من نیما هستم 33 سال دارم و این داستان مربوط به 3 سال قبل هست که تو شرایط روحی بدی بودم و روزهای خیلی سختی رو توی غربت سر می کردم. حتی استخر و باشگاه داخل آپارتمان هم دیگه نمیتونست حال منو بهتر کنه. رفتم سراغ یه اپلیکیشن دوستیابی و بازهم مثل همیشه شروع کردم به صورت دسته جمعی به همه پیام دادن. از اونجا که خیلی شهوتی بودم مهم نبود کی جوابم رو بده و فقط دنبال یه سوراخ بودم.یکی بهم جواب داد ولی زبانش رو نمی فهمیدم. حدس زدم روسی باشه. رفتم سراغ گوگل ترنسلیت و متن رو کپی کردم اونجا. ترجمه انگلیسی متن رو دیدم و در ادامه چت فهمیدم **اِوا **Eva دختری 21 ساله اهل بلاروس هست. شروع کردم چت کردن و فهمیدم اِوا یه توریست بلاروسی هست که اومده بود کوالالامپور واسه گردش. جالب بود نه من روسی بلد بودم و نه اون انگلیسی یا فارسی ولی به چت کردن ادامه دادیم. بهش درباره خودم گفتم و گفتم اگر دوست داره میتونیم با هم بریم تو یکی از بارهای مرکز شهر مشروب بزنیم.یکمی طول کشید ولی در نهایت قبول کرد. منم یه دوش سریع گرفتم و راه افتادم سمت مرکز شهر کوالالامپور. جایی که قرار داشتیم یه بار بود طبقه 57 برج سوم برج های پتروناس که منظره فوق العاده زیبایی به سمت برج های دوقلو داشت. اونجا نشستیم و قسمت خنده دارش این بود که با زبان نمیتونستیم صحبت کنیم و باید از مترجم گوشی استفاده می کردیم. با این که خیلی زبون هم رو نمی فهمیدیم ولی اونجا خیلی خوش گذشت.بعد از اونجا قرار شد برگرده به هتل خودش تا چیزی برداره و بعد بریم بیرون، ولی من ازش خواستم اول با من بیاد و بریم خونه تا من لباس عوض کنم. مالزی محیط خیلی گرم و شرجی ای داره و آدم زیاد عرق می کنه. اونم که وضعیت منو دید قبول کرد. رفتیم خونه من و منم به خیالی که آماده است واسه سکس، رفتم ازش لب بگیرم که خودش رو کشید عقب و یه چیزی گفت که نفهمیدم. یکمی ناراحت شدم ولی بهرحال حق با اون بود. گفتم منتظر بشینه تا لباس عوض کنم. وقتی برگشتم دیدم از پنجره هال داره به استخر ساختمون نگاه میکنه و قشنگ جذبش شده بود.بهم گفت میشه اینجا شنا کرد؟ (تمام صحبت ها با ترنسلیتور بود و من ذره ای از حرفاش نمیفهمیدم) منم خوشحال گفتم چرا نشه. بیا بریم شنا. گفت اینجوری که نه. من لباس و حوله ندارم. گفتم خب بریم هتل برداریم!گفت نه به داداشم میگم بیاره. اینو که گفت یهو انگار آب سردی ریختن روی من و حسابی پنچر شدم ولی اوکی دادم. زنگ زد به برادرش و آدرس داد و گفت که بیاد. برادرش که اومد دیدم حداقل انگلیسی بلد هست. برادرش حدودا 19 سالش بود.اِوا یه مایو دو تکه پوشید و رفت داخل استخر. یه بدن خوش فرم که پوستش فوق العاده سفید و کم مو بود با چشم های آبی خیلی خفنی داشت. پنج دقیقه نشد که دیدم تمام مالایی های این 20 طبقه ریختن لب پنجره و مشغول دید زدن اِوا هستن. یکم معذب بودم و سعی کردم برم گوشه زیر آلاچیق که دیده نشم. از یه طرف ناراحت بودم که خبری از سکس نبود و از طرف دیگه اگر این ها من رو میدیدن حسابی معروف میشدم تو ساختمون، که واسه منی که هفته ای دو سه بار با دخترای مختلف میومدم خونه اصلا چیز خوبی نبود.خلاصه بعد شنا کردن برگشتیم داخل خونه و من یه شربتی درست کردم و یکمی با هم بحث کردیم و گفتم اگر دوست دارید فیلم ببینیم. داداش اِوا گفت نه باید بریم و من قرار دارم و از این حرفا. واقعا دردناک بود که این رابطه اینجوری تمام بشه. واقعا نمیدونستم چی بگم که یهو اِوا یه چیزی به داداشش گفت و اون ترجمه کرد واسه من. گفت من میرم ولی اِوا بعدا میاد. منم واسه این فرصت مجدد از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم. خلاصه یه فیلم خیلی رمانتیک که میدونستم صحنه های زیادی داره رو پیدا کردم و زیرنویس بلاروسی هم دانلود کردم و گذاشتم پخش بشه. یکم مشروب و تنقلات هم آوردم که با هم بخوریم. اِوا خیلی مست نبود ولی صحنه های رمانتیک فیلم حسابی اون رو جذب خودش کرده بود. با ترس دستم رو بردم روی دستش. عکس العمل خاصی نداشت و واسه همین یکمی جرات پیدا کردم. دستش رو اروم اروم نوازش می کردم و اونم به خاطر مستی و صحنه های فیلم چیزی نمی گفت. سعی می کردم خیلی عجله نکنم چون میدونستم عجله کارم رو خراب می کنه و منو از هدفم دور. یکم گذاشت تا رسید به یکی از صحنه های سکسی فیلم. یهو دیدم یه ذره دست منو فشار داد. فهمیدم که دیگه کامل آماده شده. کشیدمش سمت خودم و گرفتمش تو بغلم و اونم هیچی نگفت.تو بغلم همینجور نوازشش می کردم ولی همچنان دست به سینه هاش نمیزدم و سعی نمی کردم جوری نشون بدم که قصد رابطه جنسی دارم ولی به وضوح می دیدم که داره شهوتی میشه. مخصوصا وقتی پشت گوشش رو نوازش دادم دیدم دستش رفت سمت کُسش و شروع کرد به مالوندن اونجا. دیگه وقتش بود واکنش نشون بدم. دستم رو بردم سمت دستش و دستش رو از کُسش دور کردم. صورتش رو بوسیدم و شروع کردم مالوندن سینه هاش و هیچی نمیگفت. کامل تسلیم شده بود.شروع کردم به لب گرفتن و همینطور یکی از سینه هاش تو دستم بود. یه تی شرت داشت که خیلی راحت در اومد. سینه هاش خیلی ریز ولی نرم بودن. هربار فشار می دادم صدای آه کشیدنش تمام جونم رو فرا میگرفت. وقتش بود سینه هاش رو بخورم تا بیشتر شهوتی بشه. روی مبل جابجا شدیم و یکمی سینه هاش رو خوردم ولی انگار خیلی شهوتی بود. دستش رو گذاشت روی سرم و فشار داد پایین به سمت کُسش. شروع کردم به لیسیدن کس اِوا. واقعا تا اون موقع نمیدونستم یه کُس میتونه اینقدر تمیز و صورتی خوش رنگ باشه. مخصوصا مالایی ها اکثرا رنگ پوست تیره داشتن. دخترای چینی سفید تر بودن ولی اونا هم خیلی چنگی به دل نمیزدن. اِوا یه معجزه بود. یه خلقت توصیف نشدنی.لیسیدن کُس اِوا صدای آه کشیدنش رو به جیغ های خفیف تبدیل کرده بود. خیلی دوست داشتم همینطور ادامه بدم تا ارضا بشه ولی نیما کوچولو خیلی انتظار کشیده بود. وقتش بود یه حالی بهش بدم. رفتم لبم رو گذاشتم روی لبم و نیما کوچولو رو در آوردم و گذاشتم روی کُس اِوا. سعی کردم فشار بدم داخل که دیدم نمیره. شروع کردم به تقلا کردن و دیدم اِوا به طرز عجیبی داره درد می کشه. معمولا وقتی بعد لیسیدن میخواستم تو بزارم خیلی راحت میرفت داخل ولی این بار یکم سر ناسازگاری داشت. یکم فشار آوردم و به زور نیما کوچولو رو به داخل هدایت کردم که دیدم داره از اِوا خون میاد. تازه فهمیدم داستان چی بود. یکمی اعصابم بهم ریخت و روی سکس اثر گذاشت. در واقع هزارتا فکر و خیال اومد توی مغزم که باعث شد اونطور که باید و شاید نتونم ادامه بدم.اِوا هم یکمی نگران بود. بلندش کردم و بردمش روی تخت. بغلش کردم و حسابی بوسش کردم و سعی کردم بهش آرامش بدم. یکمی گریه کرد ولی آروم شد. رفتم گوشی رو آوردم و یکمی از طریق ترنسلیتور حرف زدم. بهش گفتم اگر اشکالی نداره مدت اقامتش توی مالزی رو بیاد تو خونه من و با هم باشیم. اینجوری داداشش هم با دوست دخترش راحت تر بودن. اِوا قبول کرد و قرار شد تمام دو هفته ای که مالزی هست رو بیاد خونه من و حسابی با هم لذت ببریم.اگر دیدم از داستان خوشتون اومده به زودی میام بقیه اش رو هم که شامل چندتا سکس دیگه و خصوصا خواستگاری من از اِوا و جوابش به پیشنهاد ازدواجم رو واستون تعریف می کنم.نوشته: نیما
77