سلام خدمت همه بچه های شهوانیامید وارم همه خوب باشند خزر(مستعار) هستم و این دومین داستان را به ادامه داستان قبلی براتون مینویسم امیدوارم که خوشتان بیاد.بعد از دو مرتبه تجاوز توسط استادم خیلی از دادن ترسیده بودم ولی همیشه در وجودم یک چیزی بود که مرا انگیزه میداد که حتما دوباره آنرا تجربه کنم، درآن زمان فیلم پورن و اینجور چیز ها خیلی کم پیدا میشد ان هم در بازار سیاه و من در آن سن و سالی که داشتم دسترسی اش برایم مقدور نبود فقط خودم بودم و وجودم، در دبیرستان توسط اکثر همکلاسی هام دستمالی میشدم در حدود 13 ال 14 سالم بود ولی به هیچ کسی پا نمیدادم، با دستمالی شدن قانع بودم و همیشه آن درد وحشتناک توی ذهنم بود. اما این را نیز میدانستم که قرار نیست این کونم سالم بماند بالاخره یکی پیدا خواهد شد که جر اش خواهد داد.سال 1387 بود که وظیفه پدرم تبدیل شد در مرکز افغانستان یعنی کابل، ما هم با فامیل رفتیم آنجا و در یک واحد که چهار اتاق داشت سکونت اختیار نمودیم، من آن زمان بچه خر خونی بودم و همیشه نمرات ام عالی بودند و خیلی هم مطالعات آفاقی به شمول داستان و رمان انجام میدادم، در محله که ما زندگی میکردیم یک کتابخانه عامه دولتی بود و من بعضی اوقات برای مطالعه میرفتم. تازه نزدیک به 15 یا 16 سالم شده بود، مسئول آنجا کسی بود به نام تیمور شاه، یک مرد با موهای دراز و سبیلو درشت هیکل و دستان خیلی بزرگی داشت، در اوایل که میرفتم تیمور شاه خیلی با من مهربان بود و هر نوع کتابی که میخواستم برایم پیدا میکرد، کتابخانه آنقدر مراجعین نداشت خصوصا وقت ظهر اغلب اوقات کسی جز تیمور شاه آنجا نبود و کتابخانه علاوه بر سالن اصلی دو اتاق جدا برای نگهداری خرت و پرت هایش داشت که کاملا گوشه و دور از نظر بود.یک مدت زمان که گذشت تیمور شاه با من خیلی مهربان شده بود و مرا با دستان بزرگش وقتی که داشتم مطالعه میکردم ماساژ میداد که خیلی برام کیف میکرد، وقتی دید چراغم سبزه عملا دستمالی هایش را شروع کرد، دست برد زیر پیراهنم و سینه هایم را در دستانش گرفت و فشار داد که نا خود آگاه یک آه شهوانی ازم بیرون شد، وقتی فهمید من پایه ام و کونم کیر میخواد گفت بریم توی اتاق دیگر، دروازه صالن اصلی را بست و من با دلهره و هیجان همراهش رفتم توی اتاق دیگر، انجا یک میز بزرگ و چند صندلی گذاشته شده بود، مرا خواباند سر میز و شروع کرد به در آوردن لباس هایم همزمان که لباس هایم را بیرون میکرد بدنم را بادستان بزرگ اش مالش میداد که به طرز عجیب برایم شهوتناک و کیف ناک بود بعد چند دقیقه وقتی به خود امدم دیدم لخت جلویش سر میز خوابیده ام، او هم شورع کرد به خوردن سینه هایم خیلی شهوتی شده بود و نوک سینه هایم را محکم میک میزد، آنقدر مرا خورد که اکثر جا های بدنم سیاه و کبود شده بود البته به جز گردنم، دیگر طاقت اش تمام شد و کیرش را بیرون کشید و آورد جلوی دهنم، به من گفت که بخورش، من تا حال کیری را وارد دهنم نکرده بود اما از بس شهوتی شده بودم تقریبا نصف کیرش را قورت دادم، چون چند مرتبه در دبیرستان با همکلاسی ها فیلم پورن در همین اواخر اش دیده بودم تقریبا میدانستم که باید چی کار کنم. کیرش آنقدر دراز نبود تقریبا 16 سانت میومد ولی نسبتا کلفت بود، برای من که فقط دو مرتبه کیر تو کونم ان هم در کودکی رفته بود، کیر خیلی بزرگی بود، اما با شوق و ولع خاصی کیرش را پنج دقیقه ی ساک زدم به این امید که با ساک زدن خلاص شود و دست از سرم بردارد چون میدانستم که تا اینجای راه که آمده ام باید بدم و خلاص شم، خلاصه نشست سر صندلی و مرا که کاملا لخت توی بغلش بودم گرفت و سوراخ کونم را با تف اش لیز ساخت و سر کیرش را هماهنگ کرد با سوراخم و به من گفت که آهسته آهسته خودم بشینم، من داشتم یواش یواش کیرش را وارد بدنم میکردم که طاقت اش تمام شد و بازوان قدرتمند اش را دور کمرم حلقه کردو با یک فشار محکم تمام کیرش را تا خایه کوبید تو کونم، یک درد وحشتناکی را تجربه کردم که درد کیر استادم یادم رفت، تا خواستم چیغ بزنم که لبانم را محکم با لبانش گرفت و ارضا شد، نبض کیرش را وقتی ارضا میشد توی کونم احساس میکردم وقتی کامل ارضا شد به آهستگی بیرون کشیدو من مانده بودم با مقعدی که سوخت داشت، درست راه رفته نمیتوانستم، با مهربانی مرا برد و لباس هایم را پوشاند و یک مقدار پول هم بهم داد و خیلی نوازشم کرد و برایم گفت که عاشق دادن خواهد شدی، و اگر نیاز پیدا کردی بار دیگر هم بیا نزدم.راست میگفت وقتی خانه رفتم شب بد جور سوراخ کونم میخارید هر لحظه کیر تیمور شاه را تصور میکردم که چطور داخلم رفته بود و دلم میخواست که باز هم بهش بدم. فردای آن روز اول وقت دوباره مثل دیوانه ها باز رفتم سراغ اش از بخت خوش من کسی نبود تا مرا دید بغل باز کرد و من خود را انداختم توی بغلش، مرا میبوسید و نوازش میداد، بهش گفتم دیگه طاقت ندارم کیرت را دربیار که بخورم، او هم مرا گرفت باز در همان اتاق برد زانو زدم جلویش کیرش نیمه خواب بود، بدون معطلی گذاشتم توی دهنم و شروع کردم به خوردنش که آه و فغان اش به آسمان رسیده بود، که یکبار با حالت وحشیانه مو هایم را گرفت و گفت دهانت را کامل باز کن وقتی باز کردم شروع کرد به گایدن دهنم عملا کلاهک کیرش را توی حلقم احساس میکردم چند بار نزدیک بود که بالا بیاورم که بالاخره گفت برگرد و مرا به حالت سگی سر میز چهار دست و پا نشاند تا حد امکان کمرم را قوس داد تا کونم خوب بالا بیاد، و تف غلیظی کرد و کلاهک کیر اش را تنظیم کرد در سوراخ کونم و با یک فشار بیشتر از نصف اش را فرو کرد از درد اش خواستم جلو فرار کنم که کمرم را گرفت و نگذاشت تکانی بخورم شروع کرد به تلمبه زدن، درد و لذت اش با هم قاطی شده بودند، چند دقیقه بعد اش کونم کاملا با کیر اش عادت کرد و درد اش از بین رفت و فقط لذت مانده بود و بس، تازه در اوج لذت دادن بودم که لامصب ارضا شد و من هم عصبی بودم که چرا زود ارضا شده برایم گفت تشویش نکنم تا چند دقیقه دیگه راه میافتد، لباس هایمان را پوشیدیم بیست دقیقه ی با هم نشسته صحبت کردیم که گوشی اش را در اورد و یک فیلم پورن انال را پلی کرد یکجا میدیدیم که دوباره حشرش زد بالا و گفت بریم اتاق بغلی اینبار دستانم را لبه میز گرفتم و کونم را اندکی قمبل کردم طرفش و او هم ایستاده پا کیرش را یکجا فرو کرد تا خایه، در اول یک کمی درد داشت ولی قابل تحمل بود و من درد اش را دوست داشتم ایستاده پا نزدیک به نیم ساعت سوراخ کونم را جر داد و من هم داشتم فقط لذت میبردم و کیرش را که توی کونم رفت و آمد داشت احساس میکردم و اصلا دلم نبود که به این زودی ها تمام شود، نزدیک به نیم ساعت مرا ایستاده پا گایید و داخلم انزال شد.بعد آنروز تیمور شاه عملا شده بود بکن من و من هر روز میرفتم بهش میدادم و او هم نامردی نمیکرد هر روز با یک پوزیشن مختلف مرا میگایید معتاد کیر اش شده بودم اگر یک روز مرا نمیگایید سوراخ کونم به خارش میافتاد، از رابطه من و تیمورشاه سه ماهی میگذشت که یک روز رفتم کتابخانه بسته بود، فردایش هم بسته تا اینکه بعد پنج روز باز شده بود با شوق رفتم سراغ اش اما دیدم کسی دیگری انجا نشسته با نا امیدی وقتی سراغ تیمور شاه را گرفتم گفت که در یک حمله انتحاری واقع در دهمزنگ کابل جانش را از دست داده، خیلی جگر خون شدم و با حالت افسرده برگشتم خانه و دگر سراغ آن کتابخانه که در آن خاطرات خوش با تیمور شاه داشتم نرفتم، من معتاد کیر اش شده بودم اما دگر تیمور شاه نبود مرا بکند و یک بکن خوبتر از او هم نمیتوانستم پیدا کنم چون نمیشود همینطور الکی بری و کونت را تقدیم هر بی سر و پا کنی، وقتی خیلی بهم فشار میامد با خیار کوشش میکردم خارش درونم را بشانم و به سختی باهاش کنار آمدم تا اینکه در 18 سالگی که دوباره آمدیم سمت شمال و من تا آن زمان هیچ بکن دگر نداشتم.خاطرات دیگری هم دارم، امیداوارم از این خاطره من خوشتون اومده باشهممنون دوستون دارمنوشته: خزر
373