سلام دوستاناسم مستعار من NJ هست و مدتی هست که اکانتم را پاک کرده بودم اما طاقت نیاوردم و دوباره بعد از یک ماه اکانت ساختم،همیشه در داستان ها سعی میکردم خواننده باشم و تا الان از خودم براتون چیزی ننوشته ام و این اولین داستان من در شهوانی خواهد بود…روز های سرد زمستون بود و منم دانشجوی مهندسی بودم در دانشگاه ازاد قزوین مجبور بودم هر روز مسافت طولانی تهران به قزوین و بالعکس را در هر روز تکرار کنم.تا اینکه دو سه هفته بخاطر برف کلاس ها تعطیل شد بعد از این تعطیلی ها و حجم وارده جبرانی ها بالاجبار در هتل مرمر قزوین مستقر شدم سه روز قزوین بودم و چهار روز هم تهران…اما این قصه به هیچ کدوم از این شهر ها ربطی ندارهطول روز من تنها در اتاقم بسر میبردم و هتل هم که بحثش جدا بود…حوصله ام سر رفته بود کامنت چرت و پرت میذاشتم تو اینستاجنده حضوریسکس حضوریحضوری امروز…ماده برده بیاد دایرکت و…تا اینکه تو چت ها خوردم به یک دختر سبزه تو دل برو که چال لپ اش روانیم میکردیه دختر سبزه چشم رنگی با قد ۱۶۰ و بدنی بدون چربی اما اینکاره نبود و کل بدنش پشم بود و از یک خانواده شلوغ بود و حسابدار بود تو شرکت ترخیص کالا…یواش یواش تو اینستا مخ اش رو زدم براش از کیرم میفرستادم و اونم کم کم رو کرد عکس های لختیشوفهمیده بودم اسمش رزا هست و 26 سالش بود و خیلی خوش قلب و مهربون بود…بعد از چندین بار سکس چت و سکس وب گفت میخواد بیاد تهرانمنم مکان نداشتم و کلی مشکلات اون روزا و میترسیدم پرده یک دختر رو بزنمبهش گفتم سکس برده ای میخوامباید بشاشی و شاش ات رو بخوریخودت رو ببندی و رو بدنت بنویسی ارباب NJاونقدر از زندگیم براش نوشته بودم و از وضع مالی بابا خبر داشت کهحتی بعد از دو روز بحث و قهر و داستانای بعدشدیدم با هویج حدود یک ربع کونش رو کرد و بعدشم هویج رو کرد تو دهنش و حسابی ساک زد با هویج آخر سرم یک لیوان از ادرار اش رو سر کشیدتو چند تا ویدئو برام فرستاد که با کش لباس دست و پاش رو شل هم که سده بسته و با ماژیک تو حموم رو بدنش نوشته بود ارباب NJگاوم زائیده بودمن وسط مخمصه های بزرگی افتاده بودم و اصلا حوصله رزا رو هم نداشتم و درگیر کار و زندگی و درس بودم…تا اینکه بالاخره اومد تهران و پا پی شد که من رو ببینهمنم فقط فرصت کردم اتاق خوابم رو مرتب کنم و یکم به خونه برسم و تمام…بعد از دو ماه یا سه ماه دیدمشیک دختر بسیار موقر و مودب که فقط برای پول با من دوست شده بود و اصلا اهل سکس و این حرف ها نبوداز ازدواج میترسید و فرزند آخر خانواده بوو و تنها بود و بی کسسری اول یکم پول بهش دادم و برگشت ماهشهر بدون هیچ سکسیاماوقتی سرم خلوت تر شدبد ترین خبر عمرم رو شنیدمبا خیلی ها سکس کرده بودم و عاشق این بودم که این رو هم تجربه کنم اما ترس وجودم رو گرفته بود آخه این یکی خدا پیغمبری بود و خوشگل و باکرهرزا داشت میومد تهران یک کار پیدا کرده بود تو گمرگ تهران اولاش خونه خاله اش بود بعدش رفت پانسیونتموم بدبختی های من از این جا شروع شدبهش قول داده بودم بهترین ارباب دنیا باشم و جوری باهاش سکس کنم که کیف کنه و بهترین زندگی رو به عنوان زن برده جنده من داشته باشهاما من عاشقش شدم و نرفتم سر قرار پیچوندمشیک باردو بارسه بارراسیتش اصلا مثل دخترای دیگه نبودمن هوایی تهرانش کردم،من بهش سکس یاد دادم من بهش یاد دادم چطور خود ارضایی کنهامیدوارم هر جا که هستواسه همه دروغ ها و راست هایی که بهش گفتمواسه تموم اذیت هام حلالم کنهپایانDany_NJنوشته: Dany_NJ