پشت سیستم مشغول گیم بودم که دیدم نوتیفیکیشن اومد پسر داییم بود-دادا یه کیس برات جور کردم+کس نگو بیخیال سامان حوصلشو ندارم دفه پیش حالم گرفته شدکیر خورد تو اعصابم-نههههه رضا این فرق میکنه کسخل دختره تو باشگاهتونه باهم اوکی میشین میرین تمرین کلی حرکت میزنین حالا تو اوکی شو بهتر از هیچیه+هوف داداش گلم طرف ۱۷ سالشه من ۲۱ بهم نمیخوریم بعدشم انقد لاغره که دست بهش بزنی میشکنه-رضا داداش کسخل نشو فقط میخوای باهاش عشق و حال کنی کار خاصی نمیخوای بکنی+باشه داداش باشه-من باهاش صحبت کردم گفتم تو ازش خوشت اومده ولی گفتم تو خودت نتونستی بهش بگی+تو چیکار کردیییییی؟؟؟؟-داداش بهت میگم برو فقط صحبت کن باهاش+سامان کیرم دهنت-منم دوست دارم 😂با حالت نا راضی رفتم دایرکتش بهش پی ام دادمگفتم سامان باهات حرف زده دربارمونگف اره میدونم چرا خودت نگفتی🤨گفتم اخه ترسیدم جواب رد بشنومگف میدونی من چی فکر میکنم؟گفتم چی ؟؟گفت منم از تو خوشم اومدهتو فکر فرو رفتم با خودم گفتم اینم که بوکس کار میکنه بد نیسباهاش میرم بیرون و حداقل دوتا حرکتم میزنم دیگهولی هر روز که میگذشت من نظرم راجبش بر میگشتروزی که اولین قرارمون بود رفتم دنبالش و رفتیم کوهسار باهم حرف میزدیم همینطور که حرف میزدیم چشاشو نگاه میکردمچشاش انگار یه اقیانوس طوفانی و سرکش بود که کشتیارو تو خودش می بلعید و غرق می کرددختر سر زبون دار و تخصیم بودگفتم نگار-جانم+هیچی-بگو چی میخواستی بگی+هیچی یادم رفت عزیزمیه لحظه خواستم چشماشو بهتر نگاه کنم🙂هرروز که میگذشت من بیشتر عاشقش میشدم تا اینکه یه روز اولین بار همو بوسیدیم تا حالا همچین حسی نداشتم بوسه از رو شهوت نبود خیلی خاص بود هیچ وقت یادم نمیره اون لحظرو انگار که واقعا دوسم داشته باشهگذشت تا شب سوم امام تو محرم بود بعد هیات نشسته بودیم داشتم پی ام میدادم که برگشت گف-رضا+جونم-میخوام یه هفته دور باشیماین جمله رو که گف دنیا دور سرم چرخید یخ زدم کامل+یه …یه …ینییی چی؟-ینی میخوام یکم دور باشم همین+توام میری و تنهام میزاری؟-هوف رضا گفتم فقط یه هفته میخوام دور باشم اه+با…باشه…ینی فقط یه هفته؟-نمیدونم+ینی چی خب؟-وااای رضا ینی همین-فعلا+فعلا💔🙂تا خونه نفهمیدم چطوری رفتم اهنگ یه سرم به ما بزن تتلو پلی بودفقط رفتم افتادم تو تختمات و مبهوت بودم که زدم زیر گریهبوکسوری که مدعی قهرمانی بود و دوم استان تهرانمثل یه بچه خردسال زار میزدنمیدونم تا حالا اینطوری شدید یا نه ولی من فقط ۳ ماه بود که باهاش بودم ولی تو همین مدت کوتاه تونسته بود کار خودشو بکنه و منو کسخل کنهمنم افتادم رو دور لجبازی مست میکردم و استوری میزاشتمبه شدت بدش میومد از مستی برا اینکه حرصش بدم اینکارو میکردمتا حداقل پی ام بده و باهاش بتونم حرف بزنمعصبی میشد و فحش میدادیه شب منم گفتم من دلیل کارتو نمیفهمم باید برام توضیح بدی قانعم کنی که چرا میخوای بریگفت نمیخوام وابسته من بشی داری خودتو نابود میکنیگفتم پس اونکارایی که با من کردی الکی بود؟ اون دوست دارمااون بوسه هاگفت نهبا اینکه میدونستم فقط یه بوسه بود ولی تا حالا متفاوت ترین چیزی بود که احساسش کرده بودمبرا همین خودمو به آب و آتیش میزدممن هرروز بیشتر غمگین و ناراحت میشدم و وقتی که میرفتم تمرین تمام حواسم به نگار و چشماش بود ولی دریغ از یک نگاهبا اینکه میفهمید دارم نگاهش میکنم ولی خودشو میزد به اون راه تا منو بیشتر حرص بده و اذیت کنهیه شب بعد یه چهار پنج روز اومد پی ام داداحوال پرسی و اینا که اره من پشیمونیو تو چهرت دیدم برا همین باهات حرف میزنم اخه من یسری اشتباهات داشتم ولی اونطوری نبود که بزاره بره ولی من انقد تشنه ی توجهش بودم مثل یه ادمی که تو بیابون به آب رسیده باشه فورا قبول کردم.چن روز بعدش قرار شد همو ببینیم و باهم صحبت کنیمبهش گفتم که حرفاش تا حدی درست بود ولی طوری نبود که بخواد بزاره برهبرگشت گفت خودمم نمیدونم چرا اینکارو میکنم من ادم مغرور و عنی هستم از چی من خوشت میادگفتم من دوست دارم بازم چرا راجب خودت همچین فکری میکنیبعد از اون بازم باهم بحثمون میشد و من بازم سکوت میکردم فقط بخاطر اینکه دلشو نشکنم از بس که دوسش داشتمولی خودشم باز دنبال این بود که از دستم نده ولی انقد مغرور بود که غرورش نمیزاشت حرف دلشو بزنه بهمولی بعد مدت ها کم کم غرورشو تا حدی شکوند و یه سری حرفارو بهم زدهمه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه چن شب پیش یاد گذشتش افتاده بود و با من حرف میزدمن دلداریش میدادمتا اینکه حرفیو زد که تمام تصوراتم به کل بهم ریخت-رضا+جونم عزیزم-نباید این حرفو بزنم بهت میدونم ولی اگه سینا یه درصد بخواد برگردههمه چیو ول میکنم و برمیگردم پیشش+اها🙂-تو نمیدونی خورد شدن چه حسی داره میدونم کارم احمقانس و دوباره ولم میکنه ولی من بازم برمیگردم حماقت میکنم.+تو از کجا میدونی من خورد نشدم ؟؟؟-شدی؟؟؟ تاحالا برام تعریف نکردی بگو جان من بگو+الان نمیتونم(میخواستم برینم بهش و بگم همین الان خورد و خاکشیرم کردی عوضی پست فطرت ولی بازم لال شده بودم)-بگو جان من بگو+قفلی نزن اه دیدمت بهت میگم-باشه☹️قرار بود همو ببینیم و باهم عشق بازی کنیمولی من بازم پاچیدم و بهت زده شدم شبا به سقف اتاق انقد خیره میشدم تا خوابم میبردنمیتونستم حرفشو هضم کنمعلی رغم اینکه همه بهم میگفتن رابطتو تموم کن ولی من بازم دلم نمیومد ول کنمتا اینکه فرداش تمرین داشتیم و سر تمرین دیدمش انقد حالم بد بود که خیلی مشت خوردم بهم ریخته بودم گاردمو نمیتونستم بگیرم بالا فقط مشت میخوردم و سعی میکردم که جا خالی بدم و بدلشون کنم ولی ذهنم اونقد درگیر بود که نمیتونستمشبش پسر داییم اومده بود خونمون باهم حرف میزدیم که گفتم داستان اینه و این حرفو زده به منبرگشت گفت خیلی حرکت چیپی زده برین بهش قهوه ایش کنگفتم باشه دیدمش تموم میکنم کاروفرداش پی ام داد صب بخیرخیلی سرد جوابشو میدادم خودش فهمیده بود چه زری زده و اومده بود معذرت خواهی ولی من اصلا چیزی نگفتم تا فرداش ینی یکشنبهرفتم دنبالش سوارش کردم و شروع کردم حرف زدنیه ذره توپیدم بهش و دیدم سرشو انداخته پایین و هیچی نمیگهچشماشو که نگاه کردم دلم اتیش گرفت باز🙂زیر چونشو گرفتم اوردم بالا اشک تو چشمای نازش حلقه زده بودتو دلم گفتم اخه این چشما کجا غرور مسخره و لجبازیت کجابازم لال شدم و ادامه ندادم میخواستم کارو یه سره کنمکه دستم رفت توی موهاش و لباشو بوسیدمبا حالت بغض گفت ببخشید و دوباره لب ازش گرفتم دست انداخت دورم شروع کرد همراهی کردن و دستمو اروم رو پاهاش کشیدم و به خودم جسارت دادمدیدم چیزی نگفت پرسیدم اوکی هستی گفت ارهشلوارشو باز کردم بارون میومد و شیشه ها بخار کرده بود هیچی معلوم نبود دستمو بردم سمت کصش همینطور که لب میگرفتیم دستشو کرد تو موهام و چنگشون زد آه نازی کشید موهاشو مشت کردم تو دستم و بهش گفتم چرا از دستم عین ماهی سر میخوریچرا هرکاری میکنم ازم فرار میکنیچشماش خمار بود و فقط داشت لذت میبرد صدای نازش فضای ماشینو پر کرده بودمنو هل داد عقب گفت شلوارتو باز کنکیرمو در اورد و شروع کرد به خوردن صندلی ماشینو خوابوندم همونطور که داشت میخورد منم دستمو کردم تو شلوارشو شروع کردم مالوندنشجفتمون تو فضا بودیم و بازم احساس عشق بیشتر از شهوت بودحدود بیست دقیقه ای شد که داشت میخورد و آبم اومد و ریخت تو دهنش ازش معذرت خواهی کردم گفت اشکال ندارهگفتم تو چی ارضا شدی گفت نه🙁بغلش کردم و دستمو خیس کردم بردم تو شرتش دوباره چشاش مست شد و منو محکم تر فشار میداد انگار که میخواست ناخوناشو فروکنه تو وجودم موهامو چنگ میزد و آه میکشید منم خیلی اروم نوازشش میکردم و در گوشش باهاش حرف میزدم-آههههه+جونمم عزیزم جونمخیلی دوست دارمدیدم نفساش تند تر شد و کل بدنش سنگ شدمنو با تمام قدرت به خودش فشار داد آه بلندی کشید و خودشو انداخت تو بغلمانقد که دوسش دارم بازم گفتم اشکال نداره بخاطر سنته و تکلیفت مشخص نیست با خودتولی حالا من موندم بین یه دوراهی سختهم ازش بدم اومده و هم هنوز عاشقشمنمیدونم تمومش کنم یا بمونم و باهاش ادامه بدم گرچه که میدونم ممکنه دوباره خیانت کنه ولی چشماشو که میبینم میگم این چشما چشمای یه فرشتس🙂چشمایی که هیچوقت فراموش نمیشن.افسوسممنون که وقت گذاشتید تجربه اولم تو نوشتن بود ممنون میشم پیشنهاد و انتقاداتتون بنویسیددوستون دارمرضانوشته: Stuntman
2