از شروع دوستیمون ۱۰سالی گذشته بود.از روزای اولی که چهار تا دختر خام و شیطون بودیم که دبیرستانو تموم کردن و وارد دانشگاه شدن.من و سارا و عسل و روژین. بعد دانشگاه هر کدوممون رفتیم یه سمتی و هر از گاهی تو کافه قرار میذاشتیم و همو میدیدیم.اما حالا طلاق روژین دلیلی شده بود که تصمیم بگیریم بعد ۱۰سال دوستی بخوایم اولین سفر چهار نفرمونو باهم بریم.به اسم خوب کردن حال روژین بود ولی هممون میدونستیم که خودمونم به یه ریکاوری اساسی نیاز داریم!کنار صندوق ماشین سارا ایستاده بودم و به وسیله های عسل که روی هم انباشته میشد نگاه میکردم_اوووففف چقدر وسیله داری!حالا خوبه سه چار روز بیشتر نمیمونیما_لازم میشه سارا خانوم!حالا اونجا هی بگو فلان چیزو بده به من نیاوردم!اگه دادم!_بدو مهندس!هنوز روژینم بر نداشتیم!شب شد!به سمت مادر عسل رفتم تا کیفی رو که به سختی داشت حمل میکرد ازش بگیرم_ای وای شما چرا؟انقدر این عسلو لوس نکنید.خرس گنده شده دیگه_نگو میترا جون!بچم به این ماهی!این آخریشه برید به سلامت!سارا با حالتی کلافه گفت_خدا خیرتون بده من گفتم تا شب باید وسایل حاج خانومو بار بزنیم!خداحافظی کردیم و به سمت روژین راه افتادیمجاده بوی بهشت میداد.نم نم بارون بهاری به شیشه ی ماشین میخورد و بوی خاک مرطوب شمال ریه هامونو پر کرده بود.روژین سعی میکرد بخنده ولی معلوم بود هنوز خاطره ی دیدن شوهرش با دختر عمش توی تخت خواب دونفرشون جلوی چشمشه_بچه ها بیاین همین اول سفری به هیچی غیر از خوش گذروندن فکر نکنیم.نه من به حسام فکر میکنم نه روژین به اون شوهر قراضش نه سارا به عرشیا نه عسل به سینا_بیا بره تو کونم!همه با تعجب به عسل نگاه کردیم.روژین پرسید:_مگه بهم زدین؟عسل با بغضی که سعی میکرد پنهانش کنه گفت:_از ایران رفت!_کارمون درومد!حالا شدن دوتا افسرده ی شوهر مرده!با حرف سارا همه خندیدیم و سعی کردیم بقیه ی راهو تا مقصد فقط به خنده سپری کنیم.نزدیکای شب بود که رسیدیم و مستقیم رفتیم ویلایی که از قبل هماهنگ کرده بودیم.مستقر که شدیم رفتیم توی شهر یه گشت زدیم و شام خوردیم و برگشتیم ویلا _بچه ها بیاین بریم دریابا تعجب به عسل نگاه کردم و گفتم:احمق رد دادیا ساعت دو نصفه شبه!سارا گفت:فکر بدیم نیستا!صبح باید چادرچاقشول کنیم!الان مایو میپوشیم راحت!کسیم نیس دیگه!روژین گفت:احیانا شما خسته نیستین سارا خانوم؟چندساعت رانندگی کردیا!_پیرزن بازی در نیار دیگه.همش مگه چندشب اینجاییم؟من و روژین به هم نگاه کردیم و گفتیم باشه بریم!لبخند رضایت روی لب سارا و عسل نشست.چنددقیقه بعد در حالیکه به اطراف نگاه میکردیم و مایوی شنا پوشیده بودیم از در ویلا خارج شدیم به سمت دریا که حدود ۱۰۰متر اونطرف تر بود دویدیم و پریدیم توی آب.بعد نیم ساعت عسل و سارا گفتن که میرن کنار دریا روی ماسه ها دراز بکشن و رفتن…ده دقیقه ای گذشته بود که روژین گفت بریم پیش بچه ها!تو تاریکی شب و بین صدای امواج به سمتی که اونا رفته بودن رفتیم.بعد چند دقیقه صدای ناله های ریزی شنیدیم_صدای ساراس؟تو تاریکی میتونستم ببینم که چشمای روژین از تعجب کاملا گرد شدهبی اختیار لبمو گاز گرفتم_این دوتا توله سگ دارن چه غلطی میکنن؟_بیا آروم بریم سمتشونچند قدمیشون ایستادیم.تو تاریکی فقط میتونستیم توهم پیچیده شدنشونو ببینیم و صدای نفس ها و ناله های ریزشونو بشنویم.چیزی رو که میدیدم باور نمیکردم.هیچ ایده ای راجع به لز نداشتم ولی میتونستم خیسی کسمو کاملا حس کنم.آخ کاش حسام بود کیرشو تا ته فرو میکرد تو کسم.برگشتم سمت روژین دیدم یه دستش روی سینشه و یه دستش روی کسش و داره خودشو میماله.بی اراده گفتم:روژین؟!از صدام عسل و سارا که لخت روی هم افتاده بودن به سمتم برگشتن ولی به نظر نمیمومد جا خورده باشنعسل بلند شد.تو نور ماه میتونستم انحنای بدنشو ببینم.برآمدگی کون و سینش.موهای مشکی و نیمه خیسش که تا کمرش میومد.عسل به سمت روژین اومد.دستشو گرفت:_قربونت برم من دلت سکس میخواد؟این مردای کیری رو ول کن خودم یه جوری میارمت که اون دیوث عمرا نمیتونست.به روژین نگاه کردم انگار هیپنوتیزم شده بود.دنبال عسل رفت .عسل دوتیکه ی مشکی ای که تن روژین بود رو به آرومی درآورد و روبه روی روژین ایستاد و سرشو گذاشت رو لب روژین و دستشو رسوند پشت سرش و کلیپسشو باز کرد موهای طلایی روژین روی شونه هاش ریخت و همزمان عسل خودشو به سینه های گرد روژین رسوند.با چنان ولعی سینه های سفت روژینو میخورد که دستم نا خوداگاه رفت سمت کسم.چشمم به سارا افتاد.از همینجا هم میشد چشمای تشنه و خمارش رو دید.با هم چشم تو چشم شدیم.مردد بودم.چندلحظه بعد.مایو یکسرمو از بالا در آوردم و رفتم سمتش.همونطور که دراز کشیده بود دستاشو سمتم دراز کرد.نمیدونستم توی سکس باید چیکار کنم وقتی قرار نیست هیچ کیری بره توم.فقط میدونستم منم دوست دارم مثل عسل سینه های سارا رو بخورم.سرمو روی سینش گذاشتم و با دست دیگم اونیکی سینشو گرفتم و فشار دادم.سینش سفت شده بود.هیچوقت فکر نمیکردم همچین حس فوق العاده ای داشته باشه دستمو به کسش رسوندم.خیس خیس بود.یه آه کوچیک کشید و با فشتر دستش رو شونه هام بهم فهموند که برم سراغ کسش!واقعا دلم نمیخواست دهنمو به کس پر آبش بزنم ولی شهوت بهم غلبه کرده بود.با نیم تنه ی قرمز عسل که کنار سارا افتاده بود کسشو پاک کردمو زبونمو گذاشتم روی کلیتوریسش.سارا به بدنش موجی داد و من شدت خوردنمو شدیدتر کردم.و دوتا انگشتمو کردم تو کسش و بالا پایین کردم.دو سه دقیقه که گذشت سارا دستشو رو سرم فشار داد و فهمیدم که ارضا شد.باور نمیکردم که یه روزی یه زنو بتونم ارضا کنم.خودمو کشوندم روی سارا و دوباره سینه های نرمشو شروع کردم به لیسیدن که حس کردم یه زبون کشیده شد روی سوراخ کونم.برگشتم.عسل بود_لعنتی میدونی من چند وقته تو نخ کس و کونتم؟عکسشو تو چتت با حسام دیدم.برگرد میخوام جر بدم این کس و کون صورتیتو.انگار منتظر همین حرف بودم.روی ماسه ها کنار روژین که حالا سارا داشت ازش لب میگرفت دراز کشیدم.عسل اومد بین پاهام و از سوراخ کونم لیس زد اومد تا سوراخ واژنم و زبونشو کرد تو.وحشیانه لیسم میزد و همزمان با شصتش کلیتوریسمو میمالید و هر چند لحظه قربون صدقه ی کسم میرفت.چشمامو بسته بودم و با تک تک سلولام داشتم لذت میبردم که یکدفعه سرسینم احساس سوزش کردم.چشمامو باز کردم دیدم سارا به حالت داگی اومده رو من از بغل و داره مثل وحشیا سینه هامو گاز میگیره و لیس میزنه و روژین از پشت داره کس و کون سارا رو میخوره.با دیدن این صحنه و حس لیسیدن عسل ارضا شدم سارا رو کشوندم رو خودم و لب گرفتم ازش.چند لحظه بعد چهارتاییمون بیحال و لخت تو نور ضعیف ماه کنار هم دراز کشیده بودیم.دست روژین روی کسم بود و دست سارا روی سینم.عسل درحالیکه از پشت سارا رو بغل کرده بود و موهاشو ناز میکرد گفت_راستش من و سارا از خیلی وقت پیش نقشه داشتیم اینکارو کنیم.مرسی که پا دادین بچه ها!من برگشتم سمت سارا و سر سینشو فشار دادم و با خنده گفتم:_پس سر کار بودیم دیگه؟سارا گفت:آخه نه که اصلنم خوشت نیومد تو!کاش فیلم میگرفتم ازت میدیدی چه جنده ای شده بودی!بوی آب کست همه جارو گرفته بود!روژین خندید و گفت:بچه ها بریم ویلا؟میترا بلند شد و گفت:آره بریم.دوست دارم تو روشناییم کس و کون سه تاتونو لیس بزنم!نوشته: سایه
83