سلام به همگی این داستان کاملا واقعی هست و من از اسم مستعار استفاده میکنم که کسی منو نشناسهخب من اسمم رضا هست (اسم مستعار) ۱۹ سالمه و اهل ملایرم چهره جذابی دارم وه کیرم مث بعضی ها ۴۰ سانت نیست و ۱۷ سانته درسم عالیه و از ۱۴ سالگی کنار پدرم کار کردم و مستقل شدم دختر عموی من هم ۱۷ ساله و اسمش مهسا(مستعار)از خودم بگم که قدم ۱۸۶ و وزنم ۸۹ کیلو اما هیکل ورزشکاری و رو فرمی دارم چون ۲ ساله که مداوم باشگاه میرمدختر عموم هم قد فک کنم ۱۷۰ باشه با وزن ۶۰ کیلو یه دختر تازه به بلوغ رسیده که سینه هاش حدود ۷۰ میشه با باسن خوش فرم و چهرهی زیبا که آدم رو جذب میکنهمن از بچگی دوست داشتم همیشه کنارش باشم ولی نمیدونم که اسم این احساس چی هست تا سال ۹۸که من مدتی بود با دوست دخترم به هم زده بودم اما مثل خیلی ها جرات گفتن به مهسا رو نداشتم و نمیتونستم بهش احساسم رو بگممطمئنم که خیلی ها این مشکل رو در برخورد با فامیل چه پسر چه دختر دارناخرای تابستون بود و من داشتم آماده میشدم برا مدرسه که مدرسه من شبانه روزی بود و هفته ای دو روز خونه بودمباخودم گفتم که بهش میگم اگر قبول کرد که عالی اگرم گفت نه دیگه پشیمون نیستمفردا اون روز بهش زنگ زدم و ازش خواستم که باهام به بازار بیاد تا برا خواهرم کادو بگیرم چون گواهینامه نداشتم بابام رو به بدبختیراضی کردم که ماشین رو بهم بدهساعت ۱۱ رفتم سر کوچشون و منتظر شدم تا اومد یه مانتو سبز رنگ وکفش های پاشنه بلند پوشیده بود کونش هم که حسابی تو اون مانتو خود نمایی میکردسوار شد و رفتم سمت بازار تو راه دیم که یه جوری ناراحتهازش پرسیدم که خوبی گفت که بدک نیست منم گفتم میخوای اول بریم جایی حرف بزنیم تا خالی شی که با سر تایید کرد منم سریع به کافه دوستم اینا رفتیم و نشستیم حرف زدن اون از مشکلات تو خیابون و این جور حرفا میگفت ولی من اصلا توجه نمیکردم و داشتم به درخواست خودم فکر میکردم که یهو دوستم اومد تا خودش از ما پذیرایی بکنه دو تا قهوه سفارش دادم و یهو گفتم میخوام یه چیزی بهت بگم که گفت خب بگو ما که باهم صمیمی هستیم که گفتم من عاشقتم که سکوت کرد گفتم اگه توهم همینطور که عالیه اگر نه راحت حرفت رو بگو که گفت که باید راجبش فکر کنه و رفت منم رفتم خونه تا وسایلمو برا مدرسه آماده کنم چون ۳۰ شهریور بود که زنگ زد و گفت که اونم منو دوست دارهفردا ش رفتم در خونشون تا ازش خداحافظی کنم که گفت بیا بالا رفتم پرسیدم کی خونست که گفت هیچکس یه تاب و شلوارک پوشیده بود که راحت سینه حال دیده میشد نشستم رفت یه چایی آورد و نشست کنارم جوری که کونش خوب دیده شهگفتم تصمیم من برا ازدواج تو چند سال آینده هست که اونم همین نظر رو داشتخواستم حرف بزنم که گفت دنبالم بیا رفتیم تو اتاقش گفت که تو میدونی ا ا ا ا نمیتونست حرف بزنه که گفتم سکس که گفت آره گفتم اگه تو بخوای که گفت میخوام و پرید بغلم و لبامو میبوسد منم حشری شده بودم چند دقیقه فقط همو میبوسیدیمکه گفت نمیخوای کار دیگه ای بکنی که شروع کردم لباساش رو دراوردم باورم نمیشد سینه هاش سفید با نوک صورتی جلوی من بود و کسش که انقد سفید بود که لاجرم نمیشد موهم نداشت که گفتم شیطون آماده کردی ها شروع کردم به خوردن کسش که اه و ناله ش در اومد و سرمو فشار میداد تا بیشتر براش بخورم وه هی قربون صدقه م میرفت که یهو خودشو جمع کرد منم خودمو کشیدم عقب دیدم داره میلرزه که فهمیدم ارضا شده گفتم نوبت توعه اومد و شرت و شلوارمو باهم کشید پایین و شروع کرد خوردن بلو نبود و چند بار هم دندون زد انقد خورد برام تا ابم اومد همشو ریختم تو دهنش انم برا اینکه ناراحت نشم قورتش دادگفتم خب حالا چیکار کنیم که رفت و یه کاندوم از تو کشو آورد و به من داد گفتم این برا چیه گفت تو کاریت نباشهیکم برام خورد تا کیرم دوباره بلند شد کاندوم کشید روش و به پشت خوابید و پاهاشو آورد بالا گفت منتطر چی هستی که گفتم مطمئنی گفت آره منم اول سرشو آروم گذاشتم رو کسش و خیلی آروم شروع کردم به فرو کردن که هنوز نسفش نرفته بود تو که مهسا جیغ کشید منم سریع کشیدم بیرون دیدم که بله خونی شده کیرم با دستمال هم خودم هم اونو تمیز کردم و دوباره شروع کردم فرو کردن اخبار تا اخر به ارومی کردم داخل ولی اون هنوز درد داشت و من ناراحت بودم و تلمبه نمیزدمیهو گفت این تقصیر تو نیست و همه اینطور میشنبعد گفت که خیلی خوشحالهمنم شروع کردم آروم تلمبه زدن که اه و ناله ش در اومد و هی میگفت که محکمتر منم با همه توان تلمبه میزدم حدود ۷ ۸ دقیقه تلمبه میزدم که احساس کردم دوباره داره ارضا میشه منم چند ثانیه بعد ارضا شدم و کیرم نگه داشتم تا خوابید بعد هر دو رفتیم خودمونو تمیز کردیم و لباس پوشیدیم ازش کلی خدا حافظی کردم و رفتم تا به سرویس مدرسه برسمالن که نزدیک ۱۴۰۰ شده با هم رسما نامزدیم و رابطه خوبی دارینممنون که وقت گذاشتین و این داستانو خوندینببخشین خوب تایپ نکردمنوشته: رضا