سلام خدمت بچه های شهوانیامیدوارم که خوب باشید، باز هم خودمم مخلص تون خزر (مستعار). به ادامه داستان های قبلی میخواهم اینبار خاطره سکس خودم را با سومین بکن زندگی ام که یک کارگر ساختمانی بود با شما در میان بگذارم.بعد از دست دادن تیمور شاه من بکن دگر نداشتم گرچند که خیلی ها اطراف ام بودند و میخواستند مرا بکنند اما نمیشد به هیچ کدام آنها اعتماد کرد چون پای آبروی خانواده در میان بود خصوصا وقتی پدرت از جمله سرشناس های شهر باشد.تازه هفده سالم شده بود سال 1389 که ما دوباره برگشتیم به ولایت خودمان سمت شمال، قبل اینکه ما برویم کابل ویلا خودمان را سپرده بودیم به شوهر خاله و فامیل او که هم آنجا زنده گی کنند و هم از ویلا مراقبت کنند. وقتی برگشتیم دیدیم که برخلاف انتظار اصلا هیچ گونه مراقبتی از ویلا انجام نداده بودند و ویلای مان به شکل اسف باری هر گوشه اش تخریب شده بود.بعد از جابجا کردن وسایل که کل روز مان را دربر گرفت و خیلی هم خسته شده بودیم پدرم یک کارگر ساختمانی که اتفاقا از اقوام ما بود و مورد اعتماد فامیل استخدام نمود که به مرمت ویلا بپردازد. چند روز اول سراج که اسم کارگر ساختمانی بود با چند تن از کارگر های دگر شروع به کار نمودند و در چند روز اول اکثر جاهای عمده را مرمت نمودند.بعضی از خرده کاری و تزئینات دگر مانده بود که نیاز به چند نفر نداشت پدرم متباقی کارگر ها را رخصت نمود و من ماندم و سراج تا در کار ها همراهش کمک نمایم، از سراج برایتان بگم که هیکل ورزیده و عضلانی داشت و دو سه سالی ازم بزرگتر بود. چهره نسبتا تیره و جذابی داشت در کل پسر آرام و سر به زیری بود.دقیق یادم است آن روز بد جور کونم میخارید و شدیدا نیاز داشتم تا یکی کونم بذارد، به همین منظور بنای شوخی را با سراج گذاشتم از هر دری سخن میگفتیم و میخندیدیم و به کار مشغول بودیم تا اینکه من دست بازی و کون کونکی را همرایش شروع کرم او را انگولک میکردم و او هم با خنده مرا انگولک میکرد و درست فهمیده بود که کونم میخارد اما افسوس که انروز موقعیتش پیش نیامد و اتفاقی صورت نگرفت.سراج علاوه بر کار های ساختمانی مسئولیت نگهداری یک ساختمان را هم به عهده داشت و از طرف شب به نگهبانی میپرداخت و من آدرس آن ساختمان را میدانستم. وقتی که کار تمام میشد نزدیک های شام میرفت به ساختمان، ساختمان که او نگهبانی میداد دو کوچه بالاتر از خانه ما بود. روز های آخر کار سراج بود در منزل مان که به یک بهانه ی رفتم همراهش، یک روز قبل خودم را آماده کرده بودم که هر طور شده بهش بدم، چون از یک طرف پسر مورد اطمینانی بود و دهن قرص داشت و تا امروز هیچ حرفی به کسی نزده و دوما اگر احیانا به کسی هم میگفت نظر به موقعیت اجتماعی فامیل مان کسی حرف او را باور نمیکرد.خلاصه رفتیم به ساختمان او، به محض اینکه وارد اتاق اش شدم مرا از پشت بغل کرد و شروع کرد به نوازش دادن ام من که خیلی حشری بودم فوری لخت شدم و او هم با دیدن بدن سفید و دخترونه من کاملا حشری شده بود و به تمام بدنم دست میکشید و سینه هایم را میخورد. وقتی لخت شد متوجه کیرش شدم و از آمدن ام پشیمان شدم چون چیزی را میدیدم که نصف آلت خودم بود و ارزش اش را نداشت که همرایش سکس کنم، آلت من نزدیک به هفده سانت میشود.تا این جای راه را آمده بودم باید یک حالی بهش میدادم اما او خیلی حشری شده بودو سوراخ کونم را یک تفی انداخت و آلت اش را هماهنگ کرد و به یک فشار همه اش را تا خایه کوبوند توی کونم، چون من قبلا کیر کلفت تیمور شاه را تجربه کرده بودم و مدام در خلوت خودم با خیار یک حال حسابی به کونم میدادم، پس کیر او به من هیچ مشکلی نداشت فقط با اندک درد مختصر که به زودی آن هم تمام شد شروع کردم به دادن.دو دقیقه ی یک رقم توی کونم تلمبه زد و ارضا شد. خواستم لباس هایم را بپوشم و بروم که شروع کرد به عذر کردن باید چند دقیقه ی دیگر هم بمانم و یک روند دگر هم باهاش سکس کنم، از هیچی بهتر بود و من هم با کمی ناز قبول کردم، بار دوم مرا به استایل سگی یک پنج دقیقه ی کرد، نه درد داشتم و نه سوخت و حال هم نمیکردم چون کیرش خیلی کوچیک بود. وقتی برای بار دوم ارضا شد از نزدش برخاستم و بهش گفتم که باید مرا فراموش کند چون قرار نیست دوباره بین ما چیزی اتفاق بیافتد، با تعجب سویم نگاه میکرد وقتی دلیل اش را پرسید واضح بهش گفتم که کیریت زیادی کوچک است و من همرایش اصلا حال نمیکنم و من عاشق کیر بزرگ هستم.بیچاره اول شوخی فکر میکرد وقتی دید جدی هستم اون هم نامردی نکرد و معرفت داشت و دگر مزاحم ام نشد، گرچند در شهر مان بار ها دیدمش و اون هم خیلی صمیمی با من برخورد میکند اما انگار که اصلا هیچ اتفاقی بین ما نیافتاده. و من هم تا امروز هیچ وقت تصمیم نگرفتم تا دوباره بهش بدم.این بود سومین خاطره از سومین کیری که وارد بدن ام شد.نوشته: خزرنوشته: خزر
138