...قسمت قبلبه محض رسیدن به اتاق خوابش خیلی با ملاحظه و آروم پرتش کردم روی تخت و خودمم رفتم روش و شروع کردم به خوردن سینه های کوچیکش … زبونمو دور نوک سینه قهوه ای روشنش میچرخوندم و با زبونم باهاش بازی میکردم … هرازگاهی نوک سینشو گاز ریز میگرفتممو و میک میزدم … صدای آه و ناله و قربون صدقه رفتنش فضای اتاقو پر کرده بود … بعد از خوردن و مکیدن سینش پیرهنمو دراوردم و از دستش گرفتم و بلندش کردم …نشستم کنارش رو تخت و با دستم محکم سرشو کشیدم سمتم و دوباره شروع کردیم به خوردن لبای هم … تنها تفاوتش با سری های قبلش این بود که آتیش شهوت جلوی حرف زدن چشمامونو گرفته بود و بجاش زبونامون به حرف اومده بودن و قربون صدقه هم میرفتیم … همینطور که داشتیم لبای همو میخوردیم دستشو گذاشت رو کیرم که برجستگیش از رو شلوار هم معلوم بود … از رو شلوار داشت کیرمو میمالید … دیگه بهش فرصت ندادم و هلش دادم پایین … فهمید باید چیکار کنه … وقتی که با دستای لطیف دخترونش خواست کمربندمو باز کنه متوجه لاک بنفشش شدم که داشتن روی انگشتای سفیدش جلب توجه میکردن … بعد از باز کردن کمربندم دکمه شلوارمو باز کرد … هرچدر که بیشتر زیپ شلوارمو باز مکیرد کیرم بیشتر خیز بر میداشت و بالاخره صاف جلو چشمش قد علم کرد … درست مثل سربازی که ازجلو نظام وایستاده … با لبخند مرموز و چشمای باریک و کشیده شدش یکم نگاهش کرد و بعدش دستشو دورش حلقه کرد … با دستم پشت گردنشو گرفتمو سرشو هدایت کردم سمت کیرم … خودش دو هزاریش افتاد و سرشو نزدیک کیرم کرد و آروم آروم سرشو میک میزد … حالا دیگه صدای تند تند و عمیق نفس کشیدنای من اتاقو پر کرده بود … خیلی آروم سر کیرمو گذاشت دهنش و تا جایی که میتونست کیرمو تو دهنش جا داد … دیگه کم کم داشت میکرد دهنشو درمیاورد اما زیاد حرفه ای نبود و هر ازگاهی برخورد دندوناش به کیرم حس لذت رو کم میکرد … بعد از گذشت چند دقیقه دیدم آبی از این گرم نمیشه و خیلی با ناز و آروم داره میخوره ، هلش دادم عقب و بلند شدم … دستمو انداختم پشت سرش و کیرمو گذاشتم تو دهنش … شروع کردم به تلمبه زدن تو دهنش و تند تند تلمبه میزدم … صدای نفسای من و اوق زدنای اون که ناشی از برخورد کیرم به گلوش بود باهم قاطی شده بود و بالاخره بعد از چند ثانیه آبمو تو دهنش خالی کردم و اونم به ناچار همشو خورد … صورتش قرمز شده بود … نفس نفس میزد و بمن نگاه میکرد … شلوارمو کامل دراوردم و نسترنو که کمی حالش جا اموده بود رو بلند کردمو دوباره پرتش کردم روی تخت … شلوارک بنفنششو دراوردم و با یه مانع قشنگ و تحریک کننده دیگه رو به رو شدم … شورت مشکی خیس شده اش رو هم دراوردم … کصش رو تازه شیو کرده بود و فقط از بدن سفیدش کمی تیره تر بود … پاهاشو از هم باز کردمو سرمو بردم نزدیکشو شروع کردم به لیسیدن کصش … دیوانه وار به خودش میپیچید و اسم منو صدا میکرد و قربون صدقم میرفت … با دستش سرمو فشار میداد سمت کصش و به خودش میپیچید و آه و ناله میکرد … سرمو چرخوندم سمت رونش و رونش رو از داخل پاهاش لیس میزدمو گاز ریز میگرفتم … خیلی رون هاش حساس بودن و ناله هاش با جیغ های ریز همراه شده بودن … بعد از چند دقیقه رو تخت چرخوندمشو به حالت داگی نشوندمش … کونش خوش فرم بود و نسبت به اندامش خودنمایی میکرد … سرموبردم لای پاش و دوباره شروع کردم به لیس زدن کصش … زبونمو رو کصش میچرخوندمو و لیس میزدم میومدم تا سوراخ کونش … سوراخ کونشم لیس میزدم و مجددا میرفتم سمت کصش و بالاخره با لرزش بدنش متوجه شدم ارضاء شده … دراز کشیدم بغلشو دستشو گرفتمو کشیدمش تو بغلم … با لباش بازی میکردم و خمار بهم نگاه میکردیم … دمر خوابوندمش رو تخت و رفتم روش … از تغییر قیافش و محکم بستن چشماش ذهنشو خوندم ولی به یه لاپایی رضایت دادم و در آخر آبمو پاچیدم رو کمرش و کنارش روتخت ولو شدم … با دستامون صورت همو ناز میکردیم و قربون صدقه هم میرفتیم … بلند شدم و شلوارکشو از رو زمین برداشتم و باهاش آبمو که رو کمرش ریخته بودم رو تمیز کردم … خیسی کصش رو هم گرفتم و کنارش دراز کشیدم … دیگه کم کم چشمامون گرم شد و لخت بغل هم خوابمون برد … وقتی که چشمامو باز کردم بیدار بود و با دستاش صورتمو ناز میکرد … با یه لبخند گفت بالاخره بیدار شدی؟+چند ساعت خوابیدیم مگه؟_1 ساعتصورتشو بوسیدم و بلند شدم لباسامو پوشیدم بعدش رفتم سمت کشوی لباساش و ست تاپ شلوارک آبی نفتی رو با شورت و سوتین کرمی شو که دوست داشتم برداشتم و رفتم سمتش_پس حموم چی؟+بپوش بابا تازه حموم بودیکمکش کردم لباساشو بپوشه و جفتمون نشستیم رو تخت_خیلی خوش گذشت سورین ممنون+قابلی نداره میشه 100 تومنبعد از گذشت 1 ساعت خدافظی کردیمو راه افتادم سمت خونه … حواسم نبود نسترن اینا دکور خونشونو عوض کرده بودن … صدای زنگ گوشیم درومد …آرمین : سلام داداش کجایی؟+سلام چطوری؟_خوبم تو خوبی؟+آره_کجایی ؟+خیابون_ پاشو بیا خونه ما ps بزنیم+نیم ساعت دیگه میرسم_اوکی ، بای+خدافظنیم ساعت بعدآرمین : کیه؟+منمآرمین : بیا بالا+اوکیهرفتم تو و دکمه آسانسور رو زدم بیاد … بعد از یک دقیقه انتظار در آسانسور باز شد و آیدا اومد بیرون … تو دلم گفتم عه اینا هم برنامه داشتن …آیدا : سلام چطوری؟+خوبم تو چطوری؟آیدا : عالیم+معلومهآیدا با خنده : بیشعور+خدافظآیدا : بایسوار آسانسور شدمو دکمه طبقه 5 رو زدم و صبر کردم که برسم … از آسانسور اومدم بیرون و رفتم سمت خونه آرمین اینا که درشم باز بود … در زدم و با جمله بیا تو دیگه مواجه شدم …+برنامه کرده بودین شیطونا؟آرمین با حالت تابلو کابل : ها؟نشستیم رو مبل ، آرمین تخمه آورد و نشستیم به خوردنآرمین : خب داداش میگفتی+چی میگفتم؟آرمین : اونجا بودیم که مادر سارا عین سگ زدتت+آها ولی نگفتم که عین سگ زد یا نزدآرمین : خب حالا بگو+میگفتم … حریف مادر سارا نشدم و چندتا کتک ازش خوردم بعدشم سارا رو زد و با خودش برد …آرمین : خب بعدش؟+خلاصه که با گریه زاری های سارا و پافشاری های من خانواده سارا اینا راضی شدن همو ببینیم ولی پیش خودشون … هر ازگاهی من و مادرم وبا سارا و مادرش میرفتیم پارک و اونجا ما همو میدیدیم … دیگه کم کم مادرامون با هم دوست شدن و کم کم رفت و آمد های خانوادگی شروع شد و پدرامونم کم کم باهم رفیق شدن … زندگی داشت روی خوششو بما نشون میداد به حدی که خانواده ها بهم اعتماد کرده بودن و میزاشتن من برم خونه سارا اینا یا حتی سارا بیاد خونه ما … ما کم کم پامونو از حد و مرزا رد کردیم و قایمکی همو بغل میکردیم و میبوسیدیم … یه دختر 11 ساله و یه پسر 12 ساله چه میدونستن این مسائل امروزی چیه ؟ عشقمون خیلی پاک تر از مسائل امروزی بودآرمین : صبر کن ببینم تو که دیشب گفتی 10 سالت بود سارا 9 سالش چرا الان تو 12 ای اون 11؟+هی بابا همین که خانواده ها کم کم با هم رفیق بشن و کم کم مارو آزاد بزارن 2 سال طول کشید … آره این حد و مرز رد کردنای ما تا جایی رسید که شبا بغل هم میخوابیدیم ولی قایمکی همدیگه رو بوس و بغل میکردیم …آرمین : خانواده ها کاری نداشتن؟+چرا کلی اذیت کردن ولی به سختی رضایتشونو گرفتیم …آرمین : اینطور که تو میگی خیلی عاشق هم بودین پس چطور شد کات کردین؟ادامه...نوشته: ملقّب به سورین …