سلام دوستان شهوانی عزیز امیدوارماول جیبتون پرپول سوم تنتون سالم و سوم سکستون به راه باشه ♥️دوستان این داستان واقعی هستش و دروغی ندارم که بگم و اولین داستانی هستش که مینویسم پس لطفاً به بزرگی کیرتون اشتباهاتش ببخشیدخودم مانی ۱۸ کرج هستمو خواهرم رویا ۲۸خواهرم ۱۰ ساله ک ازدواج کرده و وقتی سال آخر دبیرستان بود ازدواج کرد .از خواهرم بگمیه پوست سفید داره و یه چهره معمولی دلنشینسینه هاش ۸۰ سفید نوک صورتی که من عاشقشمو یه کص نسبتا تپلاما کونش بزرگ نیست و معمولیهو آدم هاتی هستش تا جایی که میدونمبریم سراغ داستانبیغیرت شدن من از کلاس سوم شروع شدوقتی که به طور اتفاقی سکس خواهرم با دامادمون دیدم ( اگه دوست داشتید توی داستان بعدی مینویسم )و بعد اون اتفاق دیدم نسبت به خواهرم تغییر کرد و دوست داشتم که سکسش رو با این و اون ببینموقتی کلاس چهارم شدم یه دوستی داشتم که دوستا از من بزرگ تر بود به اسم محمد . محمد پسر خوبی بود . هم چهره قشنگی داشت هم حرف زدنش خوب بود و همیشه با ادب بود واسه همین مامان بابای من زیاد ازش خوششون میومد و رفت و آمد اون به خونه ما آغاز شد و همیشه بعد مدرسه میومد خونه ما و توی اتاقم مشغول بازی میشدیم و دوستی ما شدید تر و عمیق تر میشد تا جایی ک ما دیگه هیچ رازی از هم پنهون نمیکردیم .وقتی تابستون شد رفت و آمد خواهرم به خونه ما بیشتر شدچون خواهرم دیگه دانشگاهش تعطیل بود و وقتش آزاد بود و بیشتر به ما سر میزد . و توی خونه هم با لباس راحتی میگشت و با دوست منم مثل خودم راحت بود شاید چون تعریفش شنیده بود و اونم مثل داداش خودش میدید .و خب همین باعث شد که من بیشتر تحریک بشمو بالاخره با محمد صحبت کردم و بهش گفتم که سکس خواهرم دیدم و یه حسس روش دارم و اونم اولش جا و یکم دعوام کرد و باهام سرد شد و نمیزاشت خونشون بیام و وقتی براش توضیح دادم این حس فقط رو خواهرم دارم قانع شد . تا این که یکسال ازین ماجرا گذشت دیگه سعی میکرد هی حرف از خواهرم باز کنه و جلو من از خواهرم تعریف کنه و دیدش بزنه اوایل لباس زیر های خواهرم یواشکی براش میبردم و هم اون هم من حسابی لذت میبردیم و من هنوز بچه بودن ولی اون به بلوغ رسیده بود. و من مجبور کرد براش ساک بزنم و وقتی براش ساک میزدم میگفت جااان فک میکنم الان خواهرت دارم برام ساک میزنه.و همه چیز همین جوری ادامه داشت تا که تولد من شدو دوستم هم اومد خونه ما واسه تولدم .آخر های جشن بود قرار شد دوستم امشب خونه ما بمونه و خواهرم هم چون خسته بود موندش و دامادمون رفت خونه خودش .داشتیم من و مامانم و خواهرم و دوستم فیلم نگاه میکردیم که سحر گریش گرفت ( دختر خواهرم اون موقع شش یا هفت ماهش بود )و خواهرم هم که دید کسی نیستش تیشرتش زد بالا و سوتینش که از جلو باز میشد ( چون زیاد شیر میداد ازین سوتین ها گرفته بود و نکته ای که هست اینه ک من قبلا شیر دادن خواهرم دیدم) سوتینش باز کرد و شروع کرد به شیر دادن و دوستم همون جور مات و مبهوت مونده بود و منم حسابی خوشحال بودم و نسبتا شهوتی شیر دادنش که تموم شد یه دستمال برداشت و سینه هاش تمیز کرد و و اون دوتا طالبی نوک صورتی دوباره گذاشت سر جاش .و من و دوستم حسابی حشری شدیم رفتیم اتاق و من یه ساک برای دوستم زدم و اونم همش از سینه های خواهرم تعریف میکرد . و من دل تو دلم نبود ♥️ممنون که گوش دادید شاید مثل همه ی داستان ها بکن بکن نداشت اما راستکی بودش و امیدوارم اگه وقتتون گرفتم ببخشید منو.همه ی نظرات قابل احترامن حتی فحش چون برای من وقت گذاشتید ممنونم که داستان من خونید فقط بگید که داستان سکس خواهرم و دامادمون بگم یا نگم ؟ممنون از همگی ♥️نوشته: سایکو
2