امیرم 28سالمهجریانی که تعریف میکنم برای 6ماه پیشهبذار برگردیم عقب4سال پیشیکی از فامیلای مادرم اینا اومدن شهر ما برای زندگی کردندیگ خوانوادم خیلی باهاشون رفت و امد میکردنمن عادت ندارم با خونواده زیاد جایی برم یا اصلا اهل مهمونی و اینا نیستمیه روز مامان اصرار کرد ک بریم خونه خانم رحیمی دعوت کردنتو چرا توو خونه ای امروز ک تعطیله بیا بریم با مادرضمن من نه خواهر دارم نه برادرخلاصه بعد 4ماه گفتم اوکی بریم…رفتیم داخل خونشون تازه چند دقیقه بود ک نشسته بودیمیهو یه صدایی اومد:_سلام خوبی شما؟در حالی ک اخم روی پیشونیم بودسرمو اوردم بالا پا شدم از جامتپش قلبم شدید شد_سلام نگار عزیزم فداتشم تو خوبی؟، ایشون پسرم هستن آقا امیرمن همچنان محوش بودمبه خودم اومدم سرمو انداختم پایین_خوش اومدین آقا امیرچرا این صدا داشت توو رگای من جریان پیدا میکرد؟؟چرا من تپش قلب داشتم؟؟_تشکر خوشبختمنتونستم هرچی تحمل کردم نتونستم نگاهش نکنمیه نگاه انداختم ب قد و بالاش قند توو دلم آب شدپیراهن سبز یشمیشلوار جین طوسیدو بغل جلو موهاش بافته شده بود مث تل بقیش بلند از پشت بافته شده بودمچرا داشتم نگاهش میکردم ؟؟مگ تاحالا دختر ندیده بودم؟انگار متوجه نگاهم شددرحالی که نیم رخشو میدیمکمی صورتشو چرخوندبا گوشه چشم نگاهم کرددیگ قلبم وایساده بود…این چه حس عجیبی بودنگاهش عجیییب جذبم کردتوو همین حال بودم گیج و منگ…_نگار جان بیا پذیرایی کن…ظرف شیرینی دستشداشت میومد سمتمون. نگاهم ب پاهاش قفل شده بودچرا پاهاش حتی جذاب بود؟؟_بفرمایید آقا امیر!!!ابببلفضل نبض مغزم داشت میزد احساس میکردم جمجمه هام میترکه الاننگاهش کردمچشاش وااای چشاااش پر عشوه بود تا چندثانیه به چشاش خیره شدم نگاهشو انداخت پایینشیرینی برداشتم تشکر کردمخیره شده بودم به زمین ب این فکر میکردم که یعنی چی این حسچرا اینجوریه ؟چرا همه چی مبهم برای من ؟؟خدا خدا میکردم کسی باهام حرف نزنه چون لکنت عجیبی گرفته بودمدو ساعتی گذشت وقت شام بودمن هنوز گیج و منگمحو قد و بالای نگاراین چه نگار عجیبی بود…داشت با کمک مامانش میز شام میچیدنمیتونستم ببینم اون داره زحمت میکشهواا یعنی چی ؟؟؟تو ب مادرتم کمک نکرده بودی تاحالا…پاشدم از جام رفتم ازش دیس پلو روگرفتم گفتم سنگینه بدین منبازم چشااااش چشاااشنگاهش خیلی عجیب بود انگار هیچکس نمیتونست اینجوری نگاه کنهدرحالی ک سرش به شونه من نمیرسید(ناگفته نماند از درازی منه.).دیس داد دستم گذاشتمش اول میز لب پرتگاه …_امیییر دیس میذارن وسط میز مادرمنم با همون حالت خنگم هولش دادم وسط_شما بیا بشین زحمت نکش با تمسخرولی کسی نمیدونست که من چ حالیم جز خودشمیدونم که میدونست از نگاهش معلوم بودنشستم سر میز هول بودم خیلیپا شدم رفتم دسشویی ب صورتم اب زدم شاید ب خودمبیامخیلی طبیعی نشستم سر میزدیگ بابام و باباشو همه بودنروبروم نشسته بودسعی داشتم طبیعی جلوه بدم و بهتر شده بودمتا اینکه یه جیزی گفتن همه شروع کردن به خندهمن نمیدونم چی بود چون نه صدایی میشنیدم نه کسیو میدیدمهمه چی صدا و قیافه نگار بودنگاهمو از روو غذا برداشتمنگاه کردم بهشخنده هاشو دیدم حالم بدتر شد . چطور ممکنه این همه زیبایی؟یه خنده شیرین دلچسبدوس داشتم فشارش بدم ببوسمش لعنتی…نگاهم کرد لبخند کوتاه نگاااه پر از عشوهخب لعنتی این قلبه چقد تحمل داره مگنگاهش دل هر مردی رو آب میکرددیگ ترس افتاد توو دلمحالا من باید چیکار کنم ،اک دیگ نبینمش؟اگ نتونم بیام؟چه جوری دوبارع ببینمش_امیر؟امیییر؟؟_جان؟_چرا نمیخوری غذا؟_دارم میخورم_واا یه قاشقم نخوردی تا الانمن فقط با غذا بازی کرده بودم…گذشت…رفتیم خونه…مگ صبح میشد اونشب؟ساعتا متوقف شده بودچرا این حس و داشتم؟؟من شغل دومم مدیر رستوران و هتل خیلی بزرگ بود …همه مدل دختر،کوتاه بلند .سیاه سفید.موی بور چشم مشکی موی مشکی چشم رنگی هر مدل ادمی میدیدم در روزتوو 28سال اینهمه ادم دیدمچرا اینبار با یک نگاه با یک دیدار؟؟چرا این نگاه منو از خود بی خودم کردیه ساعت فقط تونستم بخوام صبح بیدارشدم.سرکار نرفتمنشستم با مامان چایی بخورم_مامان؟_هیچی نگو دیشب خودم فهمیدم_چیو ؟_من تاحالا پسرمو توو این حال ندیده بودم حس یه مادر قویهمیتونه تشخیص بده احساس فرزندشو_متاهل که نیست؟_نه اما چند شب پیش مثل اینکه خواستگاریش بودهشاید قبول کرده باشنقاشق انداختم رو پیش دستی_نذار مامان توروخدا من میخوامش_صبحونتو بخور دست منو تو نیس_خوااهش میکنم ازت…از ازدست دادن دختری ک نداشتمش میترسیدم…چند روز گذشت …در ب در دنبال بهونه ای برای دیدنش…قرار شد دعوتشون کنیم…اومدن خونمون…انتظار …انتظار…همه اومدن جز نگار منگریم گرفته بودیعنی الان کجاس نکنه با همون پسره باشه؟مامان صدا زدم_مامان چرا نیومده؟؟_این چه حالیه داری؟؟؟_چرا نیومده؟نکنه قبول کرده باشن اونی ک رفته خواستگاریشو؟؟_خیییله خب اروم باش میپرسم کم کم_پامو از اتاق بیرون نذاشتم چون نمیتونستم خیلی خورده بود توو ذوقم…مامان اومد داخل یه ساعتی گذشته بود_نترس قبول نکرده الانم کلاس بوده خستس خونشونپا شدم رفتم پایین سوار ماشین شدم حرکت کردم طرف خونشوننمیدونم چرا اما رفتمدرخونشون وایسادم نمیدووونم چرا ولی وایسادم نیم ساعتدیدم از ماشین دوسش پیاده شداسترس گرفتم پیاده شدم نزدیک ماشین شدم ببینم پسرهاما دیدم سه تا دخترننگار رفت توو خونه دلم میخواست برم در بزنم باهاش حرف بزنمنتونسمهمینقد ک دیدمش دلم اروم شدچند شب گذشت میرفتم در کلاسش در خونشون میدیدمش یواشکیتا اینکه یه روز دیدم یه ماشین خیلی دنباشهنگار از ماشین پیاده شده بود یه مسیر کوتاه فقط میرفت که برسه ب کلاس…پیاده شدم منم از دور حواسم بودمیشنیدم نگار میگفت برو دیگ اااه من جوابتو دادماینو ک شنیدم فهمیدم همون یارو خواستگارسبرگشتم سوار ماشین شدم منتظر موندم برهافتادم دنبالش تو کوچه کناری جلوماشینش پیچیدمتا جایی ک جون داشت زدمشگفتم دیگ نبینم طرف نگار بیایپسره مهلت صحبت کردنم نداشت حتیالبته حق داشت . عاشق نگار شدن کار سختی نبوداون دل هر مردی رو میبره…فردای اون روز از سرکار اومدم خونه_چرا پسره رو زدی؟؟؟سرم پایین بود_با توام چرا زدی؟؟؟برای نگار بد شده،همه ب اون شک کردن_عیبی نداره من میخوامش میرم به همم میگم من زدمش_بعد فکر کردی اگ بفهمن نگارو دو دستی ب تو میدن؟با صدای بلند گفتم_عاااشقشم نمیتونم ببینم کسی میره سمتشپاشم وایمیسم،زودترم برو باهاشون حرف بزن برای خواستگاریرفتم توو اتاق از کاری ک کرده بودمم بسیااار راضی بدمدوروز دیگ گذشتتصمیم گرفتم دعوتشون کنم بیرون شهر برای اینکه از نزدیک ببینمشرفتیم رستوران باغ…همه نشسته بودن روی آلاچیقنگار رفته بود توو باغ پرنده هامنم پاشدم رفتم اونجاپشت سرش یودم_پرنده هارو دوس داری؟؟لبخند زد_پرسیدم دوس داری؟_اره خب خیلی دوس داشتنین_کدومشون رو دوس داری بگیرم برات؟_نه نمیتونم مراقبت کنم ازشونرفتم دونه پرنده گرفتم از همونجامیریختم براشوناونام هی بال میزدن میچرخیدننگار محو تماشای اونا از ته دل میخندیدمن محو تماشای نگار هی بیشتر عاشق میشدمصدای خنده هاش حالمو دگرگون میکردذوق کردناشو میدیدم با اون صورت ماهش قند توو دلم آب میشدمحو خنده هاش بودم که از صمیم قلبم از روی حسماروم گفتم دوست دارم متوجه نشدبلند تر گفتم دوست دارم انگار ب روش نیاوردداد زدم دووووست دارمنگاهم کرد_میدونی که دوست دارم خودت اینو فهمیدیهمچنان نگاهم میکرد_نتونستم بیشتر از این نگهش داررم چون نمیخوام از دستت بدمفقط نگاه میکرد با نگاهش دیوونه ترم کرده بود_نگار من عاشقتم ،اره من اون عوضی رو زدم چون تو باید مال من باشی_نمیدونم چی بگم_با من باش بقیه شو بسپار ب منحرف نمیزد خجالت تموم صورتو سرخ کرد بودنزدیک شدم بهشچقد کوچیک بود در برابر منبا اینکه دختره ریزی نیست و خیلی توو پرهدستمو گذاشتم زیر چونش سرشو اوردم بالا_جونمم برای این همه زیباییت میدمبرای رسیدن بهت هرکاری میکنماین بود آغاز عشق منو نگار…بعد چندروز تونستم دلشو بدست بیارم…حدودا یک سال گذشته بودو من دیوانه وار عاااشق نگار شده بودمبخاطرش همه کار کرده بودممن فقط میدونستم که عشقم ب جنون رسیدهدیوونه شده بودم، وقتایی ک خودشو دور میکرد ازممث روانیا قرص میخوردم تا صبح میشستم فکر میکردمکنارم بود اما برای نبودش گریه میکردم…اما چه حیف اون نمیخواست ازدواج کنهمیگفت فعلا قصد ندارهاما یه حسی میگفت امیر این تورو نمیخوادمن میدونسم که اون نصف عشق منم ندارهنصف من ب من علاقه مند نیساما مهم این بود من میمیردم براش…میدونست عاشقشم بارها اذیتم میکردنمیتونستم چیزی بگم بهش حتی فقط تموم تلاشمو میکردمراضی نگهش دارمزیبایی نگار بیشتر از همه چیز آزار دهنده بوددوس داشتم زندانیش کنمکه دیگ هیچکس نتونه نگاهش کنهمیدونستم لوندی کردنش با دل مردا بازی میکنهمیدونستم با عشوه صحبت کردنش عقل میبرهبارها باهاش دعوا کردم خواستم اینکاراشونکنهاما اینا جز زیبایی نگار بود ذاتش بود…توو این مدت فهمیدم وقتی اومده اینجا یکی از پسرای آشناهاشونمنگارو میخواد ک شهر ما زندگی میکنهاما من نمیدیدمش دورو بر نگارب پستم نخورده بود و نگار هیجی نمیگفت ازشبعدها فهمیدم نگار از ترس من نمیگفته ک این چقد پیگیره…هنوز یه سال نشده بود ماه بعدش سالگردمون بود…یه شب میخواستم طبق معمول ببینمش گفت مریضم حال ندارمنمیتونم صحبت کنمهنوز سر شب بوداز بعدازظهرم جواب نمیدادهم نگران بودمهم حس بدی داشتمهی داشتم خودخوری میکردم_نگار جانم جواب بده صداتو بشنوم فقطبیا ویدئوکال ببینمت خیالم راحتشهقبول نمیکرددیگ دیدم جواب نداد…یه ساعت بعد مامان اومد خونه_چه خبر؟_سلامتی_چته؟ناراحتی اره؟_نه چرا ناراحت؟نگران نگارم_نکران نباش ب اونم جواب رد میدهیهو هررری دلم ریییخت دست و پام سست شدفقط امیدوار بودم ک اشیاه متوجه حرف مامان شده باشم_جواب رد میده؟قیافه مامانم که ترسیده بود_منظورم ب خودت بودهول شده بود نمیدونست چی میگاز جام پا شدم با قدمای شل رفتم طرفش_مامان چیشده؟_هیچی بابا منظوری نداشتمدااد زدم_خواستگاریشه امشب ؟؟؟؟لباس تنم کردم نفهمیدم چی پوشیدمدوییدم طرف درمامان جلومو گرفتنمیدونم چطور مامان زدم کنارهیچی نمیدیدم همه چی تار بوداشکام شر شر میریختنگار چرا ؟مگ چی کم گذاشتم؟چرا مسیر دور شده بود؟چرا چشام سیاهی میرفت؟؟دستام ب شدت میلرزیداز استرس تهوع گرفته بودمدستام یخ کرده بود دندونام بهم میخوردرسوندم خودمو خونشوندستم یه سره روو زنگمیکوبیدم ب در خونشون مشتموبرام مهم نبود چی میشه مهم عشقم بوود ک جلو غریبه نشسته بوددامادشون اومد دم درهولم داد چته چی میخوای؟؟داد میزدم نگااار بیا بیرونهمشون اومدن توو حیاطمث دیوونه ها داد میزدم_من عاااشقشم میدونه که همه زندگیمهنگار مال منه نمیخوام غریبه پاشو بذاره توو این خونهخداروشکر پدر مادر با شخصیتی داره فقط سعی کردن اروممکننپسره اومد لاتی در بیارهخواستم طرفش حمله کنم جلومو گرفتنخلاصه با ابروریزی تمام اون شب گذشتخلاصه از دعواهامون سر این جریانم ک بگذریمیه ماه بعد یه ساله شدنمون بودیه ساله شدن عشق من ب نگار نه شروع رابطمونواسش سرویس طلا خریدم چون میدونم خیلی دوس دارهجشن دو نفره گرفتیمخونه ی خودم ک هیچوقت نمیرفتم همینجوری با وسایل خاک میخوردمرتب کردم و دادم تزئیین کنن گل آرایی کردنکل خونه با شمع روشن بودسوپرایز شده بوداز شوق چشاش برق میزدمیمردم برای چشای خوشگلشوقتی سرویس دید کلی خوشحال شد این شادیش برای منیه دنیا میرزید ، هرکاری میکردم راضی باشه ازمبغلش کردم با تمام وجود نفس میکشیدم لای موهاش…صورت جذابش بدن گوشتیش دیوونم کرده بوداز عطر تنش مست بودم…بغلش کردم فشارش میدادمو لذت میبردم از بودنش…شروع کردم ب بوسیدن لباشخودشو ازم دور میکردگردنشو بوسیدم،انگار فهمیده بود دارم دیوونه میشمصورتمو گرفتشروع کردم ب بوسیدن دستشچشام اشکی شده بود اما اشک شوق بودبوسه کوتاه زد ب لبم بلند شد از کنارم به بهونه ای رفتسمت کیفشهم من هم نگار مست بودیم از شرابی ک خورده بودیمبرای همین چشاش عقلمو برده بودنگاه انداختم به هیکلش دیوونه تر میشدمهرچی میگذشت بیشتر ب زیباییاش پی میبردم…اما درکنار این همه عاشقیحس ترس ،نفرت توو دلم بودمتنفر بودم از این همه زیبایی ک چشم نامحرم بهش بخورهمیترسیدم از ناز کردناش که یه وقت غریبه ای خریدارش نباشه…حدودا سه -چهار روز بعد ک ما به یه مهمونی خونوادگی دعوت شدیماز قضا اون پسره خواستگار نگارم بودنمیدونم گفته بودم یا نه اما اونام از فامیلاشون بودنکه وقتی نگار اومده بود اینجا برای زندگیپسره دیده بودشمهمونی مختلط بود تووی باغهمه اومده بودن…مجبور بودم بذارم با خوونوادش بیاد چون نمیشد ک من برم دنبالشمامان من راحت بودم نه خونواده نگارمنتظرش بودم هی زنگ میزدم_نگار کجایی تو؟؟؟چرا با مامانت اینا نیومدی؟؟؟_زمان برد حاضرشدنم،دارم میام_یعنی چی؟چرا نگفتی من بیام؟_گیر نده دیگ دارم میام نزدیکماسترس تموم وجودمو گرفته بودمیدونستم قراره چه همه ادم بهش نگاه کنن و من خود خوری کنممیدونستم اینقد هول بودم ک دم در هی از این ور ب اون ور میرفتممامان صدام زد کارم داشترفتم توو جمع پیش مامانکه یهو دیدم…لعنتی اومد…(قبل اینکه بیا توو محوطه رفته بود اتاق پروو)قلبم توو دهنم بود…لباس مشکی بلند ک یه خوردش روی زمین بودموهای فرفریش ک باز کرده بود تا بالای باسنشرژ قرمز خونی…کفش پاشنه بلند جلوباز…سرویسی ک براش خریده بودم توی گردنش میدرخشیدنه نباید نگار اینجوری میومد…دوتا نگهبان کنار در نگاهشون با قدمای نگار راه میرفتکل جمع محو نگار بودن…مرد و زن از سر میز سرشون برمیگردوندننگاه میکردندقیقا شده بود عین فیلمااینجا بود ک ناراحت بودم از زیبایی نگاراومد سمتمون خونوادشم کنارمون بودنبه همه سلام میدادبه هرکی میرسید میگفتن ماشالاخانم رحیمی دختر شماسماشاالله ماشااللهاین قلب من بود ک داشت میترکییدتموم صورتم خشم بودنگار متوجه عصبانیتم شدهمه نگاهش میکردنبابا بسسسسه دیگمگ فقط نگار اینجا دخترهکاش کور میشد چشایی ک بهش نگاه میکرد…رفتیم گوشه ای از باغ_چه سر و وضعیه؟_امیر من تموم سعیمو کردم پوشیده بیامراست میگفت لباسش از همه پوشیده تر بودکمی از دستاش دیده میشدپشت کمرشم یه خورده لخت بود ک با موهاش پوشیده شده بوداما اون هیکل زیبازیر اون لباس جذب دیوونه کننده بود_حق نداشتی اینجوری بیای چرا قبلش با من مشورت نکردی_بس امیرداشت میرفت دستشو کشیدم_یعنی چی این رفتارت، چرا رژ قرمز زدی؟؟؟چرا؟چشم خورد ب پاهاشپاهاش خیلی زیبا بود لاک مشکی زیباترش کرده بود دلم میخواستپاهاشو لیس بزنم حس بردگی بهم دست میداد در کنارشیعنی چی انصاف نیس خدا_امیر مامان اینا نگاه میکنن الان من میرم_نگار وایسا_بیا امیر ادامه ندهمیدونستم امشب یه اتفاقی میوفتهحسم میگفت بخیر نمیگذرهنزدیک ب یه ساعت گذشتب خودم اومدم دیدم نگار وسط داره میرقصهوااای نه نباید اینجوری میشدپسرا دورش بودنروبرو نگارم یه دختره ای ک هم سن و سال نگار بودنمیدونم چیکارش بود حالاپسرا از پشت و جلو نگارو محاصره کرده بودنمدام صدای پچ پچ درباره نگار ب گوشم میخوردمیدونست نباید اینکارو کنهفقط لوندی میکردبلخند سکسی ،نگاه وحشی، عشوه هاش توی رقص باعث شده بودحتی دختره ای ک روبروشه بهش بگه جووون ب عشوه هاتهمینجور ک مات مونده بودم قدم برداشتم طرفشکشیدمش طرف خودم و سعی کردم ب همه بفهمونم این لعنتی مال منه…همه فهمیده بودن از رفتار تابلو مناینجا یکی بود ک بد روو اعصابم بود اونم علی بود همون عوضی که خواستگاریش اومده بودکاملا حواسم ب اون بودتا اینکه وقت شام شدخیلی حواسم بهش بوداما متوجه شدم اصلا توو دیدم نیستهرچی میگشتم نبودراه افتادم دنبالش مث دیوونه ها لاب لای مردم میگشتمنبود که نبودهی زنگ زنگ جواب نمیدادگوشیش دست مامانش بودرفتم طرف پروواتاق پروو جدا از همه جا بود نزدیک ب دم دروارد سالنش شدمصدای خفه شده جیغ میشنیدمدوویدم طرف اتاقوقتی بهش فکرمیکنم تمومم پر خشم میشهسعی میکنم از الفاظ رکیک استفاده نکنم و خودمو کنترل کنمعلی رو دیدم ک نگارو گذاشته بود روی میز خیلی بزرگی کهکنار آیینه بوددهن نگارو گرفته بود_عاشقتم نگار من عاشق بدنتم داری میکشی منونگار هم درحال دست و پا زدناونم با یه دستش بدن نگارو لمس میکرددیگ خون جلو چشامو گرفته بودچشام تار میدیدحمله کردمتا جایی ک میشد میزدمعلیم هم قد و هیکل خودمفقط میزدم میزدم با نفرتعلی رو زمین افتاده بوددلم میخواست تیکه تیکش کنم حالم بد بودتوو همین جنون منچشم افتاد ب گوشه ی اتاق یه عالمه آیینه شکسته یه گوشه بودرفتم طرفشدرحالی ک پیراهنم خونی ،خاکی هنوز کتم تنم بودپیراهنمم از توو شلوار درومده بودنگار جلومو گرفت_امیر خواهش میکنم ولش کنمیخوای چیکا کنی امیر_با نگاه عصبی با خشونت سرش داد زدمهولش دادم گفتم برو بیرونتا در اتاق رفتشیشه رو برداشتم رفتم طرفشداشت کم کم پا میشد از جاشزدمشمیزدمش با نفرت میزدمشنفرتی ک از قبل داشتم بهشچشامو بسته بودم فقط میزدمیهو اومدن از پشت کشیدنمسرتا پام خونی بودصدای جیغ داد میشنیدم فقطمیدیدم همه دورم دارن میدونصدای فحش میشنیدمنگهبانا دستامو محکم گرفته بودن بردنم بیرونتوو راهرو نگارو دیدم ک داشت گریه میکرداین چ حس عجیب و بیخیالی بودک توو اون شرایط وقتی دیدمش_گریه نکن عشق من حقش بوددلم شور میزد برای نگار نمیدونستم دیگ کی میتونم ببینمشمطمئن بودم مرده بود علیپلیسا رسیده بودن دستبند زدن بردنم توو ماشیناول بازداشت شدم بعد بردنم اگاهیهیچی نمیفمیدم گیج بودم اینو فهمیده بودندوباره بردنم بازداشتگاهگریه میکردم فقطهمش توو سرم نگار بودفکر میکردم از دستش دادم نمیتونم حالی ک داشتم توصیف کنم هیچی جز نگار واسم مهمنبودمیدونستم ک ته این عشق چیزی جز این نیستتوو همین حال بودماومدنم بردنم دوباره بازجویینمیفمیدم ساعت چنده چقد گذشتهبهشون گفتم ک دست درازی کرد ب دختری ک عاشقشمعشقمو اونجام جار زدماما بازم من مقصر بودمزندان بودم یه ادم وحشی عصبیتنها راه تخلیه عصبانیتم کیسه بکس اونجا بوداینم نگفته بودم من بوکسرم و تکواندو از بچگیرزمی کار میکردماینقد دعوا میکردم اینقد میزدم اینو اونو اینقدم خودم ضربه خورده بودم همش میفرستادنم توو اتاقی ک خیلییی کوچیک بود هیچی نداشتتاریک تاریکفقط میشد بشینی تک و تنهافقط ب نگار نگار نگاریعنی الان با کیه؟داره چیکار میکنه؟علی توو کما بود نمرده بودهمش خودزنی میکردم همه جام زخم بود بارها بخیه زده بودمیه ادم سگ روانی شده بودم که فقط با دیدن نگار اروم میشدمتا صبح مث بچه ها گریه میکردم گریه میکردمچه حال وروز افتضاحیتا اینکه یه روز وکلیم گفت علی ضریب هوشیش اومده بالاداره بهشون میادو این وسط التماس مادر پدرم برای رضایتخوشحال شدم برای اینکه امید داشتم نگارو دوباره ببینمپنج ماه گذشته بودعلی کاملا بهوش اومده بودیه روز پدر علی اومد به خودم کفترضایت میدم نه اینکه تورو بخشیده باشمفقط برای اینکه پسرم مقصر بودهمهم نیست ک تو چقدر اونو دوس داشتیمهم اینه ناموس مردم بودهشاید اگ اونم جای تو بود همین کارو میکردماین حرفارو توو دادگاهم زدو رضایت دادنیه ماه بعدش با یه سری شرایط ازاد شدمبعد سه روز تونستم نگارو ببینمب بهونه اینکه حالم بده گفتم بیاد خونمونبغلش کردم اشک میریختم چقد دلم براش تنگ شده بودخدا بهم زندگی دوباره دادزندگی ک اگ از دستش میدادم حسرت نگارو با خودم میبردمزخمامو میدید چشاش اشکی میشد_من فدای چشای خوشگلت بشم حیف صورت ماهته گریه کنیغصه ها همه مال من تو فقط بخندارامش مطلق داشتم کنارشیه ساعت گذشتاحساس میکردم شاید بازم نگار مال من نباشه_نگار من میخوام تا همیشه مال من باشیخواهش میکنم قبول کن عقد کنیم_باشه بذار تکلیفت کامل مشخص بشه بابامم ارومشه بعد_داری میترسونیم من دیگ طاقت ندارم_من عاشقتم امیرم ترس ب دلت راه ندهاما من دیگ روانی شده بودمبغلش کردم بردمش توو اتاقمث وحشیا لباشو مک میزدم گردنشو گاز میگرفتمبا تمام وجود لیس میزدم بدنشوزیاد مقاومت نمیکردمثل یه حیوون گرسنه که بهش یه عالمه گوشت دادنفقط لیس میزدمشلوارشو دراوردمدستامو گرفتم اما بزور شلوارشو دراوردملیس میزدم فقط لیس میزدم گوشت نرمش زیر زبونم لیز میخوردمیدونسم ک اینا از شهوت نیس از عشق فراوانهدلم میخواست بخورمش نه از شهوت فقط از عشقپاهای تپل نرمش دیوونم کرده بودنور اتاق کم بود بدنش میدرخشیدب معنای واقعی از کونش میخوردم لذت میبردماین عشق بودیه عشق خوشمزه بدن خوشبو صورت زیباتک تک نقاط بدنش زیبا بودانگار نقاشیش کرده بودنکیف میکردم وقتی لیس میزدم احساس میکردم با آبشخیس شدهدیوونه تر میشدمطاقت نداشتم میخواستم ب هدفم برسمدراوردم بذار توو مقاومت کرد_امیر من میترسم الان وقتش نیس_میخوام مال منی شی تو باید مال من باشی_اروم باش امیر صحبت کنیم_ازت خواستم عقد کنین قبول نکردی اینجوری خیالم راحت میشهدر حین التماساشبردم توواحساس کردم یه پوستو پاره کردمچقد دوسش داشتمعقب جلو کردم خون میریختدیدم از گوشه ی چشاش اشک میریخت_نگار خوشبختت میکنم نترس از بودنمتو الان مال منی خانممچی بهتر از این عشق من_پاشو امیر بسسسسهعقب جلو میکردم تند تند_امیییر درد داااره توروخدا بس کنامیر میسوزه ولم کن_ابمو ریختم روو شکم خوشگلشبا دستمال پاک کردمبا اینکه خونی بود بازم بزوور افتادم ب جونشفقط میخوردم میخوردم انگشت میکردم مک میزدممیخواستم نهایت لذت ببره حتی با خشونت و بزوراره به عبارتی من متجاوزم هستم اما دست من نبودمن عاشقشم اون بدن باید مال من میشدباید من لیس میزدم همه جاشونگار مال من بود…ادامه داره…واقعیت زندگیمه الان 6ماه ازادم …اتفاقای دیگم افتاد توو این 6ماهاولین بار بود و اولین جایی بود ک راجبش کامل صحبت کردمنوشته: امیرم
2