سلام و عرض ادب خدمته دوستان .من ارمین هستم 33ساله از بومهن.بنده شغلم کارگری هست و از لحاظه مالی زیاد تعریفی ندارم.من متاهل هستم و حدودا 8ساله که ازدواج کردم و از زندگیمم راضی بودم تا اینکه اون اتفاق یا کابوس برام اتفاق افتاد.من همسرم اسمش پریسا هست و 28سالشه.پریسا قیافتن خوشگله و اندامه توپر و هیکلی هستش…اگه تعریف نباشه باسن و رونای گوشتی و فرم داری داره…ببینید من انقدر بیغیرت نیستم که از زنم برای شما تعریف کنم اما بعد اون اتفاق یه جورایی از پریسا سرد شدم و دارم مجبوری زندگی میکنم و فقط به خاطره بچمه دارم تحملش میکنم.بزارید کمی از ظاهر پریسا هم براتون بگم…پریسا موهای طلایی روشن و ابروهای تاتوو و صورتی معمولی داره…خداوکیلیش خوش چهرس…چشمای درشتی هم داره بخصوص که مداده چشم میکشه خیلی قیافش شهوتی میشه…بارها بارها بهش گفتم وقتی بیرون میریم زیاد ارایش نکن .بخصوص مانتوهای جذب نپوش تا اون باسنه برجسته و توپولت بیوفته بیرون…پریسا خودشم از اینکه جلبه توجه کنه بدش میاد و در کل زنه نجیب و سرسنگینی هست.مقدمه.یه مدتی بود یخچاله خونه صدا میداد و دیگه اخرای عمرش بود…تعمیر کار یخچال اوردیم نگاهی کرد و گفت موتوره یخچال نیم سوز شده تا یه مدت دیگه کلا از کار میوفته…وقتی قیمت واسه تعمیرش گرفتم نزدیک به 2میلیون در میومد…منم به خاطره اوضای مالیم همچین پولی نداشتم…کسی هم سراغ نداشتم که قرض بگیرم چون تا خرخره تو بدهی بودم.ساله1399و در بهمن ماه بود .پریسا:ارمین بریم یخچال بخریم قصدیارمین :اخه میدونی الان یخچال چنده.؟زیره 20میلیون نیست…پریسا:خوب قصدی میدیم.از دم قصدارمین:کسی قبول نمیکنه از دمه قصدپریسا:حالا بریم یه سری بزنیم شاید گیر اوردیمارمین:باشه بریمروزه پنجشنبه بود…بعدازظهر ساعت 5بود اماده شدیم و راه افتادیم…بچمم گذاشتم خونه مامانم تا اسیر نشه.نشستیم تو ماشین راه افتادیم…در حین رانندگی بودم که یهو متوجه شدم پریسا داره تو ایینه واسه خودش ارایش میکنهارمین:عزیزم زیاد ارایش نکن …زشته…پریسا:نه بابا یه کمی فقط رژه لب میزنم…پریسا:ارمین یه سر تو همین محله خودمون بچرخیم ببینیم لوازم خانگی فروشی داره…ارمین:باشه…خلاصه یه کمی بالا و پایین کردیم محلو …یه چند تا لوازم خانگی دیدیم و رفتیم یه قیمتی گرفتیم .انقدر قیمت بالا بود ادم سرش سوت میکشید.همچنان در تلاش بودیم واسه پیدا کردن مغازه لوازم خانگی فروشی که چشممون به یه لوازم خانگی افتاد طبق معمول پیاده شدیم رفتیم داخل…هیچ کس نبود…با صدای بلند صدا زدم سلام کسی نیست؟دوباره صدا زدم…کسی نیست که یهو یه پیرمرده که حدودا 55تا 56 یا 7سالش میشد از یه اتاق اومد بیرون …پیر مرد:سلام بفرمایدبخوام مشخصات بگم براتون …یه مرده قده حدودا معمولی مثلا170قدش میشد…با هیکل معمولی ولی شکم دار…موهاشم کم پشت بود و جلوی کلش خالی و کچل بود…ارمین:سلام…خوبید؟پریسا:سلامپیره مرد:بفرمایید امرتون…در خدمتم.ارمین:ببخشید یخچال میخواستیم …یه قیمته مناسب .پیره مرد:چی میخواید خوب؟همه قیمتی داریم و همه مدلارمین:یه یخچال با قیمت پایین و ارزونتر از همه باشهپیره مرده راهنماییمون کرد به سمته یخچالها …یه یخچال بهمون نشون داد که مارکه ایرانی بود که حدودا 12میلیونی در میومد.ارمین:ببخشید شرایط پرداخت چجوریه؟پیره مرد:فقط نقدی حساب میکنم…قصدی و چک هم شرمنده…وقتی شرایط بهمون گفت دیگه ناامید با پریسا اومدیم بیایم بیرون که یهوپیرمرد:چجوری میتونی پرداخت کنی جوانارمین:راستش پول نقدمون خیلی کمه…پیرمرد:چقدر میتونی بدی؟ارمین:من بیشتر از 1 میلیون ندارمپیرمرد:1 تومن خیلی کمه.ارمین:بیشتر ندارمپیره مرد به لبخنده ملیح زد وپیره مرد:عوضش یه زن خوب و به این خانمی داریپریسا:شما لطف داری حاج اقا…خواهش میکنمارمین:خوب دیگه…ببخشید مزاحم شدیم…با اجازه…پیره مرد:میتونی اقساط بدی؟ارمین :بستگی داره خوب …چقدر ماهی بیوفته…پیره مرد:تو دیگه کاریت نباشه…یه قیمتی میگم بتونی از پسش بر بیای…فقط اینو بدون استثنا بودید که من اقساط دادمااا…به دلم نشستید…ارمین:خواهش میکنم…لطف دارید.پیرمرد:تشریف بیارید بریم داخله دفتر صحبت کنیمخلاصهبا پیرمرد رفتیم داخله دفترش که کلی میزو صندلی و دستک و دنبک گذاشته بود.من و پریسا نشستیم رو صندلی و پیرمرد هم رفت پشته میزش نشست…پیرمرد:خوب بدون تعارف بریم سره اصل مطلب.ماهی چقدر میتونی بدی؟ارمین:چی بگم والا…من کارگرم…شاید 500تومنپیرمرد:500؟ارمین:بیشتر نمیتونم بدمپیرمرد:اخه قصدش طولانی میشه…ولی…ولی…باشه…مشکلی نداره…همون 500 هزار تومن خوبه مبارکتون باشه…فقط یه لطفی کنید از این دکه روزنامه فروشی یه صفته به قیمت یخچال بگیرید و بیاید.خلاصهباپریسا رفتم و یه صفته به ارزش 12میلیون گرفتیم و برگشتیم…رفتیم مغازه و رفتیم دفتر مغازه نشستیم و پیرمرد کارای مالی رو انجام داد و قرار شد که فرداش یخچالو برامون بفرسته.واقعیتش من هم خوشحال بودم و هم استرس گرفتم واسه اقساطی که باید میدادم…پیرمرد:خوب مبارکتون باشهارمین:دستتون درد نکنه…بزرگی کردید…انشالا شرمنده نشمپیرمرد:غصه نخور بابا…تا این خانومه خوب رو داری تو زندگی غصه نخور…ارمین:خوبی از خودتونه…ممنون…پیرمرد:فقط قبل از اینکه تشریف ببرید یه چند لحظه میخوام وقتتونو بگیرم .ارمین :خواهش میکنم…در خدمتیم.پیرمرد:چند ساله شما ازدواج کردید؟ارمین:نزدیکه 8سالی میشه.پیرمرد:بچم دارید؟ارمین :بله.پیرمرد:خدا ببخشه براتونارمین:خواهش میکنم.پیر مرد:راستش میخوام یه لطفه دیگه بهتون بکنم البته اگه اجازه بدید.ارمین:خواهش میکنم.چه لطفی؟پیرمرد:اگه اجازه بدید یه هدیه میخوام از طرفه خودم به شما و همسرتون بدمارمین:هدیه؟!!! ببخشید بابته چی؟پیرمرد:شما فکر کن اشانتیونه یخچاله.ارمین:چی بگم والاپریسا:چی شده حاج اقا نه به اون سختگیری کع قصدی نمیدادین نع به الان که اشانتیون میدیدپیرمرد:میخوام یه چایی سازم بهتون بدم رو یخچال.البته پوله چایی سازو نمیگیرم.ارمین:والا حاج اقا غافلگیرمون کردی.پیرمرد:فقط قبلش یه عرضی دارم .میتونم بگم؟ارمین:خواهش میکنم…بفرمایید؟پیرمرد:قول میدید اعصبی نشیدارمین:اعصبی چرا؟امرتونو بفرمایید.پیرمرد یه کمی دل دل کرد و با خودش کلنجار رفت و اروم به من نگاه کرد و زیره لب خیلی با استرس و لرز بهم گفتپیرمرد:اجازه میدی خانومت یه نیم ساعتی در اختیاره من باشه؟ارمین:بله؟پیرمرد:میزاری خانومت یه نیم ساعتی واسه من باشهارمین:چی داری میگی پیری؟حالت خوب نیستاااا.خجالت بکشپیرمرد:خواهش میکنم فقط نیم ساعتاز صندلی پاشدم و رفتم جلو و یغه لباسشو گرفتم و از پشته میزش گرفتمش و اوردمش سمته خودم و دستامو حلقه کردم و داشتم خفش میکردمارمین:بیناموس …حرومزاده میکشمت…اشغال…کوسکش…پیرمرد :ول ول ولم کن …واای…خفم کردی…ولم کن…انقدر گلوشو فشار دادم تا قرمز شده بود اگه پریسا جلومو نگرفته بود کشته بودمش…پریسا:ولش کن ارمین ولش کن …جونه من…کشتیش…ولش کن…خلاصه ولش کردم و یه سیلی محکم هم زدم زیره گوشش…پریسا:تو خجالت نمیکشی با این سنت…حیا نمیکنی مرد تیکه…ارمین:پریسا کیفتو بردار بریم…پیرمرد تا دید داریم حرکت میکنیم بیایم بیرون پرید جلوم و بغلم کرد و صورتمو ماچ کرد و التماس و عذر خواهی میکرد…پیرمرد:بابا جون تورو خدا صبر کن حرفم تموم بشه بعدش برید…ارمین:خفه شو…نکنه باز میخوای کوس و شعر بگیپیرمرد:گوش کن ببین چی میگم…من حاضرم نصف پوله یخچالم بهتون ببخشم …خوبه؟تو 6 میلیون بده.قول میدم صداشو در نیارم…پریسا یه نگاهی به من کرد و سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت.پیرمرد:تورو خدا قبول کن…تورو جونه بچت…من زن ندارم…زنم مرده…دوست دارم زنه جوون داشته باشم اما کسی رغبت نمیکنه نگام کنه…قبول کن دیگه…پاهام سست شد و زبونم قاصد…نمیدونستم چی بگم.دستمو گرفت و برد سمته دفترش…پیرمرد:بیا…خانوم شماهم بیا…رفتیم نشستیم رو صندلی…سکوت همه جارو فرا گرفته بود…پیرمرد کشوی میزش رو باز کرد و مبلغه 6 میلیون از صفته مارو بهم پس داد.پیرمرد:بیا اینم نصفه صفتت…باهات 6 حساب کردمبقیشم حلالت.پیرمرد:اصلا میخوای یه مشورت هم شما دوتا زن وشوهر بکنید بعدش جواب بدید…پیرمرد از پشته میزش بلند شد رفت بیرونارمین:پریسا این اشغال چی میگهپریسا:ارمین عزیزم نمیخواد یخچال بگیریم پاشو بریمارمین:پس یخچال چیکار کنیم؟پریسا:نمیدونم.ارمین:لعنت به این ادما…حیوونا با شرف تر از ادمانپریسا:عزیزم من یه چیزی بگمارمین:بگو؟پریسا:قبول کنیم پیشنهادشو؟ارمین:دیوونه شدی…مگه جنده ای تو…پریسا:ارمین یه کمی فکر کن یخچال نصفه قیمت و چایی ساز مفتی.ارمین:تو وجدانت قبول میکنه به من خیانت کنیپریسا:ببین ارمین یه کمی فکر کن…ما چاره نداریم …یه مدت دیگه عید نزدیکه…پولم که نداریم…اگه پول داری بریم جای دیگه…این پیری باور کن ماله این حرفا نیست.ارمین:یعنی قبول کنیم؟پریسا:به نظره من قبول کنیم ولی شرط بزار براشارمین:چه شرطی؟پریسا:بهش بگو من زنمو ول نمیکنم برم باید پیشش باشم…باور کن این با این سن و سالش چیزی واسه حال و حول نداره.من که حسابی گنگ و گیج بودم زبونم قفل شده بود.پریسا:ارمین عزیزم…قبول کنیم؟ارمین:نمیدونمپریسا:تو بگو اره بقیش با من نمیزارم زیاده روی کنه…ارمین:باشه…قبول…فقط قول بده این داستان لطمه به زندگیمون نزنه هاااپریسا:نه عزیزم قول میدم…کسی جای تورو نمیگیرهقول میدم.ارمین:حاجی…بیاپیرمرد اومد وارده دفتر شدپیرمرد:خوب…چی شد؟ارمین:باشه…قبول…فقط شرط داریمپیرمرد:چی؟چه شرطی؟ارمین:منم باید پیشه زنم باشم…تنها نمیزارمش…در ضمن کاری با لباساش نداشته باش…پیرمرد:باش…قبوله…پس من برم کرکره مغازه رو بدم پایین که کسی نیاد…الان میامرفت کرکره رو پایین کشید و برگشت…وارده دفتر شد…باور نمیکنید…دوستان دست وپاهام داشت میلرزید.پریسا هم از من بدتر…پیرمرد اروم اروم اومد سمته ما…رفت و اروم ایستاد جلوی پریسا…یه دستی رو شونه های پریسا کشیدپیرمرد:چه زنه خوشگلی داری…خوش به حالت…پریسا با خجالت دستای پیرمردو از شونش برداشتپیرمرد دوباره دستاشو برد سمته دستای پریسا و دستای پریسا رو گرفت…وااای…موهای تنم سیخ شد…دستای پریسارو برد سمته شلوارش…اروم دستای پریسارو میکشید رو کیرش…چند دقیقه ای این کارو کرد…پریسا سرش از خجالت پایین بود.منم از فاصله 30سانتی شاهده ماجرا بودم .همش دوست داشتم پیری رو همونجا تیکه تیکش کنم اما نمیدونم چه حسی بود جلومو میگرفت.پیرمرد همچنان دستای پریسارو تو دستاش داشت و هی دستای پریسارو میکشید رو کیرش…پیرمرد نگاهی به من کردپیرمرد:خانومت چقدر خجالتیهمنم با نفرت و اعصبانیت نگاهی به پیرمرد کردم و چیزی نگفتم.پیرمرد دستای پریسارو ول کرد و شروع کرد کمربند و دکمه و زیپه شلوارشو کشید پایین…دستاشو کرد تو شرتش و کیرشو از تو شرتش دراورد…وااااای واااای…با دیدنه کیرش دیووونه شدم…دو یا سه بار محکم زدم به پیشونیم…داشتم روانی میشدم …کوسکش کیر نبود بادمجون بود…به کلفتیه یه بادمجون و حدودا 20سانتی میشد…یه لحظه چشمم به پریسا افتاد دیدم پریسا چشماش گرد شده و زول زده به کیره پیرمرد…استرس پریسا بیشتر شده بود و هی زیره لب تچ تچ میکرد…تازه اون کیری که من دیدم ظاهرا نیمه راست بود و باید اعتراف کنم کیره من در برابر اون هسته خرما بود…درست سه برابره کیره من بود…خلاصهپیرمرد مجدد دستای پریسا رو گرفت و گذاشت رو کیرش…مردتیکه کیرش تو دستای پریسا جا نمیشد.پیرمرد : برام بخورش خانوم خشگله.پریسا یه نگاهی به کیره پیرمرد کرد و یه نگاهی به من کرد و سرشو اروم برد جلو جلو و دهنشو تا ته باز کرد که براش ساک بزنه…لامصب انقدر کلفت بود پریسا با هزار اینور و اونور تونست کله کیرشو جا بده تو دهنش…پیرمرد:جاااان…تا تهش بخور خوشگله…دستاشو از زیره چونه پریسا گرفته بود و اروم کیرشو عقب جلو میکرد…پریسا هم هی اوق میزد و اب دهنش میریخت رو کیره پیر مرد .یه کمی که ساک زد براش کیرش بزرگتر شده بود .پیرمرد بعداز این که راست کرد.رفت سمته میزش و یه کمی رو میزشو خلوت کرد و با دست به پریسا اشاره کرد که بیا…پریسا هم از صندلی بلند شد و رفت به سمته میز.پیرمرد دستای پریسارو گرفت و برد پشته میزش و پریسارو رو میز دولاش کرد …زاویه طوری بود که پریسا رووش سمته من بود و قشنگ نمای صورتش سمته من بود و منم رو صندلی جلوش نشسته بودمدر همون حالت پیرمرد مانتوی پریسارو تا کمرش بالا داد…پیرمرد: کفشاتو در بیار خشگله.پریسا هم کفششو دراورد…پیرمرد دستاشو برد جلو و دکمه شلواره پریسارو باز کرد و شلوار و شرته پریسا رو از پاش دراورد.من زاویه دید نداشتم اما قشنگ معلوم بود داره اون پشت چیکار میکنه…پریسا هم نگاهش رو من بود و هی دست میکشید رو صورتش و هی تچ تچ میکرد.پریسا اروم زیره لبپریسا:عجب غلطی کردیماااپیرمرد:چیزی گفتی؟پریسا:نخیر…پیرمرد شلوارو شرته پریسارو کامل دراورد.پیرمرد:ای جاااان…عجب کونی داری…چه کوسی داری …کوست کردنیییه…پیرمرد دستاشو برد دمه دهنش …تف زد به انگشتش و مالید به کیرش.نگاهه پریسا تو نگاهه من بود که ناگهان دیدم پریسا ناله ای از ته دلش کشید و چشماش داشت از حدقه میزد بیرون…پریسا:اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییییییییوااااااااااااااااااااااااآااییییییییییی…نفسش حبس شده بود.ارمین:هوی مرد تیکه چه خبرتهپیرمرد اهمیتی ندادپریسا:اههههههههههههه…اااااارمین…پاره شدمممارمین…ااااااااااااوووووووه…ووووووویییییییییاااااااااااای…یووااااااااااااااش…ااااخ…ارمین پارم کوسم پاره شد…بگو یواش بکنه…پیرمرد:جااااان…عجب کوسه تنگی داریاااااا…اهههارمین:پیری گفتم ارومپیر مرد:باشه…تقصیر من چیه…کیرم کلفته خوووپریسا از شدته درد و فشار دستامو گرفت تو دستاش و از ته دل ناله میکرد.پریسا:ااااااااااااااااااووووووووووخ…ارمین…ارمین…ارمینن…پارم کرد…اووووووووویییییییییییمنم واسه اینکه پریسا فشاره درد بتونه تحمل کنه صورتشو ناز میکردم و دلداریش میدادمارمین:عزیزم تحمل کن…تحمل کن…اروووم باشپریسا:نمیتوووونم…وااااای…کیرش خیلی کلفته…اووووووووه…کلفته…کلفته…کوسمو پاره کرد عشقم…ووووووویییی…ارمین:پیری یواش بکن دیگه …حرف حالیت نمیشه.پیرمرد:ااااااااه…الان جا باز میکنه…وااایپریسا در همون حالت بدنش شروع کرد به تکون تکون خوردن و معلوم بود که پیرمرد داره تلمبه میزنه…پریسا در حین تکون تکون بود و ناله میکرد…پریسا:اه اه اه اه اه اه اهاههههههههه…وااای…اااهاووووووووووخ…اه اه…اووه…کوسم…کوسم…داغهههه… داغ شده…اه …وووووووییییی.در همون حالت که داشت تلمبه میزد کیرشو بیرون کشید و به من کیرشو نشون داد…وااای خدای من…ترشحات سفید رنگ رو کیره پیرمرد کیرشو سفید رنگ کرده بود…پیرمرد:ببین…زنت چه کوسه اب داری داره…ببین…دوباره رفت پشته پریسا و باز کیرشو کرد تو کوسه پریسا…شروع کرد تلمبه زدن…پریسا از شدت شهوت چشماش خمار و قرمز شده بود و چشماش از رو اوج لذت به سفیدی میرفتپیرمرد دستاشو اورد جلو و از شانه های پریسا گرفت و تلمبه هاشو محکم و تندتند کرد…صدای شلپ و شلوپ تلمبه هاش شروع به پیچیدن تو دفتر کرد …چه غوغایی بود از یه سمت صدای تلمبه از سمته دیگه صدای ناله های پیرمرد و پریساپریسا:اوووووه…ای ای ای ای ای ای…اه اه اه اهوووووووووووییییی…ااااه اااه…کوسم…جررش داد…جرررش داد… اوووووه…ارمین…ارمین…گاییید…گاییید…گاییید کوسمو…اووووووووف…ارمین …زنتو گاییید…کوسه زنتو جررر داد اههههه.تو همین حال پیرمرد کیرشو در اورد…و پریسا رو بلندش کردپیرمرد:خوشگله صاف بخواب رو میزپریسا هم به روش صاف رو میز خوابید.پریسا فقط شرت و شلوار نداشت و بالا تنش کاملا پوشش داشت …حتی روسری شالیش هم سرش بود…پیرمرد:اقا ارمین دوست داری بیا اینجا وایسا پیشه خانومت…بیا…منم چون دیگه زاویه دید نداشتم از صندلی بلند شدم و رفتم ایستادم کناره پریسا.پیرمرد انقدر به کوسه پریسا محکم تلمبه زده بود کوسش قرمز شده بود از شدت تلمبه.پریسارو صاف خوابوند رو میزش و منم کناره پریسا ایستادم…پاهای پریسارو گرفت و به سمته جلو کشید وتا لبه میز اوردش جلو…یه پای پریسارو انداخت رو شونش ویه پاشم جمع کرد بالا…پریسا هم به حالت نشسته دراومد و یه دستشم داد تو دسته من.پیرمرد کیرشو مالید لای کوسه پریسا و یه تف انداخت رو کوسش و کیرشو اروم کرد تووشپیرمرد پایی که رو شونش بود بغل کرد و ساقه پای پریسارو میبوسید و اروم اروم کیرشو داخلتر میکردپیرمرد:جاااان…چه رونای نرمی داری…چه رونای گوشتی و سفیدی داری…پیرمرد تلمبه های اروم میزد و مدام قربون صدقه پریسا میرفت.پیرمرد:فدای اون کوست بشم…فدای چشمات بشم…پریسا هم ناله میکردپریسا: اههههههههه…کوسم پاره شد…اه اه اهشاید باورتون نشه وقتی کیرش تا ته میرفت تو قشنگ معلوم میشد که تا کجارو فتح میکرد.یه کمی بعد پایی که رو شونش بودرو اورد پایین و جفت پاهای پریسارو از هم باز کرد و شروع کرد تلمبه زدن…هی سرعتشم میبرد باالا…تلمبه هاش داشت وحشتناک میشد طوری بود میز تکون تکون میخورد واااای شاهده گاییش زنم بودم.انقدر اوج گرفت که برگه فاکتور و گوشی تلفن از رو میز افتاد پایین…پیرمرد با جفت دستش از دوره گردنه پریسا گرفت و تلمبه های سریع و محکم و وحشتناک میزد…واای صدای تلمبه ها اکوووشده بود تو دفتر.صدای تکون خوردن میز و صدای ناله پریسا و صدای ضربه رو کوسه و کونه پریسا داشت دیوونم میکرد .جلوی چشمامو گرفته بودم و اصلا طاقته اون صحنه هارو نداشتم…گوشمو میگرفتم…اوج سکس بودپیرمرد:اه اه اه اه…کوستو جررر میدم جنده…کوستو پاره میکنم…وای وایپریسا هم گردنش تو دستای پیرمرد و دستش تو دسته منپریسا:اه اه اه اه اه اه اهاه…اهههههههههههههههههههههههههههاووووف…اوووف…جوووووون…گاییدیییییییییش دیوووووث کوسمو…ااوووف…جرررررررررر خوردم ارمین…ااااااااااایییی…بگا بگا بگا بگا کوسمو …ارمین بگو بگاد کوسمو…بگاش داره ابم میاد داره میاد.ناگهان پریسا لرزشه وحشتناکی کرد…بعداز چند ثانیه پیرمردم کیرشو درارود و ابشو خالی کرد رو کفه زمین…این ماجرا تموم شد اما من هنوز برام کابوسه.دوستان به نظرتون چه کنم؟نوشته: ارمین
6