برد و فشار داد. پاهاش روباز کردم و کمرم رو به کسش فشار دادم. گرمای بدنمون رو از روی لباس هم حس میکردیم. دستامو روی سینه هاش فشار میدادم و کم کم رفتم پایین تر تی شرتش رو دادم بالا. بدن توپری داشت. لب و صورتم رو میکشیدم روی سوتین سفیدش. لباسش رو کامل درآوردم. سینه هاشو بهم فشار میدادم و گرمای دهانم رو میریختم لای سینه هاش. لذت و هوس رو از نفس هاش میشد شنید. دست بردم بند سوتین رو از روی دوشش دادم پایین. گفت نه مهدی نه خواهش میکنم، نوک سینه هام خیلی حساسه! این جمله بیشتر حشریم کرد. سوتینش رو کامل دادم پایین سینه ش سفید و گرد بود. نوکش هم قهوه یی روشن . نوکش رو مکیدم و ناله سحر بلند شد. با پرز زبونم نوک سینه نرمش رو میلیسیدم و دورش میچرخوندم. سحر لذت میبرد. نوک سینه رو یواش گاز میگرفتم و میک میزدم. سینه هاشو از دوطرف گرفتم و نوکش رو بالا آوردم و زبونم رو لای قاچ سینه میکشیدم. بعد از چند دقیقه خوردن دست بردم و شلوارشو کشیدم پایین. بازم مثه برق گرفته ها گفت نه نه اونجا دیگه نه! گفتم باشه باشه کاری نمیکنم. فقط میخوام ببینمش. دستمو گرفته بود. اما زورش که نمیرسید. همراه شلوار شورتش رو هم پایین کشیدم. و سریع هیکلم رو بردم لای پاهاش. ناله یی کرد و تسلیم شد. همون جور که لب و سینه ش رو میخوردم شلوار و شورتم رو پایین کشیدم. کیر کلفت و گرمم رو چشبوندم به کسش. حسابی خیس بود. سحر دیگه چشماش باز نمی شد. آروم برای لذت بیشتر کیرم رو به هم جای کسش میمالیدم. دیگه آماده بود. سر کیرمو گذاشتم رو کسش و آروم فشار دادم. کیرم به سختی توش میرفت. سحر گفت مهدی، چیکار داری میکنی؟ نفهمیدم چی میگه! بازم کیرمو فشار دادم. انقدر تنگ بود فکر کردم دارم میزارم تو کونش. نگاه کردم دیدم نه، کسشه. گفتم چقدر تنگه! سحر گفت آخه این بیچاره کیر کلفت ندیده! با دستاش لبهای کسشو باز کرد و من گذاشتم لاش. دوباره پرسید مهدی داری چیکار میکنی؟ گفتم یعنی چی! دارم میزارم توش دیگه! آهی کشید و گفت اون جمله رو بگو اون جمله عالی! گفتم دارم میکنمت، خوبه؟ گفت آره بکن منو بکن. کیرو فشار دادم توش. یواش جیغ کشید و ناله کرد. با حرکت نرم شروع کردم و کم کم سریعتر شد. آب کسش راه افتاده بود. پاهاش رو تا میتونستم باز کردم و صورتم رو بردم جلوی صورتش. همه جثه کوچیک و توپرش رو گرفته بودم بین بازوها و پاهام و کیرمو لای کسش حرکت میدادم. یه خال مو تو سراسر بدن سفیدش پیدا نمیشد. سحر سرشو تکون میداد و چشمهاش نیمه باز بودن. کیرم تا ته میرفت تو کس خیس و گرمش. سحر گفت جوون چه کلفته لامصب! بعد از چند دقیقه دیگه از حال رفته بود. بلند شدم و گفتم خسته شدی؟ گفت نه الان غش میکنم. خندیدم و گفتم باشه راحت باش. رفتم دستشویی. ارضا نشده بودم ولی مهم نبود. میخواستم زودتر برم خونه م. رفتم کنارش رو تخت. بوسیدمش و گفتم من برم خدافظ. گفت باشه. فردا شب بهم زنگ زد. پرسید با زن سابقت سکس دهانی نداشتین؟ گفتم چرا یه کمی ساک میزد، چطور؟ گفت هیچی آخه ما دیشب اینکارو نکردیم! گفتم باشه امشب انجام میدیم. گفت ساعت 10 شب بیا . همون ساعت رفتم و اینبار توی هال رو مبل شروع کردیم به لب گرفتن. بعد رفتیم رو فرش دراز کشیدم. زیر سرم بالش گذاشت و اومد روم به لب گرفتن. بعد سینه های قشنگشو آورد جلو و با دست هدایتش کرد تو دهنم. یکمی میک زدم و بعد پرسید اجازه هست کیرتو بخورم؟ گفتم نیکی و پرسش؟ شورتمو کشید پایین و درآورد و همه کیرمو کرد تو دهنش. 15 مین قشنگ کیرو تخمام رو ساک زد. با حوصله و قشنگ. میشد فهمید عاشق ساک زدنه. بعد چند دقیقه سرشو کشیدم بالا طرف خودم و گفتم بشین روش. نشست رو کیرم و با دست کرد تو کسش. دستمو بردم رو سینه شو میمالیدم و کیرم تو کسش حرکت میکرد. بعد بلند شدم و گذاشتمش لبه مبل و داگ استایل چند دقیقه گاییدم. از پشت سینه هاشو گرفته بودم. مثل سنگ سفت بود. گفت جوون مهدی بکن منو. چه زن احمقی داشتی که تو رو با این سکس فوق العاده از دست داد! حیفش نیومد؟ گفتم برگرد. برگشت سینه هاشو جفت کردم کیرمو گذاشتم لاش. کیرمو جلو میبردم میرفت تو دهنش خیس میشد و میبردم لای سینه. خودش سینه هاشو از دو طرف نگه داشت کارمو راحت کرد. هردو تو اوج بودیم. سرکیرم میرفت تو دهنش چند ثانیه میموند و میومد بیرون. حرکتم تند تر شد از لذت زیاد آه بلندی بیرون دادم و آب کمرم ناگهان فوران کرد و لای سینه رو پر کرد. هردو بیحال افتادیم کنار هم . بوسیدمش و گفتم مثه اینکه خیلی ساک زدن دوست داری؟ گفت آره خیلی. بخصوص کیر کلفت تو رو. اگه شب و روز ساک بزنم سیر نمیشم. همیشه وقتی می دیدمت میدونستم کیر کلفتی داری. کمرت خیلی باحاله. گفتم بدنسازی کار میکردم. گفت معلومه از شونه ها و سینه پهنی که داری. من الان 35 سالمه و سکس حسابی نداشتم. کیر امید هم کوچیک و لاغر بود هم آبش زود میومد. اما تو عالی هستی. گفتم قربونت. گفت خب من برم حموم. گفتم باشه اگه اشکال نداره من برم خونه. گفت باشه. احساس کردم دلخور شده. اما من همش استرس داشتم کسی نیاد خونه و ما رو ببینه. فردا بهش زنگ زدم . گفت کمی سرش درد میکنه و میخواد استراحت کنه و حالش که بهتر شد بهم زنگ میزنه. تا دو روز بعد خبری ازش نبود. من تماس گرفتم و جواب نداد. داشتم نگران میشدم . میدونستم بی خبرخونه ش رفتن هم دوست نداره. دو روز بعد زنگ زدم جواب داد و گفت که پریود شده و حال نداره. گفتم راستشو بگو چته؟ دیدم شروع کرد به گله کردن که چرا بعد از سکس فورا میزارم میرم و اینکه شعور برخورد با یه خانم رو ندارم ! و با من مثه یه توالت برخورد کردی! گوشی رو گذاشت.تا دو روز بهش زنگ نزدم. روز سوم تماس گرفت و بخاطر حرفاش معذرت خواهی کرد. منم گفتم حق با تو هست و رفتار من درست نبود. و نباید اون جوری تنهات میگذاشتم. فردا شب دوباره بهش زنگ زدم و گفت که پاک شده. گفتم امشب پنجشنبه ست. فردا خونه م. تو بیا خونه من. ساعت 11 شب اومد. پیراهن قرمز قشنگی پوشیده بود.نشستیم رو زمین. دو تا گیلاس شراب انگور ریختم. مال خودمو خوردم .ولی سحر فقط نصف گیلاسشو خورد. شراب اونم خوردم. سرم گرم شده بود. اومد کنارم خودشو چسبوند بهم . از بالا سوتینش رو دیدم. دکمه بالایی پیراهنش رو باز کردم و گفتم به به چه سوتین قشنگی. با لباست ست شده. دست زدم به سینه هاش. گفت اوف مهدی . بلندش کردم رو کیرم نشوندمش. دونه دونه دکمه هاشو باز کردم و از روی سوتین سینه هاشو فشار دادم. گفت مهدی پر از شهوتم میکنی! گفتم جون عزیزم. دستم رو بردم تو شلوار ساپورتش و از رو شورت کسش رو مالیدم. سحر آهی کشید و سوتینش رو داد پایین و سینه ش رو آورد جلوم. من میک میزدمش و کسش رو میمالیدم. مثه مادری که به بچه شیر میده با انگشتاش سینه شو میزاشت به دهنم. نوک سینه هاش کوچیک و صورتی رنگ بود. با هوس و لذت زیر گوشم میگفت بخورش بخورش. کمی بعد دراز کشیدم رو زمین. سحر شلوارمو کشید پایین و از روی شورت کیرمو لمس کرد و خندید. بعد شورتم رو از پام درآورد و پاهامو باز کرد دراز کشید و سرشو گذاشت لای پام کیرمو کرد تو دهنش. سرشو گرفته بودم تو دستام و کمرمو بالا پایین میردم و دهنش پر و خالی میشد. کیرم به حلقش میرسید و عق میزد. کیر و خایه م حسابی تفی و کفی شده بود. سرشو فشار دادم به تخمام و گفتم بخور تخمامو بکن تو دهن گشادت. تخمامو ساک زد و خیسش کرد. گفتم بیا میخوام مثه سگ بکنمت. سحر داز کشید بالش گذاشتم زیر شکمش و از کمر گرفتمش. رون پرگوشتی داشت. گفت بکن منو بکن! داگ استایل کردمش. گفت جون دوست دارم همینو، اها بکن . سریعتر میکردم و صدای برخورد به کونش شلپ شلپ صدا میکرد. طاقباز درازش کردم و پاهاشو بردم بالا گذاشتم رو شونه هام. گذاشتم تو کسش و حرکت میدادم. کون چاقش رو با دستام ازهم باز کردم و تلمبه میزدم .گفتم سینه هات چه قشنگ بالا پایین میره. گفت اها همینه. دستاشو به دستام قفل کرد . حرکت کمر رو سریع کردم و کس تنگش رو سرویس کردم. جیغ کوچیکی کشید و ارضا شد. خوابیدم روش .گفتم بزارم دهنت. گفت نه، برو اول بشورش. رفتم حموم سریع شستمش و اومدم سحر دراز کشیده بود. رفتم رو سرش،رو زانو پاموباز کردم. سر سحر لای پاهام و زیر کیرم بود. کیرم عمودی رفت تو دهنش. گفت آبتو میخورم. فقط سر کیرم میرفت تو دهنش. یواش کمرمو بالا پایین میکردم. نگاه میکردم سرشو میک میزد. آبم داشت میومد یکم فشار دادم که بیرون نده. آبم اومد. همشو ریختم دهنش و اونم خوردش. چه حالی داد. گفت اه چقدر بدمزه بود، حالا دیدی چقد دوستت دارم! گفتم مرسی عاشقتم. گفت دوست دارم بازم مست کنی منو بکنی . الکی خودمو زدم به خستگی. و سحر تا صبح کنارم خوابید.چند ماه با هم عشق بازی میکردیم و بیشتر شبها میرفتم خونه سحر و بعد از سکس کنارش میخوابیدم .چون سحر تخت دونفره نداشت. دوتا رخت خواب کنارهم میگذاشت و میخوابیدیم. تو این مدت هم، سحر که عاشق ساک زدن بود یاد گرفته بود با عسل یا مربا و یا خوشبوکننده های مختلف کیرمو شیرین کنه و ساک بزنه. بالاخره مثل همه رابطه ها زنها زیاده خواه میشن و بعد از مدتی سحر گفت باید رابطه مون شرعی و قانونی بشه! فهمیدم منظورش چیه. گفتم من قصد ازدواج ندارم، حداقل فعلا ندارم. گفت خوب پس صیغه بخونیم. گفتم اونم نمیشه. پرسید چرا ؟ جواب ندادم. بعد یه مدتی گفت میخوام برم تهران خونه خواهرم. بیشتر از یک هفته تهران بود. تو این مدت چند باری که تماس گرفتم رو جواب نداد. بعد از این که اومد هم بهم نگفت. بهش زنگ زدم و گفت که مهمون داره و بهونه آورد که سرم شلوغه و… گفتم چته چرا اینجوری شدی؟ گفت من که گفتم چجور رابطه یی میخوام، پس تا اون موقع همه چی تمومه! گفتم اوکی. فکر میکنم این یه تاکتیک موثر زنها برای بدست آوردن مردها ست. اول تو رابطه گرم میگیرن و طرف رو وابسته میکنن و بعد یه استپ زدن، منتظر میشن تا مرد بیاد و هرچی میگن رو قبول کنه.هرچند که سحر باکلاس وسکسی بود اما 5 سال از من بزرگتر بود و قیافه جالبی هم نداشت! نه دیگه تماسی نه دیداری.دو سه ماه گذشت. و یه روز تو پارکینگ دیدمش. پرسید دوست دختر داری؟ الکی گفتم با چندتا آشنا شدم ولی نه برای ازدواج. گفت مثه اینکه تو میخوای هم منو داشته باشی هم چندتا دختر رو، تا اینکه بتونی یه کیس مناسب خودت پیدا کنی! گفتم نه اگه تو بخوای بیخیال اونها میشم میتونیم دوباره باهم باشیم. گفت نه من با یکی آشنا شدم و جدی هستیم. گفتم اوکی. به شونه ها و سینه م نگاه کرد و گفت باز ورزش میکنی؟ گفتم آره میرم یه حرکتهایی میزنم. گفت زیاد نبینمت بهتره وقتی میبینمت یاد سکسمون میفتم شل میشم! بعد نگاهش رفت به حیاط مجتمع و گفت من برم عباس داره میاد! گفتم عباس کیه؟ گفت نامزدم.همون قد بلنده که داره میاد. زود رفت تو آسانسور و رفت بالا. منم رفتم تو ماشین نشستم. و یه مرد تقریبا 50 ساله با موهای جوگندمی و قد بلند اومد و رد شد. شاید سحر داشت قد بلند عباس رو میزد سر من، چون من فقط 170 بودم. با خودم گفتم کون لق جفتتون.چند ماه دیگه هم گذشت یه شب نزدیکای ساعت 9 سحر زنگ زد بهم. سلام رسمی داشتیم. پرسید مشاور املاک آشنا ندارم؟ گفتم نه، چطور؟ گفتم میخوام اگه بشه خونه بخرم. پرسیدم مگه عباس خونه نداره؟ گفت نه خونه ش قدیمیه من نمیرم اونجا زندگی کنم. گفتم کجاست مگه ؟ یدفعه بغضش ترکید و زد زیر گریه! گفتم چی شده ؟ گفت حالم خیلی بده، بهم ریخته م، داغونم! گفتم چرا آخه؟ گفت ولش کن اصلن! اصرار کردم. با گریه گفت نمیتونم بگم. گفتم نگرانم کردی، بگو وگرنه میام درخونه ت! گفت نه نیا. خودم میام پیشت. اومد خونه م . افتاد تو بغلم و گریه کرد. گفت که چقدر بد شانسه و عباس بهش دروغ گفته و گولش زده. پرسیدم چطور؟ گفت عباس مرد خوب و ساده یی هست البته زیادی ساده هست. از ازدواج قبلی دوتا دختر داره که تو شهر زندگی نمیکنن و تو روستا پیش خانواده عباس هستن. البته عباس اینا رو گفته بود و منم باهاش کنار اومدم. اما هر هفته باید بره بهشون تو روستا سر بزنه و شب پیششون بمونه. مثل امشب و خیلی شبها وسط هفته و سرزده و ناگهانی باید بره و من اذیت میشم. عباس گفته بود خونه داره ولی بعدا گفت تو شهر خونه نداره بلکه تو روستاشون خونه داره. و اینکه شغل ثابت هم نداره یعنی قراردادی تو اداره های مختلف کار میکنه. در واقع من دارم خرج زندگی رو میدم چون اون باید هزینه دختراش رو هم بده. گفتم چند سالشه؟ گفت 48 سالشه. گفتم اینکه خیلی بیشتر نشون میده! پرسیدم حالا سکستون چطوره؟ حال میکنی؟ بغض کرد و گفت راستش مشکل بزرگ همینه. کیر عباس خیلی کوچیک هست و آبش هم زود میاد. نه اصلا حال نمیکنم. موندم چکار کنم همه چی یه طرف، سکس یه طرف. گفتم آخی خیلی بهت سخت گذشت، بازم بهت سخت میگزره چون عاشق ساک زدن و سکس هستی. گفت آره تو عالی بودی مهدی عالی! حالا دوست دختر داری؟ سکس میکنی؟ گفتم آره یکی رو پیدا کردم خیلی خوبه اما هنوز نیاوردمش خونه یکم سخت پا میده. گفت اوکی خوشبحالش. دوباره گریه کرد و گفت میدونم ازم دلخوری دیگه راه برگشت هم نیست. اگه میشد دوباره برگردیم به هم. بغلش کردم و دلداریش دادم.راحت تو بغلم ولو شد. حس کردم دلش سکس میخواد. گفتم عزیزم دوست دارم سینه هاتو بخورم امشب. گفت نه خواهش میکنم من دیگه شوهر دارم! گفتم باشه فقط امشب، دیگه تمومه. چیزی نگفت اما هوس و خواستن رو تو چشماش میدیدم. دست کشیدم رو سینه هاش و نوازش کردم. زود شل شد. دست زد به کیرم و فشارش داد. گفتم درش بیار بخورش کیرمو. گفت چراغ ها رو خاموش کن. خونه رو تاریک کردم . بردمش تو اتاق خواب. روتخت دراز کشیدیم و کیرمو کرد تو دهنش و ساک زد. گفت جون دلم تنگ شده بود براش. بعد بلندش کردم و خودم رفتم روش. سینه هاشو با دست فشار دادم و نوکش رو میک زدم . اومدم پایین تر زبونم رو کشیدم رو کسش. جیغش دراومد. چند دقیقه کسشو خوردم. گفت مهدی بکن منو. پاهاشو باز کردم سرکیرمو فرو کردم تو کس تمیزش و تلمبه زدم. به آرومی کمرش رو بالا پایین میکرد و چچوله رو مالش میداد. سحر میگفت آخ جون خوبه خوبه. خیس خیس شده بود. کیرمو درآوردم و گفتم بزارم دهنت. گفت نه، حوله ت رو بیار بریم حموم. گفتم باشه. رفتیم زیر دوش. ایستادم و سحر پرید بغلم و نوک سینه م رو خورد و صورتش رو لای موی سینه هام فرو کرد. دستشو دور شونه هام حلقه کرد و من از زیر انگشتامو کردم تو کسش و بازی میدادم. بعد اومد پایین. رو زانو نشست و همچنان که قطرات آب میریخت سرش، کیر کلفتم رو تو دهنش کرد. تخمام رو میمالید و کیرمو ساک میزد. بعد از چند دقیقه گفت آبتو بده بخورم. گفتم باشه. آبم با فشار اومد و ریخت تو دهن و روی صورتش. هردو از حال رفتیم، نشستم کف حموم، سحر اومد رو سینه م فیس تو فیس شدیم و لب گرفتیم. سحر گفت قول بده بعد از اینکه زن گرفتی منو ول نکنی! گفتم باشه قول میدم.نوشته: مهدی

297