سلام خدمت همه بچه های شهوانی این اولین تجربه ی منه و داستان طولانی از سیر تا پیازش نوشتم و ممنون اگه میخونید وببخشید اگه غلط املایی دارم چون تاچ گوشیم یکم خرابه و ضعیف عمل میکنه🙏🏻مازیار هستم میخواستم یکی از اولین تجربه هام روتو دوران بلوغم براتون تعریف کنم،داستان برمیگرده به15,16سالگیم که اون زمان من دیگه تقریبا همه چیز رو در مورد رابطه فهمیده بودم و دوست داشتم که من هم این حس رو تجربه کنم.من یه دختر خاله دارم به اسم نیلوفر(نیلی صداش میکنیم بیشتر)که تقریبا هم سن هستیم هردوتامون متولد یه سال ولی با اختلاف سن چندماه که از بچگی با هم همبازی بودیم و تقریبا میشه گفت یکی از بهترین دوستای همدیگه بودیم و از بچگی هم با هم ور میرفتیم(دکتربازی و این چیزا که همه استادید ماشالا).خب دیگه بزرگ شدیم و از اون عالم بچگی درومدیم و لِنگ دراز کردیم و اون هم از یکی دوسال قبلش با توجه به سنش سینه هاش داشت درمیومد و منم از ۱۴سالگیم دیگه موهای زیر بغلم شروع به درومدن کرد و بلوغ منم شروع شد.خلاصه سیزده بدر همه ی خانواده مادریم جمع شدیم و به سمت باغ پدر بزرگ مادریم به راه افتادیم یادمه شب قبلش هم همه خونه پدربزرگم جمع شده بودیم و بعد شام با پسرخاله ها و بقیه داخل حیاط بازی میکردیم و منم نیلی رو یواشکی بغل میکردم یا از پشت میچسبیدم بهش که اوایل زیاد روی خوش نشون نمیداد ولی بعد از چندبار اون هم لبخند میزد و خلاصه بچه های زیادی اونجا بودن و اون چندبار هم به زور موقعیتش پیش اومد که کسی نتونه ببینه و دیگه کاری نکردم و رفتیم خوابیدیم تا فردافردا صبحزود از روی سر و صدا بیدار شدم دیدم ساعت شیش صبحه و همه دارن وسیله هارو جمع میکنن و به زمین و زمان فحش دادم و بعدش بلند شدم صبحانه خوردم بعدش رفتم که سوار ماشینمون بشم که دیدم اندازه نیسان زیر انداز و این چیزا چپوندن عقب ماشین و جا نبود که بشینم برای همین داییم گفت که مازیار تو بیا داخل ماشین ما جا هست،منم رفتم اونجا دیدم نیلی و نیکان(پسرخالم)هم اونجا نشستن و چندتا کیف بچه و وسایلاش اونور نیلی بود،فهمیدم که اونا چون تو بقیه ماشینا جا بوده خالم و شوهرخالم با ماشین خاله دیگریم رفتن و دیگه ماشین خودشون رو نیاورده بودن (ماشینشون ون بود اولش قرار بود با ون همه بریم که مثل اینکه مشکل داشت ماشینشون) اینا هم اومدن اینجا،نیلی طرف در نشسته پشت راننده نشسته بود و نیکان وسط و زنداییم و پسرش(۶ماهش بود)جلو نشستن هیچی دیگه منم اعصاب خوردیم از یادم رفت و نشستم تو ماشین قرار بود حدود یک ساعت و خورده ای تو راه باشیم بقیه رفتن و داییم هم گفت وایسید اب رادیات و این چیزای ماشینو چک کنم و… بعدش حرکت کردیمیه بیس دقیقه که تو جاده بودیم نیکان خان حالت تهوع گرفت و داییم زد کنار و بردمش بیرون و نزدیک بود که استفراغ کنه روی من خلاصه یکم استفراغ کرد دوباره بعد چند دقیقه دوباره حالش بد شد داییم زد بغل دوباره دست و صورتشو شستیم ینی نمیدونم این جونور اول صبح این همه کوفت از کجاش درمیومد😑بعدش که سوار شدیم داییم گفت که نیکان تو وسط نشین بشین پیش در که اگه حالت بد شد سریع پیاده شی تو ماشین کثیف کاری نکنی،منم مث خر که تیتاب بهش دادن ذوق کردم و هرچی فحش به نیکان داده بودمو فراموش کردم و نشستم وسط و کنار نیلی اونطرفش هم که ساک بود وقتی نشستم دقیقا چسبیدیم به هم خلاصه راه افتادیم و منم کم سر پیچ ها یهو به بهونه سر خوردن دستمو رو رون نیلی میزاشتم و یکم فشار میدادم و بعدش ورمیداشتم که کسی نبینه خلاصه انقدر دستمالیش کردم تا مقصد که دیگه چشماش کلا خمار بود و موقع پیاده شدن هم یواش یه نیشگون از کونش گرفتم که با خنده دستمو کشید،خلاصه رفتیم باغ و اونجا هم یه خونه داره و دورش باغه و همه رفتیم داخل باغ و بعد ناهار من همش تو فکر این بودم که چطور یه حالی کنم که یه فکری به سرم زد.رفتم از تو ماشین یه پیچ گوشتی اوردم و رفتم دستشویی و اون جایی که دستگیره در میره زیر میله و در رو میبنده رو باز کردم و در اصلا بسته نمیشد و فاصله سنگ تا در هم طوری بود که ادم دستش نمیرسید نگهش داره،خلاصه همه داخل باغ زیرانداز انداخته بودیم و من هم اون سر باغ الکی خودمو مشغول کرده بودم که دیدم نیلی میخواد بیاد سمت باغ منم سریع از در اینطرفی(ساختمون دوتا در داره)طوری که کسی نبینه رفتم داخل خونه و رفتم تو اتاق وایسادم دیدم نیلی داره رد میشه پیرهنش(نمیدونم دقیق چی بهشون میگن ولی تا سر زانوهاش بود و بلند)رو دراورد و روی پله گذاشت و رفت دستشویی چندباری هی درو باز و بسته کرد و بیخیال شد و نشست و منم وایسادم که صدای زیپ شلوارش بیاد و بعدش از پنجره نگاه کردم دیدم که همه مشغولن و کسی سمت خونه نمیاد،خواستم درو باز کنم که مثلا حواسم نیست که گفتم شاید یهو بترسه و جیغ بزنه ،یواش در زدم گفتم کسی دستشوییه؟قبل از اینکه جواب بده درو باز کردم،چی میدیدمممم اولین باری بود که همچین صحنه ای میدیدم حتی سوپر هم نگاه نکرده بودم و نمیدونستم کص چیه اولین بار بود که دیدم،روی سنگ نشسته بود و شلوارش تا روی زانوش بود و اون رونای تپلش و کص سفید و بی موش هم پیدا بود که یهو منو دید سریع با دست درو هل داد و گفت بیشششور،منم گفتم خب چمیدونم صدات درنیومد خلاصه سریع اومد بیرون و تا اومد بیرون بهم اخم کرد و منم سریع بغلش کردم و از پشت با دست راستم کونشو میمالیدم و هی میگفت نکن زشته و این حرفا و گفت جیغ میزنما منم با دست چپم سرشو فشار دادم و لبامو چسبوندم رو لباش،اولین باری بود که همچین حسی داشتم کاملا ناشیانه لباشو بوس میکردم و سرشو فشار میدادم و لباشو میخوردم که دیگه خودشم همراهی کرد که دست راستمو کردم زیر شلوار و شورتش و یکی از لپ های کونشو توی دستم گرفتم و با انگشتم سوراخشو میمالیدم که انگشتمو فشار دادم و یکم داخل رفت که منو هول داد و گفت وقتی میگم نکن ینی نکن و منم تو حال خودم نبودم و فهمیدم که ممکنه کسی بیاد دوباره بغلش کردم و معذرت خواهی گفتم بقیش برای بعد ناهار و اگه خودت راضی بودی انجام میدم و تا اون موقع فکراتو کنبعدش سریع خودشو مرتب کرد و لباشو یکم پاک کرد و اون پیرهنو پوشید رفت پایینخلاصه دیگه تا بعدش یهو که نگاش میکردم میفهمیدم که داره نگام میکنه ولی روشو اونطرفی میکرد ناهار هم خوردیم و خلاصه همه گفتن که استراحت کنیم و شاید شام هم بمونیم اخر شب حوصله رانندگی داشته باشیم خلاصه ظرفارو شستن و منو صدا زدن که برم کمک که ظرف های اینجا رو ببرم تو خونه من زدم با یه سبد ازشون و بردم بالا و دیدم که نیلی هم پشت سر من داره میاد وقتی رفتیم بالا رفتم یه ماچ از لپش کردم و گفتم موافقت میکنی که چنتا الفاظ رکیک بهم گفت و اخرشم با خنده گفت برو بچه جون وقتی سنت قانونی شد بیا و رفتمنم از دق گفتم به زور میگامت که خندید گفت اگه میتونی این گوی و این میدان،خلاصه فقط رو این تمرکز کردم که یه گوشه تنهایی گیرش بیارم و کارشو بسازم که از زور فکر خوابم برده بود وقتی بیدار شدم غروب بود و رفتم بالا دیدم نیلی نیستش و اینور اونور که نبودش دیگه رفتم داخل باغ دیدم یکی از گوشه های باغ نور گوشی میاد(نزدیکای یک هکتاره باغ و همش درخت میوه)رفتم دیدم نیلی یواش گفتم سلام اومد بره که رفتم از پشت گرفتمش و در دهنشو گرفتم و با دست دیگریم دست کردم تو شلوارش و تا خشتکش رفت و شروع کردم به مالیدن کص نازش و دیده کم کم شل شده بود و دستمو ورداشتم و شروع کردم به بوس کردن گردنش و گفتم که یه سن قانونی نشونت بدم که جاش بمونه اونم هی میگفت نکن کسی میبینه ولی گوشم بدهکار نبود و شلوارشو با هزار بدبختی پایین کشیدم وکیرمو(کیر که نمیشه گفت اون موقت یازده دوازده سانت بود) تف زدم و به سوراخش و فشار میدادم و نمیدونستم که باید انگشت کنم که گفت انگشت بکن توش اول خلاصه انگشتمو کردم دهنش و دراوردم کردم تو کونشو و چرخوندم وقتی دراوردمش بو میداد و کیرمو گذاشتم در سوراخش و هرچی فشار میدادم کیرم خم میشد و به زوری سرش رفت که اهش درومد(بعدا بهم گفت که تو حموم خودشو انگشت میکرده به همین خاطر کیرم رفته توش)منم یهو یه احساسی مث احساس قلقلک داشتم و دستامو حلقه کردم و خودمو چسبوندم بهش و کیرم تا ته رفت توش و اولین بار حس ارضا شدن رو چشیدم و ارضا شدم و سفت بغلش کردم،یکی از بهترین لحظه های عمرم بود صورتشو برگردوندم و لب گرفتم و گفتم اینم سن قانونی خندید و خودمونو مرتب کردیم و یکم کیرم کثیف شده بود و کون اون که با دستمال کاغدی که تو جیبش بود تمیز کردیم و رفتیم خونه.ممنون که تا اینجا خوندید این هم داستان من بود امیدوارم خوشتون اومده باشه منتظر نظراتتون هستم وداستان های بعدیم رو هم براتون مینویسمنوشته: مازیار
127