شونزده سال با این تصور که منم یکی مثل همه این مردمم زندگی کردم غافل از اینکه دارم خودم رو گول میزنم و یه امید دلخوشکنک بیشتر نیست.با ورودم به هنرستان همه چی داشت برام واضح میشد، به هر مرد خوشتیپ و خوش هیکلی که چشمم میخورد بیاختیار نگاهم دنبالش میکرد، همیشه مسخره میشدم بابت اینکه دوست دختر ندارم و با دخترا سکس نمیکنم، همیشه به چشم یه شاگرد خوب تو هنرستان معرفی میشدم ولی تو چشم بچه ها فرق میکرد یه پسر آب زیر کاه بودم.موضوع از اونجایی جدی شد برام که دیگه نمیتونستم خودم رو کنترل کنم، با نگاه به هر مرد یا پسری که به نظرم جذاب میومد تحریک میشدم، ولی تونستم خودم رو کنترل کنم تا زمانی که دیگه سال آخر هنرستان رسید و سرم خیلی شلوغ شد، از طرفی امتحانات پایان ترم از طرفی هم درس خوندن برای کنکور.بعد از تعطیلات عید موضوع کنکور خیلی برام جدی شد، چون از بدشانسی من هر درسی که خونده بودم تو کنکور نمیاومد و انگار هیچی نخونده باشم، اگه روز دو ساعت میرفتم کتابخونه شده بود روزی شیش ساعت آخر هفته ها هم که کلا از صبح تا غروب کتابخونه بودم.دیگه جونی برام نمونده بود کم غذا میخوردم کم میخوابیدم، مهمتر از همه از همه تفریح هایی که داشتم زدم برای این کنکور لعنتی. البته تفریح هایی که میگم گذشت گذار با دوست و رفیق و اینا نبود، خودم تنها میرفتم بیرون نه اینکه دوست و رفیق نداشته باشم اتفاقا چند تا دوست صمیمی داشتم هم مونث هم مذکر، ولی ترجیح میدادم تنهایی برم بگردم مهمترین دلیلش هم این بود که درک نمیکردم دوستای دورم رو اونا از دوست پسرها و دست دخترهاشون میگفتن و منم مجبور بودم به اجبار بخندم و حرفاشونو تایید کنم.منی که قبل داستان کنکور روزی دوبار گوشی شارژ میکردم حالا روزی یکبار هم براش اضافه بود، فقط تایم استراحتم تایمر و نگاه میکردم و چک میکردم ببینم کسی پیام داده یا نداده.اواسط خرداد بود که یه پی ام ناشناس برام اومد، خب من چون تو گروه های مختلفی عضو بودم خیلیا رو نمیشناختم اکثرا کسایی که پی ام میدادن بچه های همسن و سال خودم بود که با هم درس های کنکور رو چک میکردیم، ولی این آقایی که پیام داده بود قیافش به کسی نمیخورد که کنکور داشته باشه یا بخواد سوالی راجع به درس بکنه، ولی از اونجایی که عادت ندارم جواب کسی رو ندم پیام هاش رو جواب دادم.از نحوه پیام دادنش فهمیدم یه چیزی میخواد بگه ولی نمیگه، مشخص بود حرفیه که معلوم نیست جوابش چی باشه.از سن و سالم پرسید، از درس و محل زندگیم پرسید، نمیدونستم از این سوالات میخواد به چی برسه، یه مرد که ده سال از من بزرگتره چرا باید با من حرف بزنه، از عکسهایی که داشت متوجه شدم که آدم خوشتیپ و ورزشی هستش نه در حد بادی بیلدینگ و شیش تیکه ولی رو فرم بود، شاید یه درصدی به این خاطر بود که به جواب دادن پیام هاش ادامه میدادم.از بین حرفاش فهمیدم که خونه ش نزدیک خونه ماست و تو یه محله زندگی میکنیم، در کمال ناباوری بهم گفت که دوست دارم باهاش دوست بشم یا نه، مثل کسی که برق گرفته باشه خوشکم زده بود فقط به صفحه گوشی نگاه میکردم، بهش گفتم که همسن و سال هم نیستیم و چه دوستی میتونیم با هم داشته باشیم، من به فکر درس و کنکور بودم اون به فکر کار و بارش که دو دو تاش رو چطور ضرب کنه که پنج تا بشه،ولی گفت که سن و سال براش مهم نیست و به قول بچه ها مرام و معرفت براش مهمه.من سعی میکردم دست به سرش کنم با بهونه هام ولی برای هر بهونه ای راه حلی داشت،موضوع درس و کنکور رو باهاش مطرح کرده بودم و میدونست که وقت برای هر کاری ندارم.بعد از دوهفته چت کردن یه روز رو هماهنگ کردیم که بین ساعت کتابخونه برم ببینمش، جلوی کتابخونه یه پارک بود و این برای من خیلی خوب بود چون تایم زیادی از دست نمیدادم، وسایلم رو تو کتابخونه گذاشتم و اومدم بیرون که هم استراحت کنم هم بهزاد رو ببینم.اولین باری بود که قرار بود از نزدیک ببینمش، رو یه صندلی نشسته بودم که یه نفر اومد جلو و گفت کتابخونه … کجاست گفتم همین روبرو، که گفت امید تویی؟+شما؟_بهزادم دیگه.عینکش رو که برداشت متوجه شدم.سلام کردم و معذرت خواهی از اینکه نشناختمش. حق هم داشتم طوری تیپ زده بود انگار یه قرار کاری داره تا یه ملاقات دوستانه،اون پیرهن و شلوار مرتب با ظاهر شیک برعکس من که همیشه خدا یه تیشرت تنم بود و شلوار ساده و راحت میپوشیدم و یه پیرهن هم روش میپوشیدم که دکمه های رو نمیبستم. کلا به این معتقد بودم که بستن هر بار بند کفش و بستن دکمه های پیرهن فقط وقت تلف کردنه.نزدیک به یه ساعت با هم حرف زدیم، اصلا احساس غریبی نمیکردم انقدر که آدم خوش رویی بود، از همصحبتی باهاش خسته نمیشدم، برام جذاب بود. خودش فهمیده بود که من وقت ندارم باهام خداحافظی کرد و گفت بعداً میبینمت منم گفتم حتما خوشحال میشم.دیگه بعد از ملاقاتمون دیگه چت هامون دوستانه شده بود و صمیمی شده بودیم.حرف از دوست دختر به میان اومد، به شوخی گفتم کدوم دختر اسکولی میاد دوست دختر من بشه نه قیافه دارم و نه ریخت درست درمونی. که گفت از خداشونم باشه قیافه مردونه رو هر پسر کم سنی نداره، هیکلتم که ردیفه، گفتم نه بابا اون طوری هم که فکر میکنی نیست چند روز در میون یوگا تمرین کردن فقط باعث میشه بدنم تناسب داشته باشه و بهم آرامش بده، حرفهای کار نمیکنم که بدنم رو فرم باشه و دختر کش.از همه چی حرف میزدیم حتی بهش گفته بودم که سکس نداشتم و باکره ام، اونم گاهی اوقات به شوخی که منو هم اذیت کنه هم وسوسه حرف از سکس میزد، خب من خیلی کم واکنش نشون میدادم مثلاً فقط یه استیکر لبخند میفرستادم، یه جورایی ناخودآگاه داشتم بندو آب میدادم که گی ام.اتفاقاً تو یکی از پیامهاش گفت نکنه گی ای ؟ که من به شوخی گفتم اگه گی باشم که باید بترسی ازم.گفت از چی بترسم دراکولا که نیستی یه کیر لای پای توعه یه کیر هم لای پای من، تازه تو باید بترسی از من بالاخره بزرگترم و پاش بیوفته زورمم زیادتره، منم گفتم تو که گی نیستی پس لازمی نیست بترسم، در ضمن کیری که رو رفیق شق بشه باید قطع بشه،همچی شوخی بود و هیچ منظوری از حرفهامون نداشتیم، ولی تو همین حرف های شوخی من بند رو آب داده بودم و به صورت غیرمستقیم لو داده بودم.یه روز رو کلا خالی کردم برای استراحت، بهزاد پیشنهاد داد که امروز که استراحتم برم پیشش و برای ناهار و چند ساعت همصحبتی تحملش کنم، منم به شوخی گفتم نهایتا دو ساعت میشه تحملت کرد بیشتر نه، و اوکی رو دادم و آدرس خونشون رو گرفتم.تقریبا بیست دقیقه پیاده با ما فاصله داشت، تو راه فکر کردم اینبار لباس چی پوشیده، اگه به اون باشه تو خونه هم طوری لباس میپوشه که انگار رئیس شرکتشون مهمونشه، تو این فکر بودم که دیدم دم در خونشونم.یه خونه دو طبقه قدیمی ولی بازسازی شده و خوشگل و ترگل ورگل، من عاشق این خونه ها بودم میشه گفت رو این خونه ها کراش داشتم، یه در بزرگ ماشین رو که عین دفتر نقاشی رنگ شده بود، دیوار های آجری از این آجر قرمزا.از توی حیاط داشت صدا میومد، معلوم بود کسی تو حیاطه، زنگ در از اینا بود که میزدی صدای بلبل میداد و کل محله رو برمیداشت، دستم رو بردم بالا و یه کوچولو زنگ رو فشار دادم که فقط صداش در بیاد هنوز دستم پایین نیومده بود که سریع در باز شد، باورم نمیشد برعکس اون ظاهری که ازش دیده بودم اینبار یه رکابی و شلوارک تنش بود نمیتونم توصیف کنم که داشتم چی میدیدم بدن کم مو و هیکل خوب و ردیف و ته ریش و اصلا کپ کرده بودم، گفت میخوای دستتو بیاری پایین خشک شد دیگه، منم خودمو جمع و جور کردم و رفتم تو گاف بزرگی داده بودم اون از بند آب دادن توی چت هامون اینم از الآن، به شوخی بهش گفتم از این به بعد مشخص کن چی میخوای بپوشی که منم بدونم چی بپوشم اون موقع پیرهن شلوار پوشیده بودی من شلخته الآنم رکابی و شلوارک پوشیدی من مرتب کردم، الان تکلیف چیه هم تحریکمون کردی هم معذب.نمیخواستم این حرفا رو بزنم ولی تنها هدفم این بود که گاف امروز رو لاپوشونی کنم و بزنم تو فاز شوخی که فکر کنه خبری نیست.به شوخی گفتم اینجا دستشویی فرهنگی هم داری، من عادت به این ایرانی ها ندارم مثلاً مفرح بی دردیم، اونم کم نمیآورد که برگشت گفت تو سوئیتت یکی هست همون گوشه حیاط، یه دست به آب رفتم با سرویس ایرانی و برگشتم گفت یه شلوارک و رکابی برات گذاشتم برو عوض کن، منم گفتم من تنبلم اگه میخوای من معذب نشم تو برو یه چی بپوش اونم گفت خفه شو برو عوض کن، منم رفتم سمت اتاق که لباسام رو عوض کنم شلوار و تیشرتم رو در آوردم و فقط شرت پام بود، شلوارک رو پوشیدم و رکابی داشتم تنم میکردم دیدم تو چهار چوب در وایساده داره نگاه میکنه منو، گفتم بفرما تو دم در بده، گفت ببخیشد یادم رفت برای اومدن تو اتاقم ازت اجازه بگیرم، گفتم آخه داشتی نگاه میکردی، گفت میخواستم بپرسم چه چایی میخوری، که داشتی عوض میکردی گفتم بزارم کارت تموم بشه بعد بپرسم، من که کم نمیارم گفتم بگو میخواستی چشم چرونی کنی، اونم زد زیر خنده. گفتم چای هر چی باشه اوکیه فقط اینجا یه لیوان آب خنک پیدا میشه یا قراره از تشنگی بمیرم تا موقعی که چای دم میکنی، گفت حتما البته آب شهریه تصفیه شده نیست، گفتم اشکال نداره هرچی هست بده.یه لیوان آب خنک آورد برام داشتم آب میخوردم که نگذاشت کامل تموم بشه و از دستم گرفتش و آروم اومد جلوتر، تقریبا یه وجب فاصله بین صورتمون بود، تا حالا انقدر به یه مرد نزدیک نبودم، سریع لبمو بوسید، سریع هولش دادم گفتم چه مرگته جنبه شوخی نداری چرا؟ گفت شوخی نیست امید منم مثل تو گی ام و بهت حس دارم، تو یه لحظه هم عصبی بودم از اینکه واقعیت رو بهم نگفته، خوشحال بودم از اینکه اونم مثل من گی هستش، نگران از اینکه انتظار این موضوع رو نداشتم، ترس از اینکه من پوزیشنم تاپ هستش و تمایلی به کون دادن نداشتم. برای اینکه لااقل اوضاع رو جمع و جور کنم گفتم کی گفته من گی ام و برو کنار میخوام برم، برگشتم که برم لباسمو بپوشم و برم که دستمو گرفت گفت امید من میدونم، همه نشونه های گی بودن رو داری ازت خواهش میکنم بمون و نرو، گفتم اصلا باشم دلیل نمیشه که تو به خودت اجازه بدی با من بخوابی من بهت به چشم یه رفیق نگاه کردم، اونم قسم خورد که نیت بدی نداشته و نمیخواد دوستیمون خراب بشه گفت فقط برای یکبار حداقل سکس رو تجربه کن ببین چطوره. نمیدونستم باید چکار کنم، بهزاد آدم بدی نبود، دوباره اومد جلو و با دستاش دو طرف صورتمو گرفت و لبمو بوسید، اینبار دیگه مقاومتی نکردم، حس عجیبی بود داشتم لب کسی رو میبوسیدم که هم از لحاظ رفتاری و اخلاقی و ظاهری کیسم بود، کم کم منم همراهیش میکردم، طعم عجیبی داشت. تنها چیزی که میتونم بگم اینه که از خود بی خود شده بودم و فقط داشتم لذت میبردم، منو هل داد منم که تخت پشتم بود افتادم روی تختش، به پشت دراز کش شدم، اونم اومد رومو دوباره شروع کرد به لب گرفتن، پاهاش هر کدوم یه طرف بود و نشسته بود روی کیرم، از لب گرفتن دست کشید و رکابی منو از تنم در آورد و اومد کنار و شلوارکم رو هم کشید پایین، معلوم بود که کیرم راست شده چون من عادت دارم روبه بالا تو شرت نگهش دارم و وقتی که راست میشه کاملا مشخصه، منم رکابی رو از تنش در آوردم و یه دست کشیدم از روی شونه و سینه هاش تا روی شلوارکش کشیدم، و شلوارکش هم در آوردم، هر دو با شرت بودیم، دوباره اومد بالا و این بار رفت لاله گوشم رو لیسید و یه گاز کوچیک گرفتو کم کم اومد پایین تر، گردنم و میبوسید و دوباره رفت پایین تر و شروع کرد به خوردن سینه هام، من که دیگه کلا تو فضا بودم فقط داشتم نفس نفس میزدم، بعد که قشنگ سینه هامو خورد رفت پایین تر و نافم رو شروع کرد به بوسیدن و لیس زدن، من تا حالا انقدر لذت رو تجربه نکرده بودم، همچی برام تا الان تو یه جق خلاصه میشد، ولی حالا لذتی که میبردم داشت منو تا سر حد جنون میکشوند، شرتم رو که درآورد یه نیشخند زد و گفت امید کوچولو هم بیدار شده داره حسودی میکنه، رفت پایین تر و یه بوس از کیرم کرد و آروم زبون میکشید روش که بیشتر داغ کنم، همه جای کیرم رو با زبونش خیس کرد حتی تخم هام رو، انگار از همون روز اول قشنگ برنامه مو به موی کار ها رو کشیده باشه و هزار بار تمرین کرده باشه خیلی مسلط کارش رو میکرد، وقتی که شروع کرد به ساک زدن ناخودآگاه یه آه کشیدم، نمیدونم چطور توصیفش کنم، ولی فوقالعاده بود، من کنترلم رو از دست داده بودم و دستم رو سر بهزاد بود، نمیدونستم چکار میخوام بکنم، انگار کنترلی روش نداشتم، سر بهزاد رو گرفتم و فشار دادم سمت کیرم که کلش بره تو دهنش، سریع سرشو آورد بالا، انتظار همچین کاری از من نداشت، تو چشام نگاه کرد، از گوشه چشمش یه قطره اشک سرازیر شد بخاطر این کارم، ولی یه لبخند و یه چشمک بهم زد و دوباره دستای منو برد روی سرش، من نمیدونستم از این کار لذت میبره، این بار مشتاق تر بودم نسبت به این کار، سرشو فشار میدادم و نگه میداشتم تا چند ثانیه، سرشو میاوردم بالا که یه نفسی تازه کنه و جون بگیره، اول از یه ثانیه شروع شد و هر دفعه یه ثانیه اضافه میشد، چشماش برق میزد از اینکه تونسته منو بدست بیاره، لباش رو بوسیدم و دوباره سرش رو فشار دادم این دفعه انقدر نگه داشتم که دیگه داشت خفه میشد، بلاخره از زورش استفاده کرد و خودش رو آورد بالا، این دفعه چشماش پر اشک شده بود و داشت نفس نفس میزد، کشوندمش سمت خودمو، لباشو اینبار با ولع بیشتری میخوردم، زبون هامون تو دهن همدیگه داشتن بازی میکردن، با دستم اشک چشمش رو پاک کردم و گفتم معذرت میخوام، دست خودم نبود، تو بلغم بود، تو چشام نگاه کرد و گفت معذرت خواهی نداره وقتی خودش تمایل داره، با دستم داشتم تمام بدنش رو لمس میکردم، به خودم جرئت دادم و دست رو بردم رو کونش و با دستم فشارش دادم، در گوشش گفتم اجازه هست ؟ که اونم با یه قابل نداره مهر تأیید رو زد، از قدیم هم که میگن تعارف اومد نیومد داره، میخواست تعارف نکنه، شرتش رو از پاش در آوردم، همونطور که همو بغل کرده بودیم با یه دستم پشتش رو نوازش میکردم و با دست دیگه م باسنش و گرفته بودم و ماساژ میدادم، دستم رو بردم روی سوراخشو باهاش بازی میکردم، از بغلم اومد بیرون و بلند شد برگشت کونش رو کرد سمت من و خودش شروع کرد به خوردن کیرم، کونش صاف و بی مو بود معلوم بود تازه موهاشو زده، سرمو بردم نزدیک و یه لیس زدم رو سوراخش، حس بدی نبود، کیرش که از من هم کلفت تر بود و هم دراز تر راست راست شده بود، بین خوردن کونش گفتم این که از مال من گنده تره، اونم گفت اینطوری نگاه نکن با تو کاری نداره وگرنه خیلی ها رو جر داده، راست میگفت بهزاد بکنی بود برای خوش و بخاطر من حاظر شده بود که بده، آدمی بود که فقط کافی بود اراده کنه که کیس ردیف کنه برای کردن، پس لازمی نبود که حرفش رو باور نکنم، گفتم مگه من چی دارم که حاضری به من بدی، گفت تو هر چیزی که جذابه رو برای من داری و ازت خوشم میاد دوست دارم باهات رفاقت کنم و گاهی هم با هم باشیم، یه گاز از لوپ کونش گرفتم و گفتم پس فاتحه تو بخون چون من گفتم خطرناک میشم، اونم زد زیر خنده، برای اینکه اونم حال کنه تو همون حالت کیرش رو یکم ساک زدم، بعد گفتم بهش نمیخوای با ساک آبمو بیاری که، اونم که انگار منتظر این حرف من باشه بلند شد و از کشو میز تحریرش یه کاندوم برداشت و باز کرد و کشید رو کیر من، برگشت و نشست روی کیرم و خودشو عقب جلو میکرد، کیر منو گرفت و تنظیم کرد رو سوراخش، یه فشار کوچیک باعث شد که صدای هر دومون در بیاد بر اثر فرو رفتن کیرم تو سوراخش، چون کیرم رو خیس کرده بود و منم سوراخش رو خورده بودم و انگشتش کرده بودم زیاد اذیت نمیشد، خودش داشت کنترل میکرد و آروم آروم بالا پایین میکرد، تو ابرا بودم، وقتی که کامل دیگه کیرم رو بلعیده بود کوشندمش تو بغلم و معاشقه حین دخول رو آغاز کردم و همزمان شروع کردم به آروم تلمبه زدن، من هیچوقت انتظار اینو نداشتم که توی اولین سکسم انقدر لذت ببرم، نمیدونم چقدر تو این وضعیت بودیم ولی بعد از چند دقیقه به پیشنهاد من پوزیشن رو عوض کردیم، اون به پشت لبه تخت دراز کشید و پاهاش رو باز کرد و آورد بالا، منم پاهاش رو روی شونه هام گذاشتم و آروم فرو کردم، همونطور که تلمبه میزدم خیمه زدم روش و چشماش رو بوسیدم، و شروع کردم به دیوونه کردنش، گردنش رو بوسیدم و رفتم سراغ سینه هاش، داشتم مثل بچه شیرخواره ای که از سینه مادرش شیر میخورد سینه هاش رو میخوردم، چیزی که بیشتر به این کار ترغیبم میکرد برجستگی نوک سینه های ورزشی بهزاد بود، همزمان کیرش رو تو دستم گرفته بودم و براش میمالیدم، همین کارا باعث میشد که دیوانه وار صداش در بیاد، تو این بین با دستاش سرمو گرفت و کشید سمت خودشو دوباره شروع کردیم به لب گرفتن، از این کار اصلا خسته نمیشدیم، به شوخی گفت نیم ساعته داری تلمبه میزنی خسته نشدی، منم گفتم تا آبم نیاد که نمیتونم دست بردارم، ولی دیگه نزدیک به ارضا شدنم بود، بعد چند دقیقه دیگه شدت دادم به تلمبه هام و یه جورایی با قدرت بیشتری داشتم تلمبه میزدم، گفت داره میاد؟، به نشونه تایید سرم رو تکون دادم، چند لحظه بعد با یه فشار بیشتره ثابت شدم و افتادم تو بغلش، در گوشم گفت چطور بود بچه، منم گفتم عالی و لبش رو بوسیدم، بلند شدم و کیرم رو از کونش کشیدم بیرون، با اینکه آبم اومده بود ولی هنوز کیرم راست بود، کیرمو که دید گفت اینو ول کنی سه ست دیگه جواب میده، گفتم همین ست اول داشت نیم ساعت کار میکرد، ست های بعدی بیشتر میشه و تو دیگه جونی برات نمی مونه، کاندوم رو از روی کیرم بیرون آوردم و تا نصفه پر آب شده بود، هرچند کاندومی هم لازم نبود چون من اولین سکسم بود، بهزاد هم که تا حالا کون نداده بود و تو همه سکس هاش کاندوم استفاده میکرد، ولی احتیاط شرط عقله و کاندوم همیشه باشه خوبه،زنگ زد از بیرون ناهار سفارش داد، ناهار رو که خوردیم تو بغل هم دراز کشیدیم تو تختش، حس خوبی داشتم، بعد یه ساعت دیگه باید راه میوفتادم سمت خونه، لباس عوض کردم و ازش خداحافظی کردم بهش گفتم خودتو جمع و جور کن خانواده میبینن نگن بچه مون کون داده، یه چشمک زدم و اومدم بیرون جون نداشتم راه برم از بس که خسته شده بودم، سوار یه ماشین شدم و رفتم خونه.نوشته: امید کوچولو
58