نگاهمو به چشم های قهوه ایش گره زده بودم و وجودم رو کاملا در اختیار عشق زندگیم گذاشته بودم .دست های من کنار سرم ، توی مشت های مردونش ؛ و لب های اون بین لب های من گم شده بودن .با کشیدن کیرش روی کصم و فرو نکردنش داشت دیونه ام میکرد که پاهامو دور کمرش حلقه زدم و گفتم : سیاوش عاشقتم …به محض گفتن این کلمه لب هاش رو روی لب هام گذاشت و کیرشو فرو کردو با زبونش سینه های منو بازی میداد .هر چی ناله های من بیشتر میشد ، سیاوش سرعتشو بیشتر میکرد و هرچی اون سریع تر میشد ، ناله های من بیشتر میشد .بدنش از من فاصله گرفت و رفت کنار تخت وایساد و مچ های پاهامو گرفت و محکم کشید سمت لبه ی تخت . بعد از جیغی که کشیدم گفت : هیسسس!!! دیگه مال منی .هر دو مچ پاهامو توی یه دستش به سمت بالا نگه داشت و با غرور شروع کرد عقب و جلو کردن .عاشق همین حس مردونگی و قدرتش توی سکس بودم . که به من این احساس رو میداد که یه آدم خیلی قوی همیشه کنار من هست که میتونم بهش تکیه کنم .چشمام رو بسته بودم و صدای نا هماهنگ بین ناله های ریزم و برخورد بدن هامون به هم توی گوشم پیچیده بود . اما یک صدا بود که من رو عاشق خودش کرده بود و لذت سکس رو دوچندان کرده بود ، سیاوش بود که زیر لب میگفت : تو فقط مال منی … مال منی !! من !!دیگه سرعت تلنبه زدنش به اوج خودش رسیده بود که اون صدای آروم به فریاد های بلند سیاوش تبدیل شد ._ تو مال منییییییی !! منننننننن… آههههارضا شد و پاهامو ول کرد و اومد کنارم توی تخت به پهلو دراز کشید و با چشم های بسته دستش رو روی بدنم میکشید و همینطوری خوابش برد .به به ! خانوم خانوما سحر خیز شدن ._ بله دیگه بنفشه خانوم شما به جز شبا تو تخت ، صبحا هم تو آشپزخونه واسه ی عشقش کم نمیذاره .ای جان ؛ حالا بیار صبحونه رو ببینم چی درست کردی !!_ میگم سیاوش …جانم سیاوش ؟!!_ ما دو تا الان تو این چند وقتی که با همیم ، همش باید منتظر باشیم تا منصور بره ماموریتی ، جایی تا ما بتونیم حال کنیم .با یه لحنی که میخواستم خودمو واسش لوس کنم گفتم :_ آخه من بیشتر میخوام… نمیتونی هر هفته یه مکان جور کنی با همدیگه …عزیزم مگه من میتونم به تو نه بگم ؟!!سرشو آورد جلو و یه بوس کوچیک از لب های همدیگه کردیم و گفت :اون رفیقم ، سیامک . یه باغ داره با صفا اصلا آدم با تو ، تو اون باغ خفن باشه مگه عقل و هوش واسش میمونه ؟ تنها چیزی که کار میکنه کمرشه .همینطور که داشت میخندید گفت : میخوای آخر هفته جورش کنم ؟؟؟ولی … خب شوهرتو چجوری میخوای راضی کنی ؟؟_ کاریت نباشه ؛ اون با من . بهش میگم دارم میرم ماموریت .اصلا حتی دلم نمیخواد قیافه ای اون ریشوی سرد مزاجو تحمل کنم . هرچی کمتر ببینمش خوشحال ترم .آخه چجوری یه آدم میتونه با همچین فرشته ای سرد باشه ؟؟الحق که خیلی بی لیاقته .خب دیگه من برم زود تر . آخر هفته هر وقت آماده بودی خبر بده بیام دنبالت بریم صفا کنیم ._ باشه عشقم ، فعلا خدافظ . مراقب خودت باش .یه لب ازم گرفت و رفت .الو … بنفشه خانوم کجایی ؟_ من تو همون کوچه ای که گفتی وایسادم . بیا دیگه زود تر . تحمل ندارم .ای جانم ، وایسا الان میام عشقم .جلوی پام ترمز زد و شیشه رو داد پایین و عینک دودیشو از روی چشماش برداشت و با خنده گفت :حاج خانوم مسجد تشریف میبرند ؟؟!! التماس دعا داریم ._ عهههههه سیاوش ؛ خودت میدونی که به خاطر جایی که کار میکنم ، مجبورم چادری و مذهبی نشون بدم . نمیتونستم به منصور بگم با مانتو و صورت آرایش شده دارم میرم ماموریت که … شک میکرد خب .حالا بیا بالا ؛ بریم ببینیم زیر چادر چی داری . اون مهم تره .لبخندی زدم و سوار شدم و چادرم رو در آوردم و انداختم روی صندلی عقب .سیاوش صدای موزیکو زیاد تر کرد و راه افتاد سمت باغ .دستمو روی بازو های بزرگش میکشیدم و تو فکر بودم …تو فکر بار اولی که همو دیدیم.بعد از یه بحث و دعوای طولانی با منصور اومدم بیرون تا یکم قدم بزنم .هوا تاریک شد و یه نمه بارون هم میزد .تو یک کوچه ی خلوت همینطوری که به اهنگ مورد علاقم گوش میدادم راه میرفتم که یدفعه …یه دست بزرگ از پشت سرم روی دهنمو گرفت . منو با خودش داشت عقب عقب میبرد تا اینکه وایساد و کمر منو محکم به یه ماشین کوبید و گفت :تنها این موقع شب داری چیکار میکنی اینجا خانوم خشگله؟؟؟یه مرد کچل تقریا سی ساله با چشم های سیاه و ریش های بلند و تیره بود که یه دستشو گذاشته بود روی دهنم و با ان یکی دستش هم محکم دستامو نگه داشته بود .خییلی ترسیده بودم . ولی بیشتر تعجب کرده بودم…اونی که تو همون ماشینی که منو بهش کوبید نشسته بود چرا حرکتی نمیکنهمگه نمیبینه یکی داره …یهو همون مرد کچل در ماشینو باز کرد و میخواست منو به زور بندازه تو ماشینکه تازه فهمیدم اینا با همن …همینطوری داشتم مقاومت میکردم که یهو …سیاوش اومد … قهرمان زندگیم ؛ کسی که اون مردو تا میخورد کتک زد و بعدش منو تا خونمون رسوند و …بنفشه… چرا تو فکری ؟!!خودت گفتی بریم … اگه ناراحتی میخوای برگردیم ؟!!_ نه عشقم ناراحت چی ؟ من الان خوشبخت ترین زن روی زمینم .دستمو دور بازوش حلقه کردم و سرم و تکیه دادم به بازوش . چشمامو بستم و به صدای نفس کشیدن سیاوش گوش میدادم …رسیدیم ، بیا پایین که قراره امروز رو هیچوقت دیگه نتونی از ذهنت پاک کنی .سرمو بلند کردم و لبهاشو بوسیدم و رفتم پایین …ادامه...نوشته: معلم