این خاطرست نه داستانببخشید خاطره طولانیه …داخل رختخواب وول میخوردم پتو که میکشیدم روم گرمم میشد کنارم میزدم احساس میکردم سردمهبقل دستم محسن (پسر داییم) دراز کشید دست اش گذاشته بود بین بالشتو سراش داشت با گوشی اش ور میرفتمعلوم نبود با کی داره چت میکنه صدای گوشیشم روی مخ بودمنم که دیدم محسن محلم نمیزارهپشتم کردم بهش هر کاری میکردم خوابم نمی برد نور لامپ داخل راه رو تقریبا فضای داخل اتاق روشن کرده بود از بقل در اتاق یه قسمتی از هال و پذیرایی مشخص بود که داییم دست اش اهرم کرد ه بود به بقل دراز کشیده بود داخل رخت خواب داشت با دایی بزرگم (پدر محسن ) حرف میزد میخندیداز اتاق بقلی هم صدای پچ پچ زن ها میومدنگاه ساعت روی دیوار کردم تقریبا ساعت ۱ نصف شب بودبه این فکر میکردم که چند ساعت دیگه هوا روشن میشه میخواییم بیوفتیم راه ، برگردیم خونه خودمون تمام اون چی که فکر میکردم ام نشد.یه چند دقیقه همون حالت به پهلو خوابیدم پتو کشیدم روی سرمکه دیدم صدای خاموش شدن موبایل محسن امد آروم منو صدا کرد پویا خوابیدیمنم گفتم : نه خوابم نمی برهمحسن گفت : خوبه نخوابی هاگفتم : چرا نخوابمدیدم محس آروم دست اش از زیر پتو برد گذاشت روی کونم گفت زوده بخوابیگفتم : خوب چکارم داریمحسن خودش انداخت روم از کنار در اتاق داخل پذیرایی نگاه کردگفت چی میگن اینا بگیرید بخوابید دیگهگفتم محسن بلند شو از روم نفس نمی تونم بکشمکه محسن بلند شد لبش گذاشت روی گردنم شروع کرد بوسیدن گردنم و لپمیواشی بهش گفتم نکن دیونه می بینندگفت نترس اونا اصلا حواسشون این سمت نیست بعدش دست انداخت از زیر پتو شلوارم یخورده کشید پایینشروع کرد دست کشیدن بین کونمروی آسمون ها بودم ، ساکت بی حرکت وایساده بودم که محسن کارش بکنهمحسن ام با نوک انگشتاش سوراخ کونم میمالید کونم چنگ میزددر گوشم قربون صدقه کونم میرفتکه دیدم محسن دست اش از بین کونم برداشت و تف کرد نکن انگشتاشگفتم میخوای بکنیمحسن گفت نه حالا اولش میخوام انگشت کنم تا کونت یخورده باز بشه ، گفت نترس نمی فهمندگفتم نه نمی ترسم ، بزار اول برم خودم تمیز کنمگفت باشه برومنم شلوارم کشیدم بالا رفتم داخل پذیراییداییم (پدر محسن ) گفت پویا دایی نخوابیدیگفتم نهرفت دستشویی خودم تمیز کردمبعد اش که از دستشویی در آمدم رفتم داخل اتاق قبل اینکه پتو بکشم روم شلوارم و شرتم تا زانو کشیدم پایین بعد پتو کشیدم روی خودم ، پشتم کردم به محسنکه دیدم محسن گفت پویا یخورده خودت بکش سمت منگفتم در اتاق ببندیممحسن گفت نه ضایع استگفتم میگیم نور لامپ راه رو میوفته داخل اتاق نمیزاره بخوابیمگفت بیخیال همین جور کارمون میکنیمبعدش گفت : با دست بین کونت باز کنمنم همین کار کردم دیدم یه پماد مانندی مالید در سوراخ کونمگفتم چی بود محسنمحسن گفت وازلینه قبل خواب وازلین با چندتا دستمال کاغذی گذاشته بودم داخل کشو میزگفتم فکر همه چیز کردی هاگفت قبل اینکه بیاید خونمون به فکر بودم(البته بگم انقدر یواش حرف میزدیم که خودمون خوب نمی شنیدم چی میگیم به هم)محسن با نوک انگشت اش وازلین حسابی مالوند روی سوراخ کونمآروم انگشت اش کرد داخلمحسن در گوشم گفت چه داغ داخل کونتشروع کرد عقب جلو کردنیخورده که گذشت یه لرزجی دور سوراخم جمع شد که محسن انگشتش تا آخر کرد داخلداخل کونم تکون اش میدادگفتم محسن نکن دارم دیونه میشممحسن انگشت اش کشید بیرون ، دوتا انگشت اش کرد داخلشروع کرد انگشتاش چرخوندن داخل کونمیواشی گفت : کونت باز گشاد کردمبعد شروع کرد تند عقب آورد جلو کردننالم داشت در میومد بهش گفتم آرومتر اما بدون توجه به حرفم ادامه داد حدود یک دقیقه داشت تند عقب جلو میکرد دستم بردم جلوشو بگیرم دیدمکلن انگشتاش از کونم در آورد دوباره فرو کرد اینبار سه انگشتهگفتم محسن کم اذیت کن دیگه ، نکنگفت هنوز نکردمت فعلا دارم باهات ور میرمدستم دراز میکردم که نزارم انگشت کنه دستم پس میزد از لج فشار میدادگفت بزار الان تموم اش میکنم دستتو برادار میخوام کونت باز شه اذیت نشیمنم خودم شل کردماز کنار در اتاق فقط پذیرایی نگاه میکردم اما حواسم به حرکات انگشتای محسن داخل سوراخم بود که رفته رفته داشت سرعت اش بیشتر میکردکه دیدم دایی کوچیکم از داخل رخت خواب اش بلند شد شلوار ورزشی از روی کاناپه برداشت آمد سمت اتاقمنم حول شدم گفتم محسن یکی داره میادمحسن انگشتاش کشید از تو سوراخ کونم بیرونمنم برگشتم به پشت دراز کشیدم پتو کشیدن روی خودمدایییم امد داخل اتاق رفت داخل حموم شلوارش عوض کردامد نشست سر صندلی جوراباش در بیاره بکنه داخل جیب شلوارشگفت محسن این چند روزه خوب بخواب که بعدش بیخوابی داری (محسن هفته بعد نوبت اعظام اش بود واسه سربازی )نگاه محسن میکردم که دیدم گفت اگه لامپ راه رو بزاره میخوایم بخوابیمداییم خندید گفت خوب خاموش اش کنید آره نورش اذیت میکنه اتاق کلن روشن کردهآمد لامپ خاموش کنه پدر محسن گفت نه خاموش نکن بزار روشن باشهداییی کوچیم گفت نور اش بچه هارو اذیت میکنهپدر محسن گفت در اتاق ببندندایی کوچیکم هم شلوارش آویزون کرد به چوب لباسی درو بستکل اتاق تاریک شد چشم چشم نمی دیدمحسن گفت بیا اینم از در اتاق پتو بنداز اونورمنم پتو از روم کشیدممحسن گفت پویا به شکم بخواب من برگشتم به شکم خوابیدم دیدم محسنپاشد نشست پیراهن اش در اورد بعد اش شلوار من کامل در آورد نور صفحه گوشیشانداخت روی کونماز من خواست بین کونم باز کنمگفتم باز میخوای انگشت کنیگفت نه اینبار اونی که تو دوست داری می کنم تو کونتمنم گفتم : محسن کسی یدفعه در اتاق باز نکنهگفت نترس کسی دیگه نمیاد بین کونت باز کن حالامن بین کونم باز کردممحسن نور گوشی اش انداخت دیدم گفت جون چه سوراخت باز شدهبا یه دست شلوارش کشید پایین یخورده ، کیرش که بلند شد از داخل شلوار زد بیروندل تو دلم نبود که قراره کیرش سوراخم کونم پر کنهچونه مو گذاشته بودم روی بالشت با دوتا دستم بین کونم باز کرده بودممحسن اول یه تف انداخت روی کیرش حسابی خیس اش کرد بعد دیدمیه تف انداخت روی سروراخ کونم که با وازلین که قبل مالیده بود باعث شد یه لزجی خاصی ایجاد بشهمحسن نوک کیرش گذاشت روی سوراخ کونم شروع کرد آروم فشار دادنخیلی طول نکشید که سر کیرش رفت داخل کونمبعدش که دیدم گوشی اش خاموش کرد اتاق باز کامل تاریک شددوتا دستش اش دو طرف بدنم اهروم کرد بعد آروم آروم کیرش فرستاد داخل کونمرو آسمونا بودم کیرش که تا انتها جا کرد آروم روم دراز کشید ، سرش نزدیک گوشم بود که آروم گفت الان خوبهگفتم آرهمحسن گفت خوبه پس آروم شروع کرد تلمبه زدنمن چشامو بستممحسن گفت پویا کمرت بده بالامن سعی میکردم همین کارو کنمکه محسن دید اونجور که میخواد نمیشهدست اش دراز کرد بالشت خودش گزاشت زیر کمرم کونم قلمبه شد دوباره خوابید رومگفت اینطوری خوب شد کیرش تا آخر فشار دادجوری که یه آهی نا خواسته کشیدممحسن گفت جون قربون کونت برمکونی خودمیشروع کرد تلمبه زدن رفته رفته سرعت حرکاتش تند تر میکرد گاهی اوقات تا آخر کیرش تا آخر فشار میدادکه احساس میکردم الان که ارضا بشمچشمام بسته بودم که محسن گفت حال میدهگفتم آره خوب میکنی ، تند تر بکنکه محسن انگار منتظر این جمله بود سرعت تلمبه هاش بیشتر کرد جوری که صدای شلپه بعضی موقع ها داخل اتاق میپیچیدمنم که دیگه شهوت به ترسم غلبه کرده بود خودم تحت اختیار محسن قرار داده بودمکه دیدم محسن کیرش کشید بیرون بهم گفت داگی وایسا من همون حالت شدماونم کیرش گذاشت روی سوراخم بعدش تا آخر فرو کرد شروع کرد تند تلمبه زدنیواش یواش از حالت داگی باز به حالت خوابیده در آمدممحسنم بی توجه به این موضوع فقط تلمبه میزدچند دقیقه بیشتر طول نکشید که دیدم محسن گفت آبم داره میادمنم گفتم بریز داخل از طرفی میخواستم ادامه بدهنفس نفس زدن های محسن فهمیدم ارضا شد که دیدم بی حس شد وزن بدنش انداخت روم گفتم محسن پاشو لهم کردی بعد کیرش کشید بیرون از روم بلند شد قلتید داخل رخت خواب خودشمنم دستم بردم سمت سوراخ کونم دیدم بین کونم خیسه ، دوتا از انگشتام فشار دادم راحت رفت داخل در آودم بو که کردم بوی آب کیر محسن میدادمحسن گفت پویا بالشت بده بخوابممن کمرم دادام بالشت از زیرم کشیدم بیرون دادم به محسنمحسن بالشت گرفت گذاشت زیر سرشنگاه ساعت گوشی اش کردمن همون جور که دراز کشیده گفتم محسن : دیگه نمیکنیمحسن یه خمیازه کشید گفت نه صبح باید زود پاشم ، توهم شلوارت بکش بالا بگیر بخوابخودم زدم پرویی گفتم محسن بیا دیگهفردا بریم رفت تا عیده همدیگرو ببینیممحسن گفت : عید من نیستم آموزشی سربازی امبعدش ساکت شدیخورده گذشت گفتم مگه مرخصی نمیاییگفت نه اگه هم بزارن اونقدر نیست که بخوام بیام شهرستانبازم ساکت شد چند لحظه گفت پویا برات لذت بخش کون میدی چجوریهگفتم خودت بدع ببین چجوریهگفت نه بیشوخی کردن مثل جق زدن فقط جای کیر گرم نرم ترهکون دادن چه لذتی دارهگفتم هر بار کیر میره تو فکر میکنم نزدیک آبم بیاد اینجور لذتی دارهمحسن دست گذاشت روی کونم یه انگشت کشید بین چاک کونممنم دستم دراز کردم از داخل شلوارش کیر محسن مالیدنمحسن گفت نکن پویا حال ندارم دیگهگفتم بیا دیگهدیدم پاشد از کشو میز دستمال کاغذی در آورد داد بهم گفت بین کونت پاک کنگفتم مگه نمیکنیگفت نه صبح باید زود پاشم بعد پشت اش کرد بهم پتو کشید روش خوابیدمنم که اولش فکر کردم محسن راضی شده اما دیدم نه …با دستمال بین کونم پاک کردم شلوارم شرتم کشید بالا پشتم کردم به محسنچشمام گذاشتم رو هم نفهمیدم کی خوابم برد (البته یه یک ساعتی داخل رخت خواب وول خوردم منتظر بودم محسن بگه شوخی کردم بیا حال کنیم)صبح ساعت ۷ بود که دیدم بابام داره صدام میکنه میگه پویا پاشو صبحونه بخور میخوایم بریم منمبا چشمای خواب آلود نگاه محسن کردم دیدم بیهوش افتادامدم پاشم دستمال کاغذی هایی که خودم پاک کردم دیدم افتاد داخل رخت خواب برداشتم اش رفتم دستشویی …داخل دستشویی به حرف محسن فکر می کردم که میگفت میخواد بره سربازیحدود ساعت ۸/۵ بود که راه افتادیم برگردیم شهرستانمحسن که دیشب بهونه بیدار شدن صبح زود آورده بود همچنان خواب بودادامه...نوشته: پویا