تو ماشین نشسته بودم داشتم رانندگی میکردممن همیشه عادت دارم آهنگ هارو بذارم رو شافل و اینکه ببینم زندگی برای من چی در سطل خودش دارهابی داشت پخش میشد و داشت میخوند یه روزی دوباره خورشید رد میشه از پشت ابرها دوباره بوسه و لبخند میشه سرگرمی دنیایه لحظه خنده ام گرفتتو این وضعیت این روزهایی که همه توش هستیم این که شافل برای من همچین آهنگی رو انتخاب کرده بود باعث شد یه لبخندی روی لبم بیادرفتم که سارا رو سوار کنم که بریم خونه ی منتوی مهمونی خونه ی یکی از دوستام که میخواست به ما دوست دخترش رو معرفی کنه سارا رو دیدم مست کردیم و اونم یه لاسهایی میزد و منم بلدم چجوری ادمهارو بکشونم دنبال خودماونم داشت باهام حرف میزد یهو گفت تو مستی که حس میکنم خیلی با آدم های اشتباه زندگیمو خراب کردم مهرنوشمنم گرفتم سر نخ رو و لبخند زدم و شروع کردم بهش دلداری دادن و دستشو گرفته بودمبعدش دیگه وقتی داشتیم مافیا بازی میکردیم کنار من نشسته بود و هی با انگشتاش با رون پام بازی میکرد و هی نزدیک میشد که ازم لب بگیرهمن با اینکه داغ شده بودم ولی نمیخواستم جلوی دوستاش همچین کاری کنم چون میدونستم ممکنه تبعات خوبی رو براش نداشته باشه و اون احتمالا مسته و متوجه نیستبرای همین تقریبا اون شب یه جورایی پیچوندمش که اینکارو نکنم اونجا چون همه هم شاخ در اورده بودن از رفتارش و تعجب کرده بودن یهو این چرا داره اینجوری میکنهیه هفته گذشت و این دو روز اول سر سنگین شده بود با من بعدش من دعوتش کردم رفتیم کافه بهش گفتم که من ازش خوشم اومده ولی به خاطر اینکه احنرام بذارم بهش تو مهمونی اینکارو نکردم اولش باور نمیکرد یکم که حرف زدیم متوجه منظورم شدمن ادم رکی هستمبهش گفتم من ادمی ام که اساسا حرف شنوی طرف مقابلم برام تحریک کننده استحرف شنوی بی قید و بندو اینکه راجع به این که چند سالی هست که اصولا تمامی روابطم رنگ و بوی S&M داره صحبت کردماونم بدش نمیومدچون من با یکی از دوستای نزدیکم در ارتباط بودم که اون دوره های کاملی دیده بود توی کشور های خارجی و خب به من که علاقه مند بودم هم کلی یاد داده بود برای همین میدونست که صرفا یه کنجکاوی نیستحالا رسیدم بهش ابی هنوز داشت میخوندسوار ماشین شداومد روی منو ببوسه من کج کردم سرم رو و لبش رو بوسیدمیهویی بدون انتظار بودن بعضی اتفاق ها اونارو قشنگ تر میکنهراه افتادیم رفتیم سمت خونه ی منخونه ی من شیک ولی تیره استمن از خونه های روشن خیلی خوشم نمیاداومد تو و اولین بار بود میومد خونه ی ما همه چیز براش عجیب بود از جمله عکس های nude ی که روی دیوار های اتاق پذیراییم گذاشته بودمدم در که خواست بیاد تو زدم در کونش و گفتم خب چی دوست داری بخوریگفت یه لیوان آب کافیهگفتم آب نداریمگفت خب چیزی نمیخواد بیاریگفتم نه آب نداریم چیزای دیگه برای خوردن که داریمخندیدرفتم تو صورتش ایستادمبهش گفتم خنده ات قشنگه ولی من خیلی دوست دارم حرف گوش کن باشییکم شکه شدگفت یعنی چیکار کنمگفتم بهش فکر کنم اینکاره نیستیمیدونستم که برای اینکه طرف رو توی بند خودم در بیارم اول باید در قفس رو باز کنمرام کردن با خشونت نیست با ترس رها شدنه که ادم ها رام میشن نه خشونتنمیدونست چی بگهگفت باشه تو میگی چیکار کنیمبهش گفتم لباساتو در بیاراسترس گرفته بودلباساشو در اورد گفت چیکار کنمگفتم همینجوری خوبه امروز اینجوری پیشم باشمن بدون اینکه لباس هامو در بیارم کل روز رو کنار هم گذروندیم چند باری توی موقعیت های مختلف زدم در کونش ولی هیجکاری نکردمهمین که حس بی دفاع یودن و لخت بودن مقایل منی که هیج فرقی نکرده بود رفتارم حتی توجه خیلی خاصی به لخت بودنص نمیکردم رو حس کرده بود باعث شد که کم کم توی بند من بیاد حس کنه که واقعا من از اون برتر هستم و اون باید منو تحت تاثیر قرار بدهاین شروع یه رابطه بود که در نهایت دوبار سکس به اون معنا داشتاما خب هر رابطه ای هم یه تاریخ انقضایی داره موندن توی رابطه ای که منقضی شده مثل خوردن شیر تاریخ مصرف گذشته است فکر میکنی داره تشنگیتو برطرف میکنه ولی تمام وجودت رو ممکنه بالا بیاریتوی داستان های دیگه توضیح میدم روز دومی که اومد خونه ام چه اتفاقی افتاد یا چیزهای دیگه ای ممکنه تعریف کنممن اینجا نیومدم داستان بگمکه کسی تحریک شه الزامااومدم یک حس رو به اشتراک بذارم یک تجربهنوشته: Wndck