به چشمای اشک آلودش نگاه کردم و دلم خیلی شکست!خیلی…از روش بلند شدم و با خجالت رفتم سمت دستشوییدلم میخواست یه اتفاقی اینجا برام بیفته تا دیگه با نگار چشم تو چشم نشم…بی دلیل همه خاطرات اومد توی ذهنمسه سال پیشسال نود و هفت،موقعی که یه پسر ریقو عینکی نسبتا زشت بودمروم نمیشد به یه دختر نگاه کنم،لباس پوشیدن بلد نبودمتوی دانشگاه احساس میکردم همه دارن نگاهم میکنن…احساس میکردم همشون دارن تو دلشون میگن باز اون پسر کصخله اومد…ولی من تغییر کردم،بخاطر نگاریه دختر با موهای چتری که از زیر مقعنه انداخته بود بیرونقد کوتاه و چهره با نمک،انقدر با نمک که دلت میخواست لپاشو بگیری بکشی…هیچ وقت یادم نمیره اولین باری که باهاش هم گروهی شدممن داشتم از خجالت آب میشدم،اون هی مهربون تر میشد…یادم نمیره اولین باری که رفتم جلوی آینهیه تیشرت مشکی پوشیدم با شلوار لی مشکی جذبتیپم خیلی بهتر شده بود…از پایین تا بالای خودمو نگاه کردموقتی رسیدم به صورتم و چشمم به عینکم افتادعینک مستطیلی داغون،از چشمم درش آوردموقتی دیدم همه جارو دارم تار میبینم خیلی دلم شکستبغضم گرفت…توی دلم گفتم دارم برای رسیدن به نگار دارم همه کار میکنمخدا کنه تلاشم بی نتیجه نشه…ترم تموم شد و خواستم یکم تغییر کنم.رفتم چند دست لباس قشنگ تر خریدمگذاشتم ریشام در بیادرفتم یه عینک دیگه گرفتم،یه عینک که شیشهش تقریبا گرد بودخیلی خوشتیپ تر شده بودم،موهای بلندته ریش یه دستعینک جدیدوای خدایا چرا اینجوری شدم،مثل یه دختر دارم به زندگی نگاه میکنم…این دو هفته بین ترم تموم شد و خیلی استرس داشتمفردا باید با این تیپ و قیافه میرفتم دانشگاهیعنی ممکنه نگار بهم چی بگه؟ممکنه بهم بگه احمدی چقدر خوشتیپ شدی؟توی همین فکر و خیال یاد نگار افتادم که بیرون تنهاستالان به من خیلی نیاز دارهمن با تنها گذاشتننش الان بدترین ظلم رو بهش کرده بودماز دستشویی اومدم بیرون و رفتم روی تخت کنارش نشستم-یه ساعته تو دستشویی داری چی کار میکنی؟+به تو فکر میکردم-من الان نیم ساعته بیرون روی تخت خونه تو نشستم،بهتر نبود اینجا پیشم باشی تا اینکه توی دستشویی بهم فکر کنی؟+داشتم به سه سال قبلم فکر میکردم،موقعی که تنها انگیزه دانشگاه اومدنم تو بودی،موقعی که خودت خوب میدونستی من هیچ چیزی به عنوان یه پسر جذاب ندارم اما تو بهم اعتماد به نفس دادی-میشه کمکم کنی برم حموم؟+اینجا؟-نمیشه تو خونه تو برم حموم؟+شدنش که میشه،اینجا لباس نداری آخه-اون سری گذاشتم+پاشو کمکت کنموقتی که نگار رفت تو حمومروی تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم،دوباره رفتم توی فکر و خیالدم در کلاس نگار وایساده بودمبخاطر چند ماهی که باشگاه رفته بودم بدنم نسبتا رو فرم اومده بود…از در کلاس که اومد بیرون وانمود کردم حواسم بهش نیستاونم متوجه من میشدالبته اگرم میشد واکنشی نشون نمیدادچون داستانی نداشتیم.تو حیاط چشمم دنبالش بوددیدمشعقلم با قلبم دعواش شده بودمونده بودم برم یا نرم،چی کار باید میکردمقدمامو بردم سمتشبا صدای آروم+نگار-جانم+سلام خوبی؟-مرسی تو خوبی آرمان؟+مرسی،میخوام یه چیزی بهت بگم-بگو+یعنی میخوام بگم که ام یعنی میخواستم بگم که ام ام خب راستشو بخوای ام ام ام یعنی-باشه+چی باشه؟-سر خیابون دانشگاه یه کافه هست من همیشه اونجا میرم،کجا منتظرت وایسم؟بیشتر عاشقش شدم،خیلی بهتر شد که تونست بفهمه چی تو مغزمه+ماشین من دیویست و هفت آبیه،اون طرف خیابون دانشگاه پارکه-ساعت یک میبینمت+باشه فعلا-مراقب خودت باش آرمانیعنی به فکرمه؟یعنی نگرانمه؟چرا گفت مراقب خودت باش!توی ماشین منتظرش نشسته بودم تا بیاد،وقتی صدای برخورد یه چیزی با شیشه صندلی شاگرد رو شنیدم سریع سرمو برگردوندم و با قشنگ ترین صحنه ای که میتونستم ببینم روبرو شدمچقدر یه قیافه میتونست با نمک باشه…چقدر موهای چتریش که از زیر مقنعه افتاده بود بیرون قشنگ بودبا دست بهش اشاره کردم که سوار شهوقتی باهام سلام علیک کرد روم نشد برگردم حتی نگاهش کنم….خیلی ترسیده بودم…همینجوری که چشمامو بسته بودم اشک از چشم راستم سرازیر شدصدای باز شدن در حموم اومد.ادامه دارد…نوشته: آرمان
2