وقتی مامان شاغل باشه خونه همیشه مکان ه

سلام امیدوارم حالتون خوب باشهبرای من یه اتفاقی پیش اومده که اوایل خیلی اذیتم میکرد اما تصمیم گرفتم تو سال جدید باهاش کنار بیام و قبولش کنم ، برای همین خواستم تو شهوانی منتشرش کنم و این ترس رو از بین ببرممن مهدی هستم و تو یه خانواده پنج نفره زندگی میکنم ، دوتا خواهر کوچک تر از خودم دارم و ۱۷سالمه ، مامانم ۳۹سالشه و همسن پدرمه . مامانم قدش متوسطه وزنشم همینطور . موهاش مشکیه اما اکثرا طلایی یا بلوند یا زرد می‌کنه . خانواده ما یه خانواده از هر نظر عادی تو پایین شهره . ماجرا از اینجا شروع شد که مادرم تنهایی رفته بود بازار برای خرید که اتفاقی یکی از دوستای دوران دبیرستانش رو بعد از خیلی سال دید . دوستشم متاهل بود ، اوایل بابام با برگشتن مامانم پیش دوستش مخالف بود اما طی چند سال کم کم دیگه این ماجرا براش از اهمیت افتاد . مامان منم با دوستش و جمع دوستای اون قاطی شد و باهم خیلی جور شدن . دوست مامانم بعد از ازدواج با شوهرش یه دفتر حمل و نقل زده بودن و باهم کار میکردن . بعد چند وقت کارشون گسترده تر شد و نیاز به یه منشی تلفنی داشتند . دوست مامانم با کلی اصرار و سخت گیری های بابام مامانمو منشی دفترشون کرد . یه چند وقتی گذشت و اونا دنبال خونه میگشتن . مامانم کلی اصرار کرد که بیاید طبقه پایین مارو بخرید چون صاحبش به فروش گذاشته . با سمج بازی مامانم اونا اومدن از ساختمونمون بازدید کردن و شبم یه دورهمی خونه ما بود . بالاخره خونه رو خریدن و همسایه پایینی ما شدن . هر روز سه تایی با ماشین شوهر دوست مامانم میرفتن سرکار و برمیگشتن . فامیلی شوهر دوست مامانم افشینه و مامانم همون افشین صداش می‌کنه . مامانم خیلی باهاشون صمیمی شده بود جوری که یبار رفتم واحد پایین که کارت بانکی رو از مامانم بگیرم ، درو که زدم و افشین در رو باز کرد و دیدم مامانم با یه تاپ و شلوارک تو هال کنار دوستش نشسته و تراکت های تبلیغاتی دفترشون رو بسته بندی میکنن. مامانم خیلی باهاشون راحت شده بود و کم کم بابام دعوا راه مینداخت . یبار افشین اومده بود در خونمون و زنگمون رو زده بود و مامانم با همون تاپ شلوارکش جلوی بابام در رو باز کرد و جواب افشین رو داد . افشین یه برگه که دست مامانم جا مونده بود رو میخواست و مامانم همون‌جوری رفت تو اتاق و با همون تاپ شلوارک برگشت و برگه رو به افشین داد. بابام اونشب خیلی قاطی کرد و دعوا داشتیم و چند وقت همینطور بود . یه روز که رفتم مدرسه و دیدم چهارپنج نفر بیشتر نیومدن ، سریع پیچوندم و برگشتم . رفتم چندتا پارک و یه دوری زدم و چند ساعتی گذشت ، برگشتم سمت خونه و زنگ طبقه سومی رو زدم که خانومش در ساختمون رو برام باز کنه . در بازشد و یکم تو حیاط نشستم و کیفمم گذاشتم دم خونمون چون کسی خونمون نبود که در رو برام باز کنه . کنار پارک یه هات چاکلت خورده بودم و کم کم دست شوییم گرفت . تو پارکینگمون یه دستشویی داریم و رفتم اونجا تا کارمو انجام بدم . وقتی تو دستشویی بودم شنیدم که در پارکینگ بازشد و یه ماشین اومد داخل . ماشین رفت ته پارکینگ و پارک کرد . شنیدم صدای دوتا در همزمان باز شد . صدای افشین رو بعدش شنیدم که گفت سریع باش . مامانم گفت واقعا میخوای همینجا بکنی؟ افشین گفت آره می‌خوام ایندفعه تو پارکینگ خونم ترتیبتو بدم . روی تخت خودم روی تخت شوهرت و روی مبل شوهرت و تو راهرو قبلا ترتیبتو دادم . می‌خوام ایندفعه تو پارکینگ بکنمت . مامانم گفت کسی نیاد . افشین گفت فقط زن براتی هست که اونم طبقه سومه . نترس هیچکس نیست . مامانم گفت باشه پس . صدای افشین رو شنیدم که رفت سمت مامانم . دیگه صدایی ازشون نشنیدم بجز ملچ مولوچ لب بازیشون . من تو دستشویی گیر کرده بودم و نمیدونستم چیکار کنم . اولش حس بدی داشتم اما بعد خودمم خوشم اومد راست کردم . صدای آروم صحبت کردنشون رو بزور می‌شنیدم . افشین می‌گفت تو مال منی نه مال شوهرت فهمیدی ، یه اسپنک هم به مامانم میزد مامانم آروم می‌گفت اره افشینم من مال توام ، افشین گفت بکنت کیه ؟ مامانم گفت تو بکنمی ، اصلا تو شوهرمی افشین گفت آره ، مال منی تو . صدای تف کردن افشین رو شنیدم و فهمیدم که میخواد مامانمو بکنه . مامانمم می‌گفت دستتو بذار رو سینه هام و وزنتو بنداز روم بکن . افشین گفت مثل همیشه میکنمت . افشین اولش آروم میکرد و صدا نداشت و فقط نفس نفس زدنای مامانمو می‌شنیدم . بعد از چند دقیقه افشین تند تر کرد تلمبه هاشو و صدای خوردن شکمش به کون مامانم تو پارکینگ میومد . مامانم میگفت به سینه هام چنگ بزن توله سگ . افشین می‌گفت جون دوباره وحشی شدی . مثل سگ میکنمت باز و مامانم میگفت آره آره .افشین می‌گفت تو از سارا خیلی بهتری محبوبه ای‌کاش میشد هر روز بگائمت . مامانم گفت هر روز بکن ، کون لق سارا ، افشین گفت حیف که شوهر داری وگرنه بدنتو کبود میکردم و مامانم جواب داد آخ دلم میخواد پارم کنی ، اصلا پارم کن شوهر من تویی ، به اون ربطی نداره ، انقد کبودم کن که سارا بفهمه شوهر من شدی . نگا کردم دیدم در دستشویی پارکینگ خود به خود یکم باز شده و اگه یکم دیگه بازش کنم میتونم از اونجا بزنم بیرون . چون کیفمو در خونه گذاشته بودم و هر لحظه امکان داشت اونا کارشون تموم بشه و به خونه برگردن و بفهمن من تو ساختمونم . خیلی آروم در رو باز کردم که صدای قیژ لولا در نیاد و از کنار بیرون اومدم . مامانم گفت آخ بکن ، شوهرم بکن منو ، پار کن منو شوهرم . افشین میگفت الان جرت میدم لامصب . یکم وایسادم و به نفس نفس زدن و ناله های مامانم گوش دادم . مامانم خیلی کم ناله میکرد و بیشتر نفس نفس میزد . از پارکینگ اومدم بالا که کیفمو بردارم که یهو دیدم خانم آقای براتی که مسنه وایساده بالای پارکینگ . من عرق کرده بودم و ترسیدم که چیزی فهمیده باشه . نمیتونستم سلام کنم چون صدامو مامانمینا می‌شنیدن . خانوم براتی خودش بدون صدا و با دست بهم اشاره کرد که بیام بالا . وقتی رفتم پیشش دستشو به علامت سکوت گذاشت رو بینیش و آروم بهم گفت فهمیدی دارن چیکار میکنن . من سرمو پایین انداختم و عرق کردنم بیشتر شد و انگار تو دلم خالی شده . دوباره آروم گفت فهمیدی داره با مامانت چیکار می‌کنه . منم آروم بهش گفتم آره گفت دیدی کجای مامانت گذاشته ؟ گفتم نه من چیزی ندیدم . آروم گفت من چند وقتی بود که می‌دیدم دوتایی برمیگشتن و باهم تو خونه شما میرفتن ، صداشونو از پشت درتون می‌شنیدم . مامانت خیلی وقته بهش میده . من چیزی نگفتم و رفتم کیفمو برداشتم و خواستم از در برم بیرون که خانوم براتی گفت کجا میری ، مگه نمی‌بینی چه خبره بهش گفتم خانوم براتی تورو خدا به کسی چیزی نگو و منم دیگه نمیتونم بمونم گفت باشه تو میخوای برو ولی درو آروم ببند که صداتو نشنون . بهش گفتم شما نمیری ؟ گفت نه من نمیرم . از روز اولی که دیدم مامانت با اینا می‌ره سرکار فهمیدم که مامانت جنده میشه و به براتی گفتم که زن آقای(…)تا چند وقت دیگه جنده میشه اما براتی قبول نمی‌کرد . الان که صدای مامانتو زیر اقا افشین می‌شنوم به خودم مطمئنم میشم . به خانوم براتی چیزی نگفتم و آروم در رو باز کردم تا بیرون برم . به طرف راست کوچه رفتم و گفتم آنقدر میرم تا خسته بشم . اونروز خیلی سخت گذشت و صحنه های هر روز تو ذهنم تکرار میشهنوشته: مهدی

255